جستجو

ذریات
ج ِ ذریّة:
دیگر روزابلیس بصحرا بیرون رفت و تختی از آهن بنهاد و از ذریات خود یکی را بنشاند. (قصص الانبیاء ص 132).
همچو آن ابلیس و ذریّات او
با خدا در جنگ و اندر گفتگو.

مولوی .

ذعاریر
ذعاریر انف ; آب سبزگونه که از بینی فرودآید. و تفرقوا ذعاریر بقذان ; ای تفرقواشعاریر بُقذّان او بقندحرةٍ ای متفرقین مثل الذباب .
ذعف
ذَعاف . بمردن . هلاک شدن .
ذرعی
منسوب بذَرع . مال ذرعی ، جامه . پارچه . قماش . نسیج . منسوج .
ذروتین
تثنیه ذروة. در اصطلاح علمای هیات ، مراد ذروه تدویر و ذروه اوج است .
ذریاس
ثافسیا. رجوع به ثافسیا شود.
ذعاط
موضعی است .
ذعفان
مرگ. موت .
ذرعینة
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ذرعینة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
ذروثیوس
ابن القفطی گوید عالمی ریاضی از مردم روم و مشهور است و او را در علم فلک و احکام نجومیه ید طولی و تصانیفی است که نزد اهل این دانش شهرت دارد. و از جمله تصانیف او کتاب الخمسة است که محتوی چند کتاب است ، کتاب اول در موالید و کتاب دویم در تواریخ و ادوار و کتاب سیم در هیلاج و کدخداه و کتاب چهارم در تحویل سالهای موالید و کتاب پنجم در ابتداءاعمال و کتاب ششم (کذا) و کتاب هفتم در مسائل و موالید و هم او راست کتاب شانزدهم در تحویل سالهای موالید، و این کتب را عمربن فرخان طبری تفسیر کرده است .
ذریاطة
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ذریاطة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
ذعاع
ج ِ ذعاعة. گروه ها. فرقه ها.
  • خرمابنان بلایه و ردی ّ.
  • فاصله های میان خرمابنان . مسافت بین خرمابنی با دیگری در رَسته .
  • ذعق
    فریاد کردن .
  • بانگ زدن بر کسی و ترسانیدن او را.
  • ذرعینی
    منسوب به ذرعینه ، قریه ای از قراء بخارا. (سمعانی ).
    ذروح
    (ع اِ) باغوجه . (زمخشری ). کوژخار. (مهذب الاسماء). کاغنه . (زمخشری ). آله
    کلو. (ریاض الادویة). دکلوک . باغوچه . عروسک . (دهار) (زمخشری ). الاکلنگ. کاوِنه . دارساس ، مگسک . (حبیش تفلیسی ) ذُرّوح . ذُرًّح . ذَروح . ذُرّاح . ذِرّیح . ذَرّوح . ذُرحوح . ذَرنوح .ذُرًّحرَح . ذُراح . ذَریحَه . ذُرنوح . ذُرًّح . ذُرَحرَحه . ذِرّیحة. ج ، ذراریح .
    آنچه در لغت نامه های مترجم آمده است : کرمی است پرنده سرخ با خالهای سیاه بغایت زهرناک . جانوری است سرخ رنگ با خجکهای سیاه که می پرد. جنبنده ای خرد است سرخ با خالهای سیاه و می پرد و از ذوات السموم باشد و گویند در گزیدگی سگ هار سودمند بود. حیوانی است مقدار زنبوری و رنگ زرد می باشد ونقطه های سرخ دارد و چون او را بگیرند بی توقف بول کند و زهر وی آن است . حیوانی است از مگس بزرگتر بقدر زنبور سرخ لکن باریکتر و نقطه های سیاه بر آن و آن سم قاتل است و باید که آنها را در کوزه نو کنند و سر کوزه به لته کتان بسته سرنگون بر بخار سرکه جوشان گذارند تا مخنوق شده بمیرند. و بدل آن طینوث باشد یا کرم سبز که بر درخت صنوبرمی یابند. و در اختیارات بدیعی آمده است : ذراریح ، حیوانی است از مگس بزرگتر بقدر زنبور سرخ اما باریکتر بود و بغایت سرخ رنگ و نقط سیاه بر آن و آن سم ّ مهلک بود. مولف گوید: یعنی صاحب اختیارات در حوالی همدان و کوهرود و آن حوالی بسیار باشد هر یک بمقدار زنبوری بزرگ و بر نبات شبرم نشسته باشد و بی حد باشند در آن صحراها چون خواهند که استعمال کنند در کوزه نو کنند و سر آن با کتان پاره ای بگیرند و واژگونه بر سر دیگی که سرکه در آن جوشد نهند تا بخار سرکه به ایشان رسد و خناقشان گیرد بعد از آن استعمال کنند بهترین وی ذهبی رنگ بود. طبیعت وی بغایت گرم بود و خشک و گویند گرم و خشک بود در دویم . چون بر ثآلیل طلا کنند قلع کند و اگر در موم روغن کنند برص ناخن را زایل گرداندو ناخن تباه شده بیندازد بزودی و بر برص و بهق با سرکه طلا کنند نافع بود و با خردل سحق کرده طلا کنند موی برویاند و ورم سرطانی بگدازاند چون با زیت بپزند تا غلیظ شود و برآن طلا کنند و بر جرب و قوبا طلا کردن نافع بود و اندکی از وی چون با ادویه ای بود که دفع مضرت وی بکند مدرّ بول بود و گویند اگر در زیت بجوشانند موی بر داءالثعلب برویاند و اگر گزندگی عقرب بوی حک کنند نافع بود و اگر در روغن حل کنند و یک هفته در آفتاب نهند و بعد از آن قطره ای در گوش چکانند درد گوش زایل گرداند و کری ببرد و روغن وی محلل ورمهای بلغمی صلب بود و هر کس که یک درم ذراریح بخورد گویند کشنده بود و علامت وی آن بود که ورم زهار و قضیب و نواحی آن پیدا کند و قرحه مثانه آورد و بول ببندد و بعد از آن خون و گوشت پاره ای به عوض بول بیرون آید و سوزش سخت و اسهال سحجی و غثیان و اختلال عقل و سوزش حلق و افتادن در وقت برخاستن و غشی و تاریکی چشمها و طعم دهان مانند طعم قطران یافتن و سه تسوج از وی قرحه مثانه پیدا کند بخاصیت با وجود اینکه سنگ مثانه بریزاند و اگر خواهند که در دوائی مستعمل کنند یک تسوج با ادویه ای که مصلح وی بود مانند کتیرا. و مداوای کسی که آن خورده باشد بقی و حقنه و شیر تازه آشامیدن و لعاب و روغن بادام شیرین و جلاب و مرقهای چرب و بیض نیم برشت کنند صاحب تقویم گوید مصلح وی حب کاکنج وطین مختوم بود و بدل وی گویند طینوث است و گویند کرم درخت صنوبر. داود انطاکی در تذکره گوید: طیری باشدو بزرگتر آن به اندازه زنبوری باشد و گیاهان تازه و تر را دوست گیرد و بیشتر در اوایل تابستان بر گیاه ارزن گرد آید و بهترین قسم آن است که بسیاهی و سرخی زند و برآن خطوط زرد پهن بود و پست تر و زبون تر سیاه و سبز و سپس سرخ باشد. و آن گرم و خشک است در دویم یا سیم یا چهارم . و مقطع و محلل است و به تجربة تفتیح سدد و تفتیت حصی کند و مدر طمث و بول بود و شرب آن درد طحال را سود بخشد و در گزیدگی سگ هار شرب آن باشوربای گوشت گاو بی عدیل است . و مصریان آن را با روغن زیتون بسایند و بکسی که از سگ ترسد (مراد سگ هار گزیده است ) دهند و در حقیقت ذروح دوای مخصوص این بیماری باشد. و طلاء آن در داءالثعلب و حکة و جرب و ریشهاو نمش و بقیه آبله گاوی و بهق و برص نافع است . و اکتحال بدو سفیدی و ناخنه و بیخ سبَل َ را مفید است و مسقط جنین باشد و سبب خناق و کرب و مغص گردد و پوست را ریش کند و از این رو با آنکه وی بزرگترین داروی روئیدن مو است از استعمال آن بپرهیزند. و مصلح آن روغنها باشد و نیز در کوزه نهادن و سوختن یا در لته ای پیچیده و در سرکه ای جوشان آویختن و این عمل در تلطیف هر حیوان سمّی بکار است . و صواب استعمال تمام ذروح است و بعضی اطراف آن را دور افکنند و برخی برخلاف تنهااطراف را بکار برند و بدل آن دودالصنوبر است - انتهی . و حکیم مومن در تحفه گوید: ذراریح بحای مهمله حیوانی است بقدر زنبور و عفن و بدبو و با نباتات تازه می باشد و به ترکی الاکلنگ و به دیلمی دارساس نامند و به لغت اصفهان قسمی از سین است و بهترین او موجود درگندم زار است که مایل بسیاهی و سرخی و با خطوط زرد باشد و سبز و سرخ و زرد و منقط بسیاهی و سایر اقسام غیر مستعمل است در آخر سیم گرم و خشک و بسیار تند و مقرح جلد و از سموم قتاله و مقطع و مفتح و مفتت حصاة و مدرّ بول و حیض و رافع [ ورم ] سپرز و محرّق او شربا مستعمل است و خوردن محرق او با مرق گوشت گاو و بدستور با روغن زیتون جهت رفع خوف سگ دیوانه گزیده بهترین ادویه است و قطعهای خون منجمد با بول شارب او دفع می شود و عوام را اعتقاد آنکه سگهای کوچک بسبب گزیدن سگ دیوانه متکون شده و این دوا اخراج آن سگبچه ها میکند و در اخراج سنگ گرده و مثانه بغایت موثر است وبجای احراق هرگاه بپارچه پیچیده به بخار سرکه جوشان بدارند باعث تلطیف او می شود و استعمال آن جایز است و ضماد او جهت داءالثعلب و برص ناخن و با قیروطی جهت قلع ناخن فاسد و رویانیدن ناخن صحیح و با سرکه جهت جرب و تقشر جلد و بهق و برص و قوبا و گزیدن عقرب و ثالیل و رفع قمل و بقایای جدری و نمش و اکتحال او جهت ناخنه . و روغن زیتون که در او جوشانیده باشند جهت رویانیدن موی ابرو در داءالثعلب و گرانی سامعه و دردگوش نافع و قدر شربتش یک عدد سوخته آن و زیاده کشنده است بدرد مثانه و مغص و بول الدم و غشی و تب بسیار تند و اختلال عقل و چون قسم سیاه منقط بسرخی را در روغن کنجد شش ماه در آفتاب گذارند تدهین او جهت منع ابتداء کچلی و قلع مزمن آن مجرّب است . و در ترجمه صیدنه ابوریحان آمده است : حیوانی است بقدر زنبور و لون او زرد بود و بر جرم او نقطه های سرخ بود و چون آدمی او را بگیرد بی توقف بول کند و آن کشنده بود و ابن المظفر گوید: به هیئت از مگس بزرگتر است و بر جرم او الوان مختلف بود زرد و سرخ و سیاه و او را دو بال بودو آن زهر قاتل است و دفع مضرت او را چنان کنند که با عدس بیامیزند و علاج سگ دیوانه بدان کنند و جراحت گزیدگی او را بدان دوا نمایند و رازی در کتاب حاوی می آورد که پایها و بالهای او دافع مضرّت هم اوست . دیسقوریدوس گوید: نیکترین وی آن بود که در گندم یافت شودو هرچه در لون بالهای او اختلاف بیش باشد و به هیئت و به مقدار بنات وردان بود در بزرگی و فربهی قوت او بیش بود و بنات وردان حیوانی است که در مواضع آبناک بود چون چشمه ها و طریق اصلاح او آن است که او را در کوزه ای کنند و سر آن را محکم کنند و به آتش نزدیک دارند تا در او بمیرد. پس در ریسمان کشند و نگاه دارند.[ بیاض ] گوید گرم و خشک است در سیم درجه . جرب را نافع بود چون از او زیاده بخورند مثانه ریش کند و بکشد و اگر اندک خورند بول براند و برص را سودمند بود چون با سرکه در موضع آن طلا کنند. و اگر با قیروطی بر برص ناخن طلا کنند زایل کند - انتهی .
    ذراریح حشره کوچک سبزرنگی است بطول 4 سانتی متر که از آن بوی زننده و عفنی متصاعد میشود این حشره دارای 3 - 5 درصد کانتاریدین است ذراریح سمی است قوی و 5/1 گرم آن از راه معده باعث مرگ میشود. مشمع ذراریح از قدیم الایام مرسوم بود آرشیژن پزشک نرون آن را بکار برده و تا اواخر قرن 19 نیز استعمال آن بسیار متداول بوده است بطوری که در سال 1885 م . در بیمارستانهای پاریس متجاوز از 459 کیلوگرم کانتارید مصرف شده بوده است لیکن این اواخر از استعمال آن بسیار کاسته شده است سابق بر این مشمع ذراریح را در اغلب بیماریهای دردناک بکارمی برده اند ولی در این اواخر تنها در پلورزی های مزمن و طولانی و حملات احتقانی سل ریوی مورد استفاده است . برای ساختن مشمع ذراریح مقداری از گرد ذراریح را با دو برابر وزن آن موم و روغن باسلیقون و روغن زیتون مخلوط کرده و ورقه نازکی از آن را روی پارچه میکشند و معمولا این مشمع را شب روی ناحیه دردناک گذارده و صبح برمیدارند. مشمع ذراریح پس از چند ساعت تولید درد و سوزش موضعی کرده جلد را بشدت سرخ کرده و پس از 6 - 8 ساعت در تمام سطح پوست تاولهای کوچکی تولید کرده و اگر مشمع را از روی جلد برندارند و اثر آن ادامه پیدا کند پوست ناسور میشود. ذراریح علاوه بر آن که درد و سوزش موضعی شدیدی تولید میکند، در سلسله اعصاب اثر مضعف داشته سبب احتقان و التهاب شدید کلیوی شده درجه حرارت را بالا برده و از راه تاولهای جلدی بروز عوارض عفونی را در روی پوست تسهیل میکند و بدینجهت بکار بردن آن در مبتلایان بدولاب (نفریت البومینوری ) و فلج و در نزد اطفال بی مورد است اثر مصرف آن نیز امتیاز واضحی بر آثار سایر مصرفات ندارد و بهمین جهت است که امروزه استعمال آن تقریباً متروک مانده است (از کتاب درمانشناسی ج اول ).جالینوس فی الحادیة عشرة. قد جربناها تجربة لیست بالبسیرة فی علاج الاظفار البرصة فوجدناها اذا وضعت علیها مع قیروطی کانت نافعة لها او مع مرهم قلعتها حتی یسقط الظفر کله و قد یخلط من الذراریح مرارا کثیرة مع الادویة النافعة للجرب و العلة التی یتقشر معها الجلد و مع ادویة اخر شانها التغییر و مع ادویة اخر تقلع الثآلیل المنکوسة المعروفة بالمسامیر و قد کان رجل یلقی شیئاً منها یسیرا فی الدواء المدرّللبول و بعض الناس یلقی اجنحتها و ارجلها فقط و یزعمون ان الاجنحة و الا رجل تنفع من شرب ابدان الذراریح و قوم آخرون یقولون خلاف ذلک ان ابدانها تنفع من اجنحتها و ارجلها و طلب به ما یطلب بسم الموت و اما انا فانی اذا خلطتها الفیتها کما هی باجنحتها و ارجلها. و مما ینفع من جمیعالوجوه التی جربت فیها الذراریح تلک الذراریح الاخر التی تکون علی الحنطة و فی اجنحتها خطوط بالعرض صفر و خاصة ان القیت منها فی کوز فخار جدید و صیرت علی فم الکوز خرقة کتان نظیفة و امسکت الکوز و الخرقة مشدودة علی فمه و هو مکبوب علی قدر فیها خل حتی یتصاعد منها بخارالخل فیختنق و علی هذا المثال ینبغی ان یعمل بالحیوان المسمی ببوپرسطس و هو جنس من الحیوان یشبه الذراریح فی منظره و قوته و الدود الاخضر الذی یوجد علی شجرالصنوبر قوته هذا القوة بعینها. دیسقوریدیوس فی الثانیة قیماریدس و هو نوع من الذراریح ماکان منه یتولد بین الحنطة فانه یصلح للجرب فینبغی ان یصیر فی اناء غیر مقیر و یسد فمه بخرقة سخیفة نقیة و تقلب و تصیر الفم علی اناء فخار فیه خل ثقیف مغلی و لا یزال الاناء ممسکا علی الفخار حتی یمیت الذراریح و من بعد ذلک تشد فی خیط کتان و تخزن و اقواها فعلا ماکان منها مختلف اللون فی اجنحتها خطوط صفر بالعرض و اجسامها کبار طوال ممتلئة شبیهة فی العظم ببنات وردان و ماکان منهافی لون واحد لایختلف فیه فان فعله ضعیف و کذا یحرق الصنف من الذراریح الذی یقال له بوپرسطس و تفسیره نافخ النار و الصنف من الذراریح الذی یقال له فنطیون و هو دودالصنوبر یصیر علی منخل و یعلق المنخل علی رماد حار و یقلی علی المنخل قلیا یسیرا ثم یخزن و قوّةالذراریح بالجملة مسخنة معفنة مقرحة و لذلک یقع فی اخلاط الادویة الموافقة للاورام السرطانیة و یبری الجرب المتقرح و القوابی الردئیة اذا خلطت بالفرزجات الملینة ادرت البول و الطمث وقد زعم قوم ان الذراریح اذا خلطت بالادویة المعجونة نفعت المحقونین بادرارها البول و من الناس من زعم ان اجنحة الذراریح و ارجلها بادزهر لها اذا شربت . ابن ماسویه : ان اکتحلت نفعت الظفرة. الخوز: بالغة النفع للسعفة لطوخابخل . ابن سینا: قلیله یعین الادویة المدرةمن غیر مضرة و قال بعضهم و یسقی واحد منها لمن یشکومثانته و لاینجع فیه العلاج و هو نافع و شرب ثلث طساسیج منه مقرح للمثانة. جالینوس : تقریحه هو لامالة المادة الحادة الیها التی لایخلو عنها بدن مع خاصیة فیها.الغافقی : اذا طلی بمسحوقها مع خل قتلت القمل و کانت صالحة للبرص و للزیت الذی تطبخ فیه قوة ینبت بها الشعر فی داءالثعلب و ان حک ّ به علی لسع العقرب نفع نفعا بینا. سفین الاندلسی : اذا اضیف من جرمها المجفف المسحوق مقدار حبتّین فی شربةالحصا وصلتها و نفع من ذلک نفعا بلیغا و دهنها یحل الاورام البلغمیة الصلبة منها و الرخوة جدا. الشریف : اذا اغرقت فی دهن و شمست فیه اسبوعا و قطر من ذلک الدهن علی الاذن الوجعة شفا المهل و ینفع من الصمم الحادث و النوع الطیار منها ذوالاجنحة یسمی بالبربریة ارغلال اذا درست و رمیت فی مرقة لحم بقری و تحساه المعضوض من کلب نفعه نفعا بینا عجیبا لا یعدله فی ذلک شی و علامة شفائه ان المعضوض یبول دودا ذوات روس سود و اذا اخذ منه النوع الاسود المطرف بالحمرة و غمر فی الدهن العتیق و شمس ستة اشهر ثم من بعد ذلک دهن بالدهن الفرطسة بعد الحلق و الانقاء بالدواء کان ذلک دواء عجیبا لانه یخرج الفرطسة باصولها و یجفف الرطوبة الفاسدة منها. المنصوری : من سقی من الذراریح اخذه وجع فی العانة و مغص و تقطیع و حرقةالبول و بال دمامع وجع شدید و ربما احتبس بوله ثم اندفع مع الدم بلذع و حرقة شدیدة و ربما یورم القضیب و العانة و نواحیها و یعرض له حرقة فی الفم و الحلق و التهاب شدید و حمی و اختلاط. الطبری : سم الذراریح حار جدا یقصد المثانة و یحرقها حرقا و یخرج منها الدم و اللحم بالبول و یاخذ منها الغشاء و تظلم منه العینان و علاجه ان یتقیا بماءالشبت المطبوخ و السمن البقری و یستنقع فی ماء حار و یتمرخ بدهن الحل و یحقن بماء کشک الشعیر المطبوخ مع دهن الورد و بزرالکتان . مگسک . ج ، ذراریح به پارسی اله کلو گویند و آن حیوانی است مشابه زنبور سرخ الا آنکه از او باریکتر است و نقطه های سیاه دارد بهترینش آن است که ذهبی رنگ بود طبیعتش گرم و خشک است در دوم و از جمله سمومات قتاله است . چون خواهند که بجهت بعضی از منافع که دارد بکار برند وجهی که ضرر نکند اول آنها را در کوزه نو اندازند و سر کوزه را به لته کتان بسته کوزه را سرنگون بر سر دیگی دارند که سرکه در او جوشد تا مخنوق شده بمیرند پس بکار برند چون برثآلیل طلا کنند قلع کند و چون کوفته و پخته به موم روغن آمیزند برص ناخن را زایل گرداند و ناخن تباه شده را بزودی بریزد و بهق را نفع دهد و جرب و قوبا را دفع کند و چون یک طسو از او با دو طسو از کتیره کوفته و پخته بهم آمیزند و به ناشتا میل کنند ادرار بول و حیض کند و سنگ گرده و مثانه بریزاند و گزیدگی سگ دیوانه را سودمند بود و یک طسو از او کشنده بود و مداوای آن به شیر تازه و قیی کنند.
    ذریب
    زهر اصفر. گل زرد. (و کلمه معرب مینماید). رجوع به زریاب شود.
    ذعل
    اقرار کردن پس از انکار.
    ذرف
    ذُرفان . ذُروفان . ذروف . ذَریف . تِذراف . روان گردیدن سرشک . بردویدن اشک . رفتن اشک از چشم . رفتن اشک و جز آن . (زوزنی ). ذرفت عینیه ; روان شد اشک چشم او.
  • روان کردن : ذرفت العین دمعها; روان کرد چشم اشک خود را.
  • جاری و روان شدن و دویدن و جاری و روان کردن آب و هر مایعی دیگر.
  • ذرود
    نام کوهی است .
    ذریبا
    بتقدیم مثناة بر موحدة. قاله فی الشرح . (منتهی الارب ). عیب .
  • داهیة. سختی . بلا.