غبانت
سست خرد گردیدن و سستی و نقصانی خرد. (آنندراج ) (منتهی الارب ). یقال فیه غَبانةٌ; ای ضعف ٌ. (منتهی الارب ).
غایب گشتن
پنهان شدن: دمنه چون ازچشم شیر غایب گشت شیر تاملی کرد. (کلیله و دمنه ).
وین طرفه ترکه تا دل من در کمند تست
حاضر نبوده یک دم و غایب نگشته ای .
سعدی (بدایع).
غایم
(در تداول عامه ) قایم . محکم . سخت : غایم او را زد. غایم صدا کن .
نهان . غایب (در لهجه بعضی نقاط خراسان ).
-غایم باشک ; نوعی بازی کودکان . (این بازی را در تداول عامه ، غایم موشک هم می گویند).
غبار آسیا
گردی که از آسیا خیزد وقت آس کردن . نبغ. نباغ . (منتهی الارب ):
تا دل من آس شد در آسیای عشق او
هست پنداری غبار آسیا بر سر مرا.
میرمعزی (از آنندراج ).
غبار کردن
سودن . نرم کردن خاک یا چیزی .
برانگیختن گرد نرم از جایی یا چیزی:
کس نی سواردید که باشد مصاف دار
وز نی ستور دید که در ره غبار کرد.
خاقانی .
غباوت
کندذهنی . (غیاث ) (آنندراج ). درنایافتن و ابله شدن . (تاج المصادر زوزنی ). گول گردیدن . نه دریافتن از چیزی . گولی . (منتهی الارب ). احمقی .سَفَة. غافلی . عدم فطانت . کندفهمی . نادانی . بلاهت . بلادت: وزیر چون پادشاه را تحریص نماید در کاری که به رفق... تدارک پذیرد برهان حمق و غباوت خویش نموده باشد. (کلیله و دمنه ). امیر سیف الدوله دانست که حرکت آن حضرت سبب جهل و غباوت اهل تدبیر و نقصان رشد ناصح و مشیر است . (ترجمه تاریخ یمینی ص 203).
غایبی
حالت و چگونگی غایب . غیبت: تا ناپدید شوند بروشنائی آفتاب و این غایبی بامدادین بود. (التفهیم ).
غایبی مندیش از نقصانشان
کو کشد کین از برای جانشان .
مولوی .
غایمش
زوجه کیوک خان بن اوکتای قاآن بن چنگیزخان . رجوع به اوغول غایمش خاتون شود.
غبارآلود
غبارآلوده . آلوده به غبار. گردناک . دارای غبار: مُغبر. اغبر.غبراء. مقتم
:
شده شیرین در آن راه از بس اندوه
غبارآلود چندین بیشه و کوه .
نظامی .
غبار گرفتن
تیره شدن . در چشم بیماری پدید آمدن . و رجوع به غبار آوردن شود:
اگر ز شش جهت آیینه پیش رو دارم
ز هفت پرده چشمم غبار میگیرد.
صائب .
غب العقار
جایی است نزدیک بلاد مهره . (منتهی الارب ).
غایت
غایة. پایان . نهایت . سرانجام . پایان کار. (زمخشری ). نسبت به آن غایی است . ج ، غای و غایات . (از قطرالمحیط). پایان هر چیزی از زمان و مکان . (منتهی الارب ): و ناصحان وی باز نموده بودند که غور و غایت این حدیث بزرگ است . (تاریخ بیهقی ). گفت ... بخشیدیم ... و این غایت کرم و حلیمی باشد. (تاریخ بیهقی ). غوررسی و غایت چنین کارها چیست . (تاریخ بیهقی ). جمعی نادان ندانند که غوررسی و غایت چنین کارها چیست چون نادانند معذورانند. (تاریخ بیهقی ). غایت دشنام او آن بود که چون سخت در خشم شدی گفتی : ای سگ. (تاریخ بیهقی ).
و گر گویی ملا باشد روا نبود که جسمی را
نهایت نبود و غایت بسان جوهر اعلا.
ناصرخسرو.
غایم شدن
(در تداول عامه ) پنهان شدن . قایم شدن .
غبار گشتن
گرد شدن . خرد گشتن . نرم شدن . ذره ذره شدن . و رجوع به غبار شدن شود:
این اهل قبور خاک گشتند و غبار
هر ذره ز هر ذره گرفتند کنار.
خیام .
غب القمر
موضعی است میان ظفار و شحر. (منتهی الارب ). و انما نسب الی القمر لاستدارة شکله و دوران الماء فیه بتعاقب المد و الجزر و الغب موضع یدخل فیه البحرالی البر یتحاماه المراکب . (ص 47 الجماهر بیرونی ).
غایت اندیش
کسی که پایان و نهایت کار را درست بیند. مآل بین . عاقبت بین:
غایت اندیش بود و راه شناس
پارسائیش را نبود قیاس .
نظامی .
غایم شدنک
غایم باشک یا غایم موشک . رجوع به غایم شود.
غبارآوردن
غبار آوردن چشم ; کنایه از خیرگی به هم رسانیدن چشم:
تا به کی آن آهوی وحشی نگردد رام ما
ز انتظار او غبار آورد چشم رام ما.
محمدقلی سلیم (از آنندراج ).
غبارناک
دارای غبار. غبارآلوده : افق غاصب ;افق غبارناک . (منتهی الارب ). کمه َالنهار; غبارناک گردید روز و فروپوشید گرد آفتاب آن را. (منتهی الارب ).