جستجو

محروسه
مونث محروس . ؛ ممالک ~ عنوانی که در عهد قاجار به کشور ایران داده بودند.
مختصات
مجموعه دو یا سه عددی که به کمک آنها وضع یک نقطه در صفحه یا در فضا یا بر روی کره مشخص می شود.
محسنه
مؤنث محسن . 1 ـ زن احسان شده . 2 ـ خوبی ، نیکی . 3 ـ صفت خوب ، خصلت نیک . ج . محسنات .
مخمش
خدشه وارد آمده ، مخدوش .
متنکر
1 ـ ناشناس . 2 ـ کسی که ظاهر خود را تغییر داده باشد تا آن که شناخته نشود.
محشور بودن
با هم بودن ، همراه بودن .
مخمصه
1 ـ گرسنگی ، خالی بودن معده . 2 ـ رنج ، زحمت ، گرفتاری .
متهتک
رجل متهتک ، مرد بی پروای که از رسوایی باک ندارد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بی پروا. رسوا. مفتضح . پرده دریده . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
دولت ز مهتر متهتک جدا سزد
از تو جدا مباد که بس بی تهتکی .

سوزنی .

محاجه
1 ـ حجت آوردن . 2 ـ دشمنی کردن . 3 ـ بحث همراه با پرخاش ، بگومگو، یکی به دو.
محشور شدن
1 ـ گرد آمدن با کسی (کسانی ) در روز قیامت . 2 ـ معاشر شدن .
محادثه
با هم سخن گفتن .
محضر کردن
محضر ساختن ، استشهاد تهیه کردن ، برای تأیید سخنی امضاء و شهادت جمع کردن .
مداد پاک کن
وسیله ای از ترکیبات لاستیک برای زدودن اثر مداد.
محاربه
جنگیدن ، پیکار کردن .
محفوره
زیلو و قطیفه خواب دار که مردم فرش خانه و غیره کنند.
مداد تراش
وسیله ای با یک تیغه ثابت یا چرخان برای تیز کردن یا تراشیدن نوک مداد.
متینگ
اجتماع ، اجتماع مردم برای بحث و مذاکره درباره مسائل اجتماعی .
محاره
1 ـ نقصان ، کاهش . 2 ـ جای بازگشت . 3 ـ اندرون . 4 ـ پیوند کتف . 5 ـ صدف . 6 ـ اندک .
مثال دادن
فرمان دادن .
محاسدت
حسد ورزیدن ، بدخواهی کردن .