جستجو

ذعاف
ذَعف . بمردن . هلاک شدن .
ذعلب
شتر ماده شتاب رو. مایه تیزرو. ناقه سبک رو. ذعلبة. ج ، ذعالِب .
ذرفان
ذرف . رفتن اشک و جز آن . (زوزنی ).
ذرور
معرّب از داروی فارسی . دوای خشک سوده یا کوفته پراکندنی و پاشیدنی در چشم و قروح و جراحات . سوده های خشک ادویه که برای قطع رطوبات بر ریش و خستگی پراکنند یا در چشم کنند. ذریرة. ج ، ذرورات .
  • نوعی بوی خوش یعنی عطر. ذریرة. ج ، اَذِرّة. داود انطاکی در تذکره گوید: هر دارو که سحق کنند برای قطع رطوبات و خون و اصلاح خستگیها بشرط آنکه با مایع و روانی نیامیزد. و در داروهای چشم علاوه بر شروط مذکوره ، باید مبرّد باشد تا اکثار آن زیان نکند - انتهی .: و غبار مواکب او را ذرور دیده های خود ساختند. (جهانگشای جوینی ).
    گهی که اطلس رای تو روی بنماید
    چو گرد پنبه بود مهر و بر مثال ذرور.

    نظام قاری .

  • ذریت
    پشت فرزندان .
    نسل:
    ای بار خدای همه ذریت آدم
    با ملک سلیمانی و با حکمت لقمان .

    ناصرخسرو.

    ذعاق
    ماءٌ ذعاق; آب سطبر تلخ که خوردن نتوان .
  • داءٌ ذعاق; بیماری کشنده .
  • ذرق
    پیخال . سرگین مرغ . (مهذب الاسماء). ریخ . (زمخشری ). فضله طیر. چلغوز مرغ . روث طیور. (داود ضریر انطاکی ).
    ذرورات
    ج ِ ذَرور. داروهای خشک سوده پراکندنی بر قروح و جراحات و چشم .
    ذریح
    ذروح . رجوع به ذراح و ذروح و ذراریح شود.
    ذعالب
    ج ِ ذِعلِب .
    ذعلفة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ذعلفة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    ذرقالخطاطیف
    سرگین پرستوک . صاحب اختیارات گوید: به پارسی سرگین پرستوک خوانندچون در چشم کشند سپیدی که در چشم بود زایل گرداند.
    ذروردان
    حنجور. ظرفی که در آن ذرور نگاه دارند. دارودان . (یادداشت لغت نامه ).
    ذعالیب
    جمع ذُعلوب . کناره جامه های پاره و خرقه ها یا آنچه از جامه های پاره شده بدان آویزان باشد. جامه های کهنه . جامه های خَلَق:
    لقد اکون علی الحاجات ذا لبث
    و احوذیّاً اذا انضم ّ الذعالیب .
    و سیوطی در المزهر گوید. ذعالیب جمعی است بی واحد.
    ذعلوب
    کناره جامه و پاره خرقه یا آنچه از جامه پاره شده و بدان آویزان باشد.
  • (ص ) جامه کهنه . کهن جامه . ج ، ذعالیب .
  • ذرقالطیر
    فضله پرندگان .
  • خرفطان . بنتومة. رقعةالفارسیة. عنم . داود ضریر انطاکی در تذکره گوید: ذرق، یطلق علی روث الطیور و کل ّ مع اصله . و اذا قید بذرقالطیور فالبنتومة . و ابن البیطار در مفردات آرد: هو النبات المعروف بالیونانیة بالبنتومة.
  • ذرورملکانا
    ترکیبی از انذروت مدبر و نشاسته و شکر تبرزد.
    ذریحی
    احمر ذریحی ; سرخی سرخ . سرخ سیر. احمر قانی .
  • ارغوانی . ارجوانی : احمرٌ ذریحی .
  • منسوب به ذرّیح ، فحل معروف از شتران که اشتران نجیب را بدو نسبت کنند.
  • ذعاة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ذعاة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    ذعلوق
    تره ای است تیزبوی همچون گندنا. و محمودبن عمر ربنجنی گوید طرخون .
  • مرغکی است .
  • نوعی از سماروغ . یعنی قسمی از کماة.
  • (ص ) کودک چالاک تیزفهم سبک روح .
  • (صوت ) ذعلوق دهلوق، کلمه ای است که میش را به دوشیدن خوانند.
  • گوسفند سبک جثه تنگدهان (؟ ).
  • (اِخ ) نام شمشیر خالدبن سعیدبن عاص .