جستجو

ذئاب
ج ِ ذِئب . گرگان . گرگها. اذواب . ذوبان:
همچو گرگان ربودنت پیشه ست
نسبتی داری از کلاب و ذئاب .

ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 34).

ذباب الحناء
شکوفه اوّل حناء.
ذبحاء
آماس پشت گوش . ورم غده خلف اُذُن . گوش گَل .
ذبیب
هواسیدن لب از تشنگی ، یعنی خوشیدن و پژمریدن آن . (از تاج المصادر بیهقی ).
ذئاب الغضی
در تاج العروس آمده است : و ذوبان العرب لصوصهم و صعالیکهم و شطارهم الذین یتلصصون و یتصعلکون لانهم کالذئاب و هو مجاز و ذکره ابن الاثیر فی ذوب وقال الاصل فی ذوبان الهمز ولکنه خفف فانقلبت واواً و ذئاب الغضی شجرٌ یاوی الیه الذّئب . و هم بنوکعب بن مالک بن حنظلة من بنی تمیم . سموا بذلک لخبثهم لان ذئب الغضی اخبث الذّئآب . - انتهی . و رجوع به ذئب الخمر شود.
ذباب السیف
تیزنای شمشیر.
ذبحان
شهری است به یمن .
ذبیح
ذبح . مذبوح . بسمل . گلوبریده . گوسفند کاردی وآنچه قربان کنند. (مهذب الاسماء). ذبیحة. قربانی . حیوان ذبح شده . حیوان که برای گلو بریدن است . گوسفند کشتنی . چارپا که برای کشتن باشد. ج ، ذَبحی ، ذَباحی .
ذبیح ا
لقب اسحاق پیغمبر وبقولی لقب اسماعیل پیغامبر دو پسر ابراهیم خلیل اللّه .
ذخر
یخنی نهادن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (مهذب الاسماء) (دهار) (منتهی الارب ). پس انداز کردن . پستائی کردن . نهادن . نگاه داشتن .اندوختن . پس اوکند کردن . پس افکند کردن . ذخیره کردن .
ذرائع
رجوع به ذرایع شود.
ذراع سابوری
در تاریخ قم آمده است : ابوعلی کاتب در کتاب همدان حکایت میکند از ابی جعفرمحمدبن عبدوس که او میگفت ذراعی که اهل همدان بدان مساحت میکردندپیش از روزگار مامون او را ذراع سابوری میگفتند و آن ذراع عبارت از دوازده قبضه بود و مثال آن بر ستون مسجد اعظم منقّش کرده اند و نشان و نمودار آن تا الیوم باقی است . تا بدینجا حکایت ابوعلی است . پس این گزکه مثال آن مصوّر است در مسجد سهل بن الیسعبن عبداللّه به میدان الیسع گزی است که حمزةبن الیسع از نزدیک هارون الرشید آورد و آن ذراع به قم به رشیدیّه معروف و مشهور است و به همدان به سابوریّه . (تاریخ قم ص 29).
ذرآء
تانیث اَذرَء (شاید معرّب زال ) زن پیر.
  • عناق ذرآء; آن بزیچه ماده که هر دو گوش وی خجک دارد و دیگر بدنش سیاه بود یا آنکه در سر وی سپیدی بود. گوسپند یا اسپ ماده که هر دو گوش وی خجک دارد و سایر بدنش سیاه بود. یا آنکه در سر وی سپید باشد، و صاحب مهذب الاسماء گوید: شاة ذرآء; گوسفندی تن سیاه و گوش سپید و سیاه .
  • ذراع ساکب الماءالیمنی
    جای سعدالاخیبیه است نزد منجمین .
    ذرءة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ذرءة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    ذبیحین
    تثنیه ذبیح . و منه الحدیث : انا ابن الذبیحین ; یعنی از نسل اسماعیل ذبیح اللّه و فرزند بلافصل عبداللّه بن عبدالمطلب . رجوع به عبداللّه بن عبدالمطلب شود.
    ذخف
    نام گیاهی است .
    ذراب
    (شاید معرب از زهراب ) زهر. سم ّ.
    ذراع عاصمیه
    عاملی را با وی «حمزه » بفرستاد تا ضیعت های قم را بپیماید و گزی که آن را رشیدیّه خوانند و بدان معروف و مشهور است بدو داد. (تاریخ قم ص 101). ودر ص 102 آمده است که : و این ذراع رشیدیه که یاد کردیم آن ذراع است که عاصمیه معروف است ... و نیز گفته اند که این ذراع رشیدیّه که حمزه به قم آورد غیر ذراع عاصمیه است . این جداست و آن تنها. (تاریخ قم ص 102).
    ذرب
    بذائت لسان . زبان درازی . بدزبانی . ج ، اَذراب .
  • تیز شدن شمشیر و زبان و امثال آن .
  • تباه شدن ریش و فراخ گردیدن آن یا روان گردیدن زرداب از وی . تباه شدن جراحت . (تاج المصادر بیهقی ).
  • ذَرب ُ جرح ; دوا نپذیرفتن خستگی .
  • اسهال پیچ . (تاج المصادر بیهقی ).
  • تباه شدن معده . و فی الحدیث ، فی البان الابل و ابوالها شفاءُ للذرب . و هو داءٌ یعرض المعدة فلا ینهضم الطعام و یفسد فیها و لا یمسک .
  • اصلاح گرفتن معده (از اضداد است ).
  • آزاری که به نشود.
  • زنگ. صَدَاء.
  • اسهال . شکم روش .
  • سخن بد. بیهوده گفتن . ذروبت . ذَرابت .