مدینه
شهر. ج . مدن ، مداین . ؛ ~ی فاضله آرمان شهر.
متمرکز
فراهم آمده و مرکز یافته . جمع شده در یک جای . جای گرفته در مکانی . و با کردن و شدن و ساختن مستعمل است . رجوع به تمرکز و مرکز شود.
مجلبه
1 ـ به سوی خود کشیدن ، جلب کردن . 2 ـ وسیله جلب .
مذاکرات
ج ِمذاکره ، به معنی گفتگوها. رجوع به مذاکره شود: من بنده را بر مجالست و دیدار و مذاکرات و گفتار ایشان الفی تازه گشته بود. (کلیله و دمنه ). علم بی مذاکرات ... پایدار نباشد. (کلیله و دمنه ).
یادآوری ها. (ناظم الاطباء). رجوع به مذاکره شود.
متمسک
چنگدرزننده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): به حبل تقوی و یقین و عروة وثقی دین متمسک و معتصم بوده است . (سندبادنامه ص 216). امیرنصر به مذهب امام ابوحنیفه رحمه اللّه متمسک بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 440).
بازایستنده از چیزی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). رجوع به تمسک شود. ضبط کننده و باز دارنده . سخت گیرنده . نگاهدارنده . (ناظم الاطباء).
مذاکره
(از ع اِمص ) مکالمه . گفتگو: در میان مذاکره وی را گفتم هر چند تو در روزگار سلطانان گذشته نبودی که شعر تو دیدندی . (تاریخ بیهقی ص 275).
مرسله
1 ـ فرستاده شده . 2 ـ گوشواره .
مزابنه
خرید و فروش چیزی به چیزی با تخمین (بدون وزن کردن یا شمردن ).
مستأثر
1 ـ منتخب . 2 ـ مختص . 3 ـ متأثر، غمگین .
مستمسک
نعت فاعلی از استمساک . معتصم و چنگ درزننده . (از اقرب الموارد) (از غیاث ) (از آنندراج ). ج ، مستمسِکون . و رجوع به استمساک شود: ام آتیناهم کتاباً مِن قبله فَهُم به مستمسِکون . (قرآن 43/21).
مستأصل
از بیخ برکنده شده ، بیچاره ، گرفتار.