جستجو

ذرایح
ج ِ ذریحه . و رجوع به ذرانح شود.
ذرذرة
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ذرذرة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
ذخایر
ج ِ ذخیرة. ذخیره ها.پستاها. پستائی ها. دست پس ها. پس افکنده ها. پس اوکندها. اندوخته ها. نگاهداشته شده ها برای روزی:
کلیدهای شهادت نهادی اندر گنج
زهی ذخایرگنج تو طاعت جبار.

فرخی .

ذرآنی
ملح ذرآنی ، نوعی از نمک سخت و سپید است . و ملح انذرانی و اندرانی غلط است .
ذراع المبسوطة
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ذراع المبسوطة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
ذرایر
رجوع به ذرائر شود.
ذرز
بر لذتهای دنیا قادر گردیدن .
ذخذاخ
مرد گریزان و محترز از هر چیزی .
ذراع المقبوضة
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ذراع المقبوضة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
ذرایع
ج ِ ذَریعَة. وسایل . وسایط. دست آویزها: شوافع و ذرایع که سیمجوریان را بر دولت آل سامان ثابت است مهمل نگذارند. (ترجمه تاریخ یمینی نسخه خطی مولف ص 79). سلطان آن وسائل و ذرایع بنظر قبول ملاحظه فرمود. (ترجمه تاریخ یمینی چ تهران ص 374). من نیز بنده قدیمم و به ذرایع خدمات شایسته ، حقوق ثابت گردانیده ام . (جهانگشای جوینی ). در مقدّمه مشایعت بندگی دولت و متابعت هواداری اخلاص حضرت به ذرایع متین و وسائل مبین اختصاص یافته بود. (جهانگشای جوینی ).
ذرطاءة
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ذرطاءة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
ذخذخان
مرد گویا و فصیح زبان . زبان آور.
ذرائر
ج ِ ذرّة. مورچگان . موران خرد. (غیاث ).
ذراع رشیدیه
در تاریخ قم آمده است : و از قومی اهل قم روایت است که ذراع رشیدیه ابراهیم بن شاذو که نام او ملک بن محمّد احوص بود به قم آورد و این غلط است زیرا که ابراهیم روزگار رشید را درنیافت ولیکن ابراهیم بن الیسع بود و او را در آن مساحت اثری محمود بود و سیرت پسندیده از وی باز ماند وحمزةبن معلی اشعری او را و مصقلةبن اسحاق را در شعری که منسوب است بدو مدح کرده است و الیسع را ذم ّ و نکوهش . مگر ابراهیم در این مساحت از عراق ذراعی دیگر به قم آورده است امّا من که مصنف این کتابم این روایت و این خبر ندیده ام و نشنیده ام . واللّه اعلم . (تاریخ قم ص 104). و باز در تاریخ قم آمده است : هارون الرشید التماس حمزه بن یسع مبذول داشت و سوال او را بنجاح مقرون گردانید... و گزی را بدو داد که آن را ذراع رشیدیّه میخوانند و آن گز درازترین و بزرگترین گزهای دنیا بود. حمزه را گفت این ذراع را بستان و در زیر بغل نه و آنقدر که توانی دست خود را بکش تا آن مقدار که سر انگشت تو بدان رسد از حساب ذراع گیر. حمزه گز را بستد و محکم بزیر بغل خود کوفت تا غایت که بعضی ازگز در زیر بغل او رفت و خون ازو روان شد او را گفتند این چه بود که تو با خود کردی گفت من صلاح قوم خود و آسانی ایشان میخواستم . واللّه اعلم . (تاریخ قم ص 28).
ذرع
خُلق. سیرت . خو: هو واسعالذرع ; ای واسعالخلق. او فراخ خوی است .
  • دِل .
  • قوت .
  • توان . تاب . توانائی . طاقت .ذراع . ضاق بالامر ذرعه ; سست و ضعیف شد طاقت او و بمقصود نرسید یا از مکروهات نجات نیافت . و یقال ، ابطرت فلاناً ذرعه ; ای کلفته اکثر من طوقه .
  • دل ; کبر فی ذرعی ای فی قلبی ، ای عظم وقعه و جل عندی .
  • تن . نفس : اقصد بذرعک ; نرمی و رفق کن باتن خود.
  • قدر. ذرع کل شی ; قدره مما یذرع .
  • گوشه کشت . رودکی گوید:
    زرع و ذرع از بهارشد چو بهشت
    زرع کشت است و ذرع گوشه کشت .
  • ذرعات
    ناقه های تیزرو و فراخ گام و دوردور گام گذارنده بر زمین .
  • قوائم ذَرِعات ; ای سریعات .
  • ذرنوح
    ذروح . ذرّاح . رجوع به ذروح و ذراریح شود.
    ذره بینی
    آنچه که جز با ذرّه بین نتوان دیدن از غایت صغر. حیوانات ذرّه بینی . گیاهان ذره بینی .
    ذریف
    ذرف . ذروف . ذرفان . تذراف . رجوع به ذروف شود.
  • (اِ) اشک روان .
  • ذعراء
    حلقه دُبُر. ذُعرَة.