مفاکهه
مفاکهة. مطایبه . ممازحه . با یکدیگر مزاح کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
(اِمص ) طیبت .شوخی . مزاح . خوش طبعی . خوش منشی . لاغ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): و درد زدگی فراق مشاهدات رابه نور اجتماع و فاکهه مفاکهه شریف امید تشفی می دارد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 142). و حدیث و سخن این مخنث در آفاق فاش و مشهور شد، بعضی مسخرگان کرمان از نشاط مفاکهه و محاوره او عزیمت زیارت مصمم کردند. (ترجمه محاسن اصفهان ). و رجوع به مفاکهة شود.
مفت خوار
کسی که بی رنج و زحمت چیزی به دست می آورد.
مفضحه
فضیحت ، رسوایی ، بی آبرویی ؛ ج . مفاضح .
مفلاک
(ص ) تهیدست . درویش . (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 276). فلک زده و پریشان حال که الحال مفلوک گویند، و این از اشتقاقات فارسیان است چون فلاکت و نزاکت و... (فرهنگ رشیدی ). مردم تهیدست و پریشان و درویش و مفلس را گویند. (برهان ) (آنندراج ). تهی دست . درویش . حقیر و پریشان . (از مجمعالفرس سروری چ دبیرسیاقی ج 3 ص 1331). به قول رشیدی این کلمه برساخته فارسیان است ، مانند فلاکت ، ولی کلمه مذکور را قزوینی اصیل دانسته . اما باید دانست که مفلاک در کتب عربی نیامده و بجای آن بدین معنی «مفلاق» استعمال شده . بنابراین یا در عربی عامیانه مفلاق تبدیل به مفلاک شده و یا ایرانیان در آن تصرف کرده اند. (قول اخیر اصح می نماید، زیرادر لغت فرس اسدی هم جزو لغات فارسی یاد شده و رشیدی هم همین را تائید می کند) و از همین کلمه بعداً مفلوک و فلاکت ساخته شده . (فرهنگ فارسی معین ):
از فلک نحسها بسی بیند
آنکه باشد غنی شود مفلاک .
ابوشکور (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 276).
هرزه و مفلاک بی نیاز از تو (کذا)
با تو برابر که راز بگشاید (کذا).
ابوشکور (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 276).
چیزی الفنج عزیزا که چو مفلاک شوی
خوارگردی بر خلقان و کم از خاک شوی .
چاکرعلی چیره (از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).
مکدر کردن
1 ـ تیره کردن . 2 ـ افسرده کردن ، غمگین کردن .
مقامره
با هم قمار کردن ، قماربازی .
مکالئوم
نام تجارتی نوعی کفپوش پلاستیکی سبک وزن در رنگ ها و طرح های گوناگون .
مکلف شدن
1 ـ انجام کاری را به عهده گرفتن . 2 ـ به سن بلوغ رسیدن .
مک کارتیسم
مکتب سیاسی ایجاد شده به وسیله جوزف مک کارتی (1908 ـ 1957) سناتور آمریکایی ، براساس برچسب زدن به مخالفان سیاسی ، به ویژه روشنفکران جهت بی اعتبار کردن آنان در نزد توده مردم به بهانه پیشگیری از نفوذ کمونیسم .
مکانفت
با کسی یاری کردن . (تاج المصادر بیهقی ). یکدیگر را یارمندی کردن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). همدیگر را یارمندی و اعانت کردن .(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نزدعروضیان اثبات یکی از دو حرف یا اثبات دو حرف است از جزء یا حذف یکی از دو حرف یا حذف هر...
ملائک
ج ِ مَلَک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ِ مَلَک و مَلاک . (از اقرب الموارد). رجوع به ملایک و ملک و مَلاک شود.
ملکه شدن
بسیار خوب و دقیق در یاد و حافظه ماندن .
مملکت
کشورداری . شهریاری . پادشاهی و عظمت . حکومت . (ناظم الاطباء). مقام سلطنت . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). پادشاهی . (مهذب الاسماء) (غیاث ):
ای فخر آل اردشیر ای مملکت را ناگزیر
ای همچنان چون جان و تن افعال و اعمالت
هژیر.
دقیقی .
ملائکه
ماخوذ از تازی ، فرشتگان . (ناظم الاطباء). فرشتگان . جمع ملک است . در اصل ملائک بود تاء به جهت تاکید معنی جمع زیاده کرده اند چنانکه ملاحده جمع ملحد و صیاقله جمع صیقل . (غیاث ) (آنندراج ). ملائکة: چنانکه ابلیس را خلق بپسندیدند و ملائکه وی رانپسندیدند. (کشف المحجوب هجویری چ لنینگراد ص 70). اعلاعلیین وی آن است که به درجه ملائکه رسد چنانکه از دست شهوت و غضب خلاص یابد. (کیمیای سعادت ). این شایستگی صفت ملائکه است و کمال درجه آدمی است . (کیمیای سعادت ). تفاوت میان صفات بهایم و صفات ملائکه چند است که از اسفل السافلین تا به اعلاعلیین . (کیمیای سعادت ).
بنده به دعای دولت تست
با جمع ملائکه مشارک .
ابوالفرج رونی .