جستجو

مرکورکرم
محلولی است که تقریباً دارای 26 درصد مرکور (جیوه ) است . این دارو در سال 1919 م . بوسیله یونگ و وایت تهیه گردید، مرکورکرم در آب محلول ، و محلول آن رنگ قرمز تیره دارد. اثر ضدعفونی آن قوی و از راه تزریق داخل وریدی و استعمال خارجی بکار برده می شود. برای تهیه محلول قابل تزریق آب مقطر را قبلاً جوشانیده و پس از آن مقدار لازم مرکورکرم را به آن علاوه می کنند. این محلول استریل بوده و قابل تزریق داخل ورید است و احتیاجی به جوشاندن مجدد ندارد. (از کتاب درمان شناسی ص 209).
مسافرکشی
حمل و جا به جا کردن مسافر به ویژه با وسیله شخصی .
مستفعلن
یکی از اجزای اصلی که بحر رجز از آن ها تشکیل شود.
مستفیض شدن
فیض بُردن ، نیکی دریافت کردن .
مردم سالاری
نک دموکراسی .
مرنو کشیدن
صدا برآوردن گربه (خصوصاً به هنگام مستی شهوت ).
مساکین
ج ِ مِسکین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بیچارگان . بینوایان . دراویش . بی چیزان . رجوع به مسکین شود: و اِذا حضر القسمة اولوا القربی و الیتامی و المساکین فارزقوهم منه . (قرآن 4/8). ولکن یواخذکم بما عقدتم الایمان فکفّارته اِطعام عشرة مساکین . (قرآن 5/89). اما السفینة فکانت لمساکین یعملون فی البحر. (قرآن 18/79). لیطلق علی الفقراء و المساکین ... من الورق عشرة آلاف درهم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 153). در انبارهای غله باز کردند و غله ها بریختند و بر فقرا و مساکین صرف کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ).
حیف است چنین روی نگارین که بپوشی
سودی به مساکین رسد آخر چه زیانت .

سعدی .

مستقیم شدن
استوار شدن ، سامان یافتن .
مروای نیک
نام لحنی از سی لحن باربد.
مرز و بوم
مملکت ، کشور.
مریض خانه
بیمارستان .
مسبعه
محلی که در آن جانوران درنده بسیار باشند.
مستکره
نعت فاعلی از استکراه . مکروه و ناخوش و زشت داننده چیزی را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به استکراه شود.
معتکف
در مسجد برای عبادت نشیننده . (غیاث ) (آنندراج ). کسی که همیشه در مسجد مشغول عبادت باشد. (ناظم الاطباء). مقیم و ملازم در جایی برای عبادت . متوقف در مسجد و خانقاه و جز آن برای مدتی طویل عبادت را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که اعتکاف کند و اعتکاف ماندن در مسجد النبی و مسجدالحرام و یا مسجد جامع است با رعایت شرایط معین و آن یکی از اعمال حسنه است که ثواب آن معادل با زیارت بیت اللّه است . (فرهنگ لغات و اصطلاحات عرفانی جعفر سجادی ):
معتکفان حرم غیب را
نیست به از خامه تو دیده بان .

خاقانی .

مضحکه
لطیفه و بذله .
  • مقلد و بذله گو. (ناظم الاطباء). و رجوع به مَضاحِک شود.
  • معرفة النفس
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی معرفة النفس در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    مضغه
    لقمه ، گوشت جویده شده ، پاره گوشت .
    مشروب شدن
    آبیاری شدن .
    مضمضه
    شستشوی دهان با آب و مانند آن .
    معرکه
    [ م َ رَ ک َ / م َ رِ ک ِ ] (از ع ، اِ) جنگگاه و جای کارزار و این صیغه اسم ظرف است از عرک که «به معنی مالیدن و گوشمال دادن و خراشیدن » است . چون دلیران درکارزار همدیگر را می مالند لهذا جنگگاه را، «معرکه » اسم ظرف شد. (غیاث ). میدان کارزار. نبردگاه . حربگاه .ج ، معارک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
    میان معرکه از کشتگان نخیزد دود
    ز تف آتش شمشیر و خنجرش خنجیر.

    خسروانی (از لغت فرس چ اقبال ص 140).