غبیطالمدرة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی غبیطالمدرة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
غث
لاغر. (غیاث اللغات ). کم گوشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ):لحم غث ; گوشت لاغر. (منتهی الارب ). و تانیث آن غثة. (اقرب الموارد). مقابل سمین . غث و سمین ; لاغر و فربه .
سخن تباه . (منتهی الارب ) (آنندراج ): حدیث غث ; سخن تباه . (منتهی الارب ). حدیث غث ; سخن ناخوش .ج ، اَغِثّاء. (بنقل دزی ): قاصدان از قصدار بر کار کرد، و میفرستاد سوی بلخ ، و غث و سمین می باز نمود عبدوس را پنهان . (تاریخ بیهقی چ غنی ص 250).
جواب داد خرد کاین گمان مبر به سخاش
که در گمان همه غث و سمین تواند بود.
ابوالفرج رونی .
غبغب خروس
طوق زیر گلوی خروس . (منتهی الارب ). گوشتپاره ای که از زیر گلوی خروس آویزان شود. (اقرب الموارد).
غبوق
شراب شبانگاه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (دهار). ج ، غبائق برخلاف قیاس . (اقرب الموارد). آن شراب که شبانگاه خورند. (مهذب الاسماء). شراب شبانگاه و آخر روز. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). آنچه به شب آشامند از آشامیدنی چون شیر و شراب و جز آن . خلاف صبوح .
شرب شبانگاه ، و آن از مغرب تا گاه نماز خفتن باشد: و فتح اخلاط نیز پیوند آن فتوح و غبوق آن صبوح شد. (جهانگشای جوینی ). و در گوش هر عاقل و مدهوش ، به صبوح و غبوق آواز نوشانوش . (ترجمه محاسن اصفهان ص 26). شتر ماده ای که پس از مغرب دوشیده شود: هذه الناقة غبوقی و غبوقتی ; ای اغتبق لبنها. ج ، غبائق. لقیته ذاغبوق و ذاصبوح ; ای بالغداة و العشی ، لایستعملان الا ظرفاً. (اقرب الموارد).
غبیطین
یوم الغبیطین یکی از ایام عرب است در آن هانی بن قبیصة الشیبانی به دست ودیعةبن اوس بن مرثد التیمی اسیر شد و شاعر عرب در این باره چنین گفته:
حوت هانئاً یوم الغبیطین خیلنا
و ادرکن َ بسطاماً و هن ّ شوازب .
ابواحمد العسکری چنین آورده و یوم الغبیطین را غیر از یوم الغبیط دانسته است ولی بعید نیست که یکی باشند زیرا عربها نام دو موضع را در شعر به صورت مثنی بیشتر آرند چنانکه گویند: رامتان و عمایتان و امثال آنها. (معجم البلدان ذیل غبیطان ).
غثاء
غُثّاء. آب آورد. کفک .
تباه و پوسیده از برگ درخت به کفک سیل آلوده و خراب شده . ج ، اَغثاء. (منتهی الارب ) (آنندراج ). در تاج العروس غثاء را چنین شرح داده : «القمش و الزبد (و القذر) و الهالک و البالی (او الهالک البالی ) من ورق الشجر المخالط السیل اذا جری ». کف . زبد. غُثّاء. (اقرب الموارد) (تاج العروس ). رودآورد; یعنی خاشاک سر آب . (دهار). خاشه . خاشه بر سر آب: و شاه بر فراز او چون بچه عنقا در قلال جبال ، و چون غثا در افواج امواج دریا متحیر و متفکر. (سندبادنامه ص 58).
غبرقة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی غبرقة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
غبغوب
دربیروت چشم پزشک بوده است . او راست : کتاب تسلیة العیلة چ بیروت 1844 م . (معجم المطبوعات چ مصر 1912 م .).
غبین
سست خرد. گول . (منتهی الارب ). ضعیف رای . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (دهار) (اقرب الموارد).
-
غبین الرای ; سست رای .
-غبین العقل ; سست عقل .
(اِ) غبن وزیان و فسوس:
آن غبین و درد بودی صد نماز
کو نماز و کو فروغ آن نیاز؟
مولوی (مثنوی چ علاالدوله ص 166).
غثاثت
ردی و تباه شدن گوشت . (منتهی الارب ).
لاغر گردیدن گوشت . (آنندراج ). لاغر شدن گوشت . (تاج المصادر بیهقی ). ردی و تباه شدن سخن . (منتهی الارب ). ردی و تباه گشتن حدیث . (آنندراج ). بد شدن سخن . (تاج المصادر بیهقی ).
غبرون
مرغی است .
نوعی از گنجشک خرد. (منتهی الارب ).
غبق
شراب شبانگاهی خوردن و خورانیدن . (منتهی الارب ).
سیراب کردن یا دوشیدن شتر و گوسفند به شامگاه . (اقرب الموارد).
غثار
علم است کفتار را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). غثار کقطام معرفةً علم للضبع. (اقرب الموارد).
غبقان
غبوقخوار. (منتهی الارب ). رجوع به غبوق شود.
غبیة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی غبیة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
غثاغث
شیر بیشه . (منتهی الارب ): غَثِث ککَتف مثله . (اقرب الموارد) (آنندراج ). غَثَوْثَر. (اقرب الموارد).
غبری
منسوب به غبربن غنم بن حبیب بن یشکربن وائل (بر اصح ). (منتهی الارب ).
غبریال
نقولا و یعقوب . او راست : کتاب الجاث المجتهدین فی الخلاف بین النصاری و المسلمین . (معجم المطبوعات ج 2 چ مصر 1912 م . ص 1406).
غبقی
زن شراب شبانگاهی خوار. (ناظم الاطباء). تانیث غبقان . غبوقخوار. یقال : رجل غبقان و امراءة غبقی . (اقرب الموارد).