مسلم شدن
1 ـ قطعی شدن ، ثابت شدن . 2 ـ مقرر شدن ، مختص .
مشکین
هر چیز مشک آلود را گویند. (برهان ) (آنندراج ). مشک آلود. (ناظم الاطباء). که بوی مشک دارد. مانا به مشک:
گوید که مرا این می مشکین نگوارد
الا که خورم یاد شه عادل و مختار.
منوچهری .
مضمون ساختن
1 ـ مضمون بستن . 2 ـ مطلبی کنایه دار یا مسخره آمیز برای کسی .
معرکه گیر
آنکه هنگامه بازی را گرم کند چون کشتی گیر و طاس باز و سگباز و میمون باز و مانند آن . (آنندراج ). کشتی گیر و دیگر اهل بازی که در بازار مردم تماشایی را جمع کنند. (غیاث ). ریسمان باز و شعبده باز. (ناظم الاطباء). هنگامه گیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معرکه گرفتن شود.
مشکین نفس
1 ـ دارای نفس معطر. 2 ـ شیرین سخن .
مضی ء
درخشنده ، روشنایی ـ دهنده .
مشمشمه
1 ـ یک دانه زردآلو. 2 ـ مرضی است ساری که خصوصاً اسب و استر و خر بدان مبتلا شوند و به انسان نیز سرایت کند.
مسیحادم
کسی که نفسش مانند حضرت عیسی مرده را زنده می کند.
مصاصه
آن چه که در خوردن و نوشیدن جذب بدن شود.
مطریس
استحکامات ، جرثقیل (جنگی )، توپخانه .