جستجو

ذرعان
ج ِ ذَرَع . گوساله های دشتی .
  • (اِخ ) نام دو ستاره است . (مهذب الاسماء).
  • ذرو
    پرانیدن .
  • بردن .
  • ذرو ریح شی را; برداشتن باد آنرا. دامیدن . (تاج المصادر بیهقی ).
  • پریدن .
  • رفتن . پریدن و رفتن چیزی خود بخود.
  • برباد کردن خرمن گندم و جز آن تا از کاه پاک شود. دامیدن . (زوزنی ).
  • ذروشی ; شکستن آنرا.
  • بشتاب رفتن . (تاج المصادر بیهقی ).
  • ذرو ظبی ; بشتاب رفتن آهو.
  • ذرو دهان ; خطا کردن در سخن و ناتمام گفتن .
  • بیفتادن . (تاج المصادر بیهقی ). ذَرو شی ; افتادن آن .(منتهی الارب ). ذروضرس ; بیفتادن دندان .
  • بر باد داده شدن . دامیده شدن . (تاج المصادر بیهقی ).
  • وعید کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ).
  • آفریدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ).
  • ستاره از جای خویش برفتن . (زوزنی ).
  • ذره پرور
    تربیت کننده ذرّه . مجازاً، مربّی زیردستان و برکشنده آنان .
    ذسقیروطوس
    رجوع به ذیاسقوریذس شود.
    ذعرة
    مرغکی است که بر درخت آشیانه دارد و پیوسته دم خود می جنباند. صاحب اقرب الموارد گوید و این آن مرغ است که عامّه در بلاد ما بدان اُم ّ صُفَیدَه نام دهند.
    ذرعم
    هیچکاره پلیدزبان . (منتهی الارب ).
    ذروان
    نام جایگاهی در شعر کثیر.
  • نام حصنی به یمن نزدیک صنعاء.
  • نام چاهی بنی زریق را بمدینه .
  • ذره پروری
    چگونگی و عمل ذرّه پرور.
    ذش
    سیر کردن و رفتن . دَش ّ.
    ذعره
    مرغکی است که بر درخت آشیانه دارد و پیوسته دم خود می جنباند. صاحب اقرب الموارد گوید و این آن مرغ است که عامّه در بلاد ما بدان اُم ّ صُفَیدَه نام دهند.
    ذرعمط
    شیر سطبر. شیر غلیظ.
  • مرد آزمند و خواهنده هر چیز.
  • ذروبت
    ذروبة. ذَرَب َ. ذرابة. ذروبت معده ; تباه شدن معده و هضم نکردن طعام .
  • اصلاح گرفتن معده . (از اضداد است ).
  • ذرهم
    جوالیقی در المعرب بنقل از ابن الکلبی گوید: جُرهُم معرّب است و اصل آن ذُرهُم است . رجوع به جرهم شود.
    ذعاذع
    ذعاذِع نخل ; بلایه ها از خرمابن و ردی ّ آن .
  • تفرّقوا ذعاذِع ; پراکنده شدند اینجا آنجا.
  • ذعریة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ذعریة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    ذرع مقصر
    مساوی است با (04/1) متر. و آن در طهران و فارس معمول است .
    ذروبیذس
    (اِخ ) قفطی گوید و کان لسولون اخ ٌ یقال له ذرونیدس ، یذکره افلاطون فی کتاب طیماوس ... و ظاهراً ذرونیدوس غلط و ذروبیدس صحیح باشد.
    ذری
    زرع ذری ; کشت تخم انداخته . یعنی زمین بذرافشانده .
    ذعط
    سبک گلو بریدن کسی را یا عام ّ است . (منتهی الارب ).
    ذروت
    ثروت .