جستجو

مثبوت
پابرجا.
محاضره
گفتگو و سؤال و جواب حضوری کردن .
مدخنه
جای بخور، بوی سوز، مجمر.
مثقول
سنگین ، گران .
مددکار
[ م َ دَدْ ] (ص مرکب ) یاریگر. ظهیر. حامی . دستگیر: و آنکه مددکار باشد او را در همه کارهاش . (تاریخ بیهقی ص 313).
باکش ز هفت دوزخ سوزان نی
زهرا چو هست یار ومددکارش .

ناصرخسرو.

محاکات
1 ـ حکایت کردن با یکدیگر. 2 ـ مشابه کسی یا چیزی شدن .
محکمه
محکمة. جای حکم کردن قاضی . (غیاث ) (آنندراج ). دیوان خانه . محل قضاوت . سرای قاضی . عدالتخانه . داوری خانه . جای حکم کردن و قضاوت نمودن . (ناظم الاطباء). دادگاه . داورگاه . داورگه . دیوان . محل داوری . دارالقضاء. جای قاضی . ج ، محاکم . (یادداشت مرحوم دهخدا): هر شب زیاده از صد قندیل افروخته و محکمه قاضی القضاة در این مسجد باشد. (سفرنامه ناصرخسرو ص 73).
-محکمه ابتدائی ; محکمه بدایت . دادگاه شهرستان . رجوع به دادگاه شود.
-محکمه اختصاصی ; دادگاه اختصاصی . دادگاهی که تنها صلاحیت رسیدگی به پاره ای از امور که قانون معین کرده است دارد مانند دیوان دادرسی ارتش ، دیوان دادرسی دارایی و دادگاه شرع .
-محکمه اداری ; دادگاه اداری . دادگاهی که طبق قانون تشکیل می شود و براساس مقررات خاصی به تخلفات و اختلافات ماموران اداری حوزه خود رسیدگی میکند. اعضای این دادگاه از کارمندان هر وزارتخانه یا اداره به موجب حکم وزیر یا رئیس همان وزارتخانه یا اداره تعیین میشوند. رتبه اعضاء دادگاه و هم چنین رتبه دادستان از رتبه مامور مورد تعقیب نباید کمتر باشد. رسیدگی در دادگاههای اداری دو مرحله بدوی و تجدیدنظر دارد و اعضاء دادگاه بدوی معمولاً سه تن و اعضاء دادگاه تجدید نظر معمولاً پنج تن می باشند (گاه سه تن ).
-محکمه استیناف یا دادگاه استان ; رجوع به دادگاه و رجوع به استیناف شود.
-محکمه انتظامی ; دادگاه انتظامی .
-محکمه بدایت ; دادگاه شهرستان یا محکمه ابتدائی . رجوع به دادگاه شهرستان و بدایت شود.
-محکمه تمیز ;محکمه نقض و ابرام . رجوع به تمیز و ترکیبات آن و رجوع به دیوان کشور ذیل دیوان شود.
-محکمه جنائی ; دادگاه جنائی . نوعی دادگاه عالی است که به جرمهایی که مجازات جنایت دارند رسیدگی میکند، به عبارت دیگر همان دادگاه استیناف از دادگاههای عمومی است که به امور جنایی رسیدگی میکند و مرحله پژوهش ندارد.
-محکمه جنحه ; دادگاه شهرستان است که در وقت رسیدگی به جرمهایی که مجازات جنحه دارد به نام دادگاه جنحه خوانده می شود.
-محکمه حقوق ; دادگاه که به دعاوی مالی رسیدگی کند.
-محکمه خلاف ; قسمت کیفری دادگاه بخش را گویند. رجوع به دادگاه شود.
-محکمه دیوان بیگی ;یکی از دادگاه های عهد صفویه که صدر خاصه نماینده شرع در آن بود. (سازمان حکومت صفوی ص 74).
-محکمه شرع ; جای حکم کردن قاضی و حاکم شرع . (ناظم الاطباء). یکی از دادگاههای اختصاصی است که از طرف دادگاههای عمومی به اختلاف زن و شوهر و نفی ولد و پاره ای دیگر از امور شرعی رسیدگی میکند. این دادگاه دو مرحله ابتدائی و تجدیدنظر دارد. حکمی که از این دادگاهها صادر می شود به همان دادگاه ارجاع کننده برای اتخاذ تصمیم بازگردانده می شود و به همین جهت آنها را محاضر شرع نیز گویند. رجوع به آئین دادرسی مدنی (متین دفتری ) ص 48 شود.
-محکمه صلح یادادگاه بخش ; رجوع به دادگاه ... شود.
-محکمه عرف ; عدالت خانه و دیوان عدالت . (ناظم الاطباء).
-محکمه عمومی ; مقابل محکمه اختصاصی و آن دادگاهی است که به موجب قانون تشکیلات دادگستری صلاحیت رسیدگی به تمام اختلافات را دارد، بجز آنکه طبق قانون مستثنی کرده شده است .
-محکمه نظامی ; دادگاه نظامی . یکی از دادگاههای اختصاصی است که به نوع خاصی از تخلفات و اختلافات نظامی رسیدگی میکند.
-محکمه نقض و ابرام ; همان دادگاه عالی دیوان کشور است که در دعاوی عادی رسیدگی ماهیتی نمیکند و فقط احکام دادگاههای مادون را نقض یا ابرام میکند.
  • جای معاینه و معالجه بیماران . محل حکیمی . محل طبابت به اعتبار آنکه در تداول پزشک و طبیب را حکیم گویند. جای طبیب . جای پزشک . مطب . (یادداشت مرحوم دهخدا). آنجا که پزشک بیماران را معاینه و مداوا کند.
  • مدرجه
    1 ـ راه . 2 ـ وسیله و روشی که برای ترقی شخصی به کار رود.
    محاکمه
    (ع مص ) محاکمة. رفتن نزد حاکم برای رفع خصومت و رفع خصومت کردن حاکم . ترافع. مرافعه . به حاکم شدن با. به قاضی رفتن با. خصومت به حاکم بردن فیصله را ودیوان کردن قاضی . به دادگاه رفتن و اقامه دعوی کردن : مرافعه این سخن به قاضی بردیم و به محاکمه عدل راضی شدیم . (گلستان ).
  • (اِمص )عمل حاکم یا قاضی در طی یک مرافعه . داوری . دادرسی .
    -محاکمه شدن ; مورد دادرسی قرار گرفتن .
    -محاکمه کردن ; دادرسی کردن .
  • مجاهره
    آشکار ساختن ، علنی کردن .
    محاوله
    1 ـ تیز نگریستن به سوی چیزی . 2 ـ حیله کردن برای به دست آوردن چیزی .
    مدرکه
    ذهن ، عقل ، نیرویی در انسان که حقیقت چیزها با آن دریافت می شود.
    متلمذ
    شاگرد، دانش آموز.
    مجاهله
    پافشاری کردن در جهل و نادانی .
    محتاله
    1 ـ زن حیله گر. 2 ـ جاکش .
    مدرنیزه
    مجهز یا نوسازی شده با وسیله ها، اسباب های سبک با کاربرد امروزی .
    متمازج
    به هم آمیزنده ، مزج شونده .
    محترقه
    مؤنث محترق . ؛ مواد ~ موادی که موجب سوزاندن اشیا و تولید حریق شود.
    مخادعه
    یکدیگر را فریب دادن .
    مدیتیشن
    نوعی روش تمرکز که هدف آن به دست آوردن آرامش و اصلاح کیفیات روانی است .