جستجو

غبازه
چوبدستی قلندران را گویند. (برهان ). چوب گاوران باشد. (صحاح الفرس ). چوبی که گاو و خران رانند. منجیک (ترمذی ) گوید:
بر دل چون تاول است و تاول هرگز
نرم نگردد مگر بسخت غبازه .

(لغت فرس ص 478) (حاشیه برهان قاطع چ معین ).

غایب بودن
غیبت داشتن . غیبوبت داشتن . نامرئی بودن . لایری شدن . حضور نداشتن . تغایب . (منتهی الارب ). و رجوع به غایب شدن شود:
که آن کس خورد این خورشهای پاک
که غایب نباشد ورا زیر خاک .

نظامی .

غایط
غائط. مقابل بول . براز. مدفوع . گه . گوه . ککه . پلیدی . عذره . حدث مردم . نجاست .
  • زمین پست فراخ و کنایه از پلیدی مردم است بدان جهت که وقت قضای حاجت به طرف زمین پست روند. (منتهی الارب ).
  • غباب
    لقب ثعلبةبن حارث . (منتهی الارب ).
    غبار رازی
    از شاعران دوره قاجاریه بوده است . رضاقلی خان هدایت آرد: اسمش میرزا نبی و در هشت ماهگی در غلبه مرض آبله اعمی گشت و در سن شباب بقدر امکان تحصیل علوم کردی . عجب اینکه با وجودعدم بصیرت به شغل و حرفت عطاری که به کثرت ادویه معروف است پرداختی و هر چه از او خواستندی از محل معین بی اشتباه و اختلاف به خواهنده دادی . قرب دوازده سال بدین کار اشتغال داشت و از دیوان شعرا که استماع میکرد تتبعی وافی و حفظی کافی حاصل داشت . در اواخر عمر به زیارت مشهد مقدس رضوی علیه السلام رفته سالی دو درآن (حرم ) محترم مجاورت گزید پس از مراجعت در سنه 1272 رحلت کرد. مدت عمرش سی وچهار بوده است . از اوست :
    باغ را باد بهاری در در و گوهر گرفت
    گلبن از گل همچو افریدون بسر افسر گرفت
    از پی آرایش صحن چمن دست صبا
    از شکوفه شاخ را در گونه گون زیور گرفت
    ابر گلبن را به سر بیجاده گون دستاربست
    باد از فرق بساتین سیمگون معجر گرفت
    ازمشجر حله ها و از مرصع کله ها
    بوستان گوئی که تشریف از شه صفدر گرفت .

    (مجمع الفصحا ج 2 ص 368).

    غباشیر
    روشنی مابین شب و روز. (آنندراج ) (منتهی الارب ). سپیده دم . فلق .
    غایب شدن
    ناپدید شدن . پنهان شدن . گم شدن . غرب . (منتهی الارب ). غیب . غیاب . غیوب . غیوبة. غیبة. مغیب . اغابه ; غایب شدن شوهر. مغایبه . تغیب . (تاج المصادر بیهقی ):
    غایب نشده ست ایچ از اول کار
    تا آخر چیزی ز علم علاّم .

    ناصرخسرو.

    غایط بنی یزید
    یک نخل و یک باغی است در یمامه . جایگاهی است از برای بنی نمیر و در آنجا نخل است . (معجم البلدان ).
    غبابی
    منسوب به غباب که لقب ثعلبةبن حارص است . (سمعانی ).
    غبار شدن
    غبار شدن زمین ،مراد کنده شدن زمین به نعل اسبان . (از فرهنگ سکندرنامه ) (آنندراج ). گرد شدن . خرد و نرم شدن:
    تو کز تفحص عنقا غبار خواهی شد
    چرا غزال قناعت نمیکنی تسخیر.

    خاقانی .

    غباغب
    ج ِ غبغب ، و هوالغبب المتدلی فی رقاب البقر والشاة و للدیک ایضاً. (معجم البلدان ).
    غایب کردن
    از دست دادن . گم کردن: زمین فراخ بر ایشان تنگ میشد و سر رشته نسبت خود را غایب می کردند. (انیس الطالبین بخاری ). از او سوال کرد که کنیزک ترکیه غایب کرده ای . گفت درازگوش غایب کرده ام . (انیس الطالبین ).
    غایط گزاردن
    غایط کردن . امراع .
    غباد
    بمعنی ابداع باشد که نوآوردن و نو ساختن و شعر نو گفتن است . (برهان ).
  • مردم بر حق را نیز گویند یعنی در فعل حق طرف نقیض را نگیرد و جانب کسی را ملاحظه نکند و روی نبیند و آنچه حق است بعمل آورد. (برهان ). سایس و عادل قهار را گویند. (انجمن آرا) (برهان ) (آنندراج ). این کلمه در اوستائی کواته مرکب از دو جزء: نخستین کوا بمعنی کی (شاه ) و جزء دیگر واته بقول بارتولمه بمعنی محبوب است و جمعاً یعنی کی محبوب و سرور گرامی . (حاشیه برهان قاطع چ معین : قباد). بنابراین معانی فوق مجعول است .
  • غبار شستن
    و غبارفروشستن . گرد بر طرف کردن و زدودن .
  • مجازاً تیرگی و افسردگی از دل بیرون راندن:
    چو دستت دهد مغز دشمن برآر
    که فرصت فروشوید از دل غبار.

    سعدی .

  • غبان
    ج ِ غُب ّ. (المنجد). رجوع به غب شود.
    غایب گردیدن
    پنهان شدن: تا در سخن بر توبسته نگردد و فایده سخن غایب نگردد. (قابوس نامه ).
    پریروی ازنظر غایب نگردد
    وگر صد بار بربندد نقابی .

    سعدی (بدایع).

    غایلة
    1 ـ فساد، آشوب . 2 ـ آسیب ، بلای ناگهانی ....
    غبار
    گرد. (منتهی الارب ). رَنْد. (لغت محلی شوشتر). تم . مولف آنندراج آرد: بمعنی گرد، و مهتاب از تشبیهات اوست و با لفظ ریختن و زدن و نشستن و خواستن و گرفتن و افشاندن و رفتن و شستن و زدودن و ستردن و داشتن و برباد دادن و بلند شدن و شکستن مستعمل و پسین استعاره به کنایه است چرا که غبار چیزی نیست که توان آن را شکست :
    عشق حیرانم غبارم را کجا خواهد شکست
    یک قلم پروازم و در چنگل بازم هنوز.

    بیدل .

    غبار فروشستن
    رجوع به غبار شستن شود.