غدد مترشح
غدد تراوا. غدد مترشح بر دو قسم اند: یکی مترشح خارجی که ترشحات خود را به وسیله مجرائی به خارج میزیزند مثل غدد بزاقی و غیره ، و دیگری غدد بسته که ترشحات خود را به خارج نمیریزند و ماده مترشح این غدد معمولاً هورمون نامیده می شود و آنها را غددمختلط گویند مثل لوزالمعده و غدد تناسلی و غیره . غدد بسته فاقد ترشح خارجی بوده و بدون مجری هستند و ترشحات آنها به وسیله مجرائی که آن را مجرای خونی گویند وارد محیط داخلی بدن ; یعنی خون می شود مثل طحال و تیروئید و پارا تیروئید و تیموس و کپسولهای فوق کلیه و غده زیر مغزی و غیره . (کالبدشناسی دکتر نیک نفس چ دانشگاه ص 299). رجوع به کلمات و ترکیبات مذکور شود.
غثو
غثاء آوردن سیل و درشورانیدن چراگاه را: غثا الوادی غثواً. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
زیاد شدن خاشاک در جائی : غثا الوادی غثواً و غُثُوّاً; کثر فیه الغثاء. غُثُوّ. غثی . (اقرب الموارد). به تهوع آوردن . ایجاد استفراغ . (دزی ج 2).
غجم_ه
غُژم ، در تداول خراسانیان دانه .حب . گلّه . حبه . حبه انگور: انگورها را لفتش مده غجمه مره . یا دستش نزن غجمه مره . (به لهجه خراسانی ).
غداره بند
آنکه غداره به خود بندد. آنکه کتاره دارد.
مجازاً هوادار. هواخواه . حامی و طرفدار کسی یا کاری . حامی جد.
غدد مخاطی
غده هائی هستند که در همه اغشیه مخاطی منتشرند و وظیفه آنهاتر و نرم نگاه داشتن غشاء است . رجوع به مخاطی شود.
غثوثر
شیر بیشه . (منتهی الارب ). الاسد. (اقرب الموارد). غثث . غثاغث . (اقرب الموارد).
غجمه رفتن
در تداول خراسانیان جدا شدن حبه انگور از خوشه : انگورها را لفتش مده غجمه مره . رجوع به غجمه شود.
غداره بندی
عمل غداره بند. غداره بستن . رجوع به غداره و غداره بستن شود.
غدد
مرگامرگی شتران . (منتهی الارب ). طاعون الابل . ج ، غداد. (اقرب الموارد). رجوع به غداد شود.
غدد نکفیه
غدد بناگوشی . از انواع غدد بزاقی . رجوع به ترکیب اخیر شود.
غثوثة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی غثوثة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
غجوم
مقلوب غموج ، ج ِ غَمِج به معنی شتربچه ، و آن در شعر حنظلة بن مصبح است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مقلوب غموج ،ج ِ غمج ، و به همان معنی است . (اقرب الموارد).
مقلوب غموج که جمع غمج است و آن آبی است که شیرین نباشد. (تاج العروس ). نیز در ماده غمج چنین گوید: الغمج ککتف شتربچه که شیر خورد میان رانهای مادر... و آبی که شیرین نباشد. (تاج العروس ذیل غمج ). بنابر این غجوم و غموج هم بر شتربچگان و هم بر آبهای ناشیرین اطلاق شود. و در بعضی از فرهنگها که فقط به معنای نخست آمده کامل نیست . رجوع به غموج و غمج شود.
غداره کشیدن
به روی کسی غداره کشیدن ; حمله کردن با غداره به کسی . رجوع به غداره شود.
غدد اشکی
(ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) غدد اشکی یا غدد دمعه ، در قسمت فوقانی خارجی ناحیه قدامی کاسه چشم قرار دارند و در حفره استخوانی به نام گودال اشکی واقعاند. هر غده به وسیله وتر عضله رافعه پلک فوقانی به دو قسمت می شود و در روی بن بست پلک فوقانی تکیه می کند اشک از غده ترشح یافته به واسطه 8 تا 10 مجرای کوتاه از غده سرازیر می شود و در سطح داخلی پلک فوقانی میریزد اشک به توسط پلکها به روی چشم گسترده شده و زیادی اشک به زاویه داخلی چشم آمده به وسیله مجاری اشکی و کیسه اشک وارد مجرای استخوانی اشکی بینی می گردد که در جدار خارجی بینی است و سوراخ مجرای اشکی در مجرای تحتانی بینی در حفره های بینی بازمی شود. (کالبدشناسی دکتر نیک نفس چ دانشگاه ص 254).
غث و سمین
لاغرو فربه . (برهان قاطع) (آنندراج ). کنایه از اندک و بسیار. (برهان قاطع).
کنایه از نیک و بد. کنایه از قوی و ضعیف . کنایه از توانگر و درویش . کنایه از دو چیز نقیض یکدیگر. (برهان قاطع) (آنندراج ):
وجود رحمت یزدان محمدعربی
پناه ملک و ملک افتخار غث و سمین .
؟ (از آنندراج ).
غجیطة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی غجیطة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
غداری
غدار بودن . مکاری . حیله گری . فریبندگی:
خشتی که ز دیواری بردند به بیداری
شاخی که ز گلزاری بردند به غداری .
منوچهری .
غدد بزاقی
سه زوج اند که در طرفین فک اسفل قرار گرفته اند و مایع مترشح خود را به وسیله یک یا چند لوله به دهان میریزند و عبارتند از: 1- غدد بناگوشی (غدد خلف اذن ) که در زیر گوش و عقب شاخه صعودی فک اسفل قرار دارند و مجرای هر غده موسوم به مجرای استنون است که از کنار قدامی غده به روی گونه کشیده می شود و عضله شیپوری و مخاط گونه را سوراخ می کند و سوراخ آن محاذی دومین دندان آسیای بزرگ فک فوقانی بازمی شود. ترشح غده بناگوشی مایع صافی است . 2- غدد تحت فکی که در دو طرف اندکی پائین و عقب تنه فک تحتانی واقعاند مجرای هر غده زیر فکی مجرای وارتن نامیده می شود این مجرا در زیر زبان بازمی شود و با عصب زبانی تقاطع می کند. 3- غدد زیر زبانی (غدد تحت لسان ) که هر دو در کف دهان یا زیر زبان واقع شده اند و مجاری متعدد این غده به نام ریونیوس در همان محل بازمی گردند. ترشح غده فکی و زیر زبانی لزج و چسبنده است . (کالبدشناسی دکتر نیک نفس چ دانشگاه ص 138).
غدر
جیبه جامه . (برهان ) (جهانگیری ). جبه و جامه رزم است که درهند متعارف بوده و آن را غدرک نیز گفته اند. (آنندراج ) (انجمن آرا). گدر. گدرک . (برهان ذیل همین کلمات ).
سلاح جنگ. (برهان ). رجوع به غدرک شود.
غث و سمین کردن
گزیدن . انتخاب کردن . به گزینی . به گزینی کردن . خوب و بد کردن . بد و خوب کردن .
جدا کردن . تشخیص دادن .