جستجو

غتماء
تانیث اغتم . (اقرب الموارد). زنی که سخن پیدا نتواند گفتن . (ناظم الاطباء).
غبص
روان گردیدن خم چشم . (منتهی الارب ). بسیار زخم شدن چشم ، یقال : غبصت عینه ; ای کثر رمصها و غارت . (منتهی الارب ).
غبن یسیر
رجوع به غبن الیسیر شود.
غبیس
هرگز. ابداً: یقال لاآتیک ما غبا غُبَیْس ٌ; یعنی نیایم ترا هرگز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و هذاظرف من الزمان لایعرف ما اصله ، و قیل اصله الذئب ، و غبیس تصغیر اغبس مرخماً، و غَبا اصله غب فابدل من احدی البائین الالف مثل تقضی فی تَقَضًّض َ، و معناه لاآتیک مادام الذئب یاتی الغنم غباً. (منتهی الارب ).
  • (ص مصغر) گرگ خاکسترگون . (آنندراج ). مصغر اغبس به تصغیر ترخیم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
  • غبرات
    ج ِ غُبّره . رجوع به غبره شود.
    غبط
    رشک نمودن وآرزو بردن به حال کسی بی آن که زوال آن خواهد از وی . غبطه غبطاً و غبطة و منه فی الدعاء: «اللهم غبطاً لاهبطاً»; ای نسالک الغبطة و نعوذ بک ان نهبط عن حالنا او منزلةً بغبط علیها.
  • دست بر دنب و تهیگاه گوسپند نهادن تا بداند که فربه است یا لاغر.
  • دست بر پشت زدن که پیه دارد یا نی . (منتهی الارب ).
  • راضی بودن . (دزی ج 2 ص 200).
  • تحریک احساسات و تمایلات کسی . (دزی ایضاً).
  • لذت بردن از. (دزی ایضاً).
  • (اِ) دسته کشت دروده . ج ، غبوط. (منتهی الارب ).
  • غبوب
    روز میان بر آب آمدن شتران . (منتهی الارب ). یک روز آب خوردن و یک روز تشنه ماندن حیوان . (اقرب الموارد).
  • بدبوی شدن گوشت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گنده شدن گوشت . (زوزنی ). گندا شدن گوشت . (تاج المصادر بیهقی ).
  • گندیدن خوراک و خرما و به قولی بیات شدن آنها، خواه فاسد شوند یا نه . (اقرب الموارد).
  • شب گذاشتن نزدیک کسی : و منه المثل رُوَیْدَ الشِعرَ یَغب ًّ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد); ای دعه حتی تاتی علیه ایام ، و این مثل در تانی و ترک عجله به کار میرود. (اقرب الموارد).
  • به آخر رسیدن کارها. (منتهی الارب ).
  • آنکه یک روز تب آید و یک روز نه . (اقرب الموارد) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ).
  • غبیط
    برنشستی همچون پالان بختی یا پالان شتر که بروی هودج بندند. یا پالان خُرد که قَتَب و احنائش یکی باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، غُبُط. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). هو من مراکب النساء یقتب بشجار و یکون للحرائر دون الاماء. (معجم البلدان ).
  • آب روی از زمین بلند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مسیل آبی که در بلندی جاری شود. (اقرب الموارد).
  • زمین پست . زمین فراخ هموار بلنداطراف . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
  • جیوه . سیماب . (برهان قاطع ذیل مدخل آبک ). رجوع به سیماب شود.
  • (ص ) یاقوت در معجم البلدان چنین استنباط کرده است که : غَبیطکانه فعیل است از غبطه ، به معنی حسن الحال ، و یا از غبط که معنی آن نزدیک به معنی حسد است . (معجم البلدان ).
  • خون تازه . (مقدمةالادب زمخشری ص 47).
  • غتمی
    (منسوباً) مرد که کلام پیدا گفتن نتواند. (منتهی الارب ).
  • و منه لبن غتمی ; ای ثخین لاصوت لصبه ; یعنی شیر غلیظ که ریختن آن صدائی ندارد. (منتهی الارب ).
  • گرم . (دزی ج 2 ص 201).
  • غبراغ
    غِبْراق.قِبْراق. جلد. چابک . چست . چالاک .
  • زود.
  • غبیطان
    (مثنی ) موضعی است و آن را یومی است ، یا غبیط و غبیطان هر دو یک موضع است . (منتهی الارب ). رجوع به غبیطالمدرة شود.
  • یوم الغبیطین . رجوع به غبیطین شود.
  • غتوده
    غلام ابرهه که از سرداران جیش حبش بوده ابرهه حیله اندیشید و یکی از غلامان خود را غتوده نام در کمینگاهی نشاند. (حبیب السیر چ 1 تهران جزو 2 از ج 1 ص 97). در چاپ خیام (ج 1 ص 276) غنوده نوشته شده و در چ 1 تهران نیز نسخه بدل غنوده است .
    غبران
    دو خرما در یک غلاف . ج ، غبارین . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
    غبطی
    ابر پیوسته بارنده . (منتهی الارب ). غَمَطی .
    غبور
    درنگ کردن و باقی ماندن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). باقی ماندن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ترجمان علامه جرجانی ).
  • بگذشتن . (ترجمان علامه جرجانی ) (اقرب الموارد). ماضی شدن . (تاج المصادر بیهقی ). ذهاب . رفتن . از اضداد است . (اقرب الموارد).
  • غبیطالفردوس
    یوم الغبیط. رجوع به غبیط شود. منسوب به باب الفردوس است که یوم الغبیط از ایام عرب بدان نسبت داده می شود. (معجم البلدان ذیل باب الفردوس ).
    غتیم
    حیاض غُتیم ; کنایه از مرگ. (منتهی الارب ). لقب الموت ،و فی المثل : «اورَدَه حیاض غتیم ». (اقرب الموارد).
    غبرالحوض
    بقیه آب در حوض . رجوع به غبر شود.
    غبغب
    گوشت برجسته که بر زیر زنخ و زیر گلوی مردم فربه پدید آید. گوشت پاره فروهشته زیرحنک مردم . (منتهی الارب ). آن پوست که آویخته بود زیرگلو. (دهار). گوشت آویخته زیر ذقن و آن مردم پرگوشت را از لوازم خوب صورتی است . (غیاث ). گوشت آویخته زیرزنخ که آن را طوق گلو گویند. (آنندراج ):
    خم اندر خم و مار بر مار برد
    بر آن غبغبش تار بر تار برد.

    فردوسی .

    غبوط
    ناقه ای که تا دست بر پشتش نزنی فربهی از لاغری وی معلوم نشود. (منتهی الارب ) (آنندراج ).