گذران کردن
زندگی کردن . روز را بسر آوردن . زندگی را طی کردن : با مواجب کمی گذران میکند.
گذارنده شدن
عبور کردن . رد شدن . رجوع به گذاردن شود:
بیامد یکی ناوکش بر میان
گذارنده شد بر سلیح کیان .
دقیقی .
گذر یافتن
راه پیدا کردن . عبور کردن . گذشتن . نجات یافتن . ظفر یافتن:
چنین داد پاسخ ستاره شمر
که از چرخ گردون که یابد گذر.
فردوسی .
گدروزی
در یونانی گدروزیا ، نامی که یونانیان به بلوچستان میداده اند. رجوع به ایران باستان ص 1858، 1861، 1863، 1866، 1867، 1879، 1890، 1967 و 1973 شود.
گذاره
مجری . گذرگاه . معبر. سوراخی که از یک سوی آن بسوی دیگر توان دیدن . سوراخی که از دو سوی روشنایی و هوا راه دارد. سوراخی که از سویی فروشده ازدیگر سوی سر بیرون کند: غموس ; زخم گذاره . (منتهی الارب ). نَفَق; سوراخ گذاره دود. (زمخشری ): و این ناسور دو گونه باشد: یکی گذاره دارد و از وی باد و براز بیرون آید و دیگر بی گذاره و از وی جز ریم و زرد آب چیزی نپالاید. اما ناسور بی گذاره را علاج ... و اگر ناسوره گذاره دارد و به مقعد نزدیک بود به هیچ چیز بهتر نشود مگر به بریدن . (ذخیره خوارزمشاهی ).
گاهی به نشیبی که ز ماهیش گذاره
گاهی به فرازی که همه جستی پیکار.
منوچهری .
گذرانیدن
عبور دادن : اجازة; گذرانیدن کسی را از جای . اختلال ; گذرانیدن در چیزی نیزه را و دوختن به آن . تصعید; گذرانیدن چیزی را. اَمَرًّه ُ علی الجسر; گذرانید او را بر پل . (منتهی الارب ): پس حارث بن کلده را بگذرانیدند [ از اسراء پدر ] ....پیغمبر علیه السلام عاصم بن ثابت را گفت او را بکش . (ترجمه طبری بلعمی ). گفتی [ حجاج ] حیلت باید کرد تا مگر [ مادر عبداللّه زبیر ] بر پسرش بتوانند گذرانید تا خود چه گوید. (تاریخ بیهقی ). مرا بر مرکب نشاندند و از آن دو کوه گذرانیدند. (انیس الطالبین نسخه خطی مولف ص 208).
طی کردن . بسر آوردن:
بشاهی بسی بگذرانیده ام
بسانیک و بد در جهان دیده ام .
فردوسی .
گذشت
راه . (اوبهی ) (برهان ) (جهانگیری ). راه و گذرگاه . (غیاث ):
بشد گیو با خستگان سوی کوه
زجان گشته سیر و ز گیتی ستوه
سبک خستگان را سوی دژ کشید
ز آسودگان لشکری برگزید
چنین گفت کاین کوه سرخان ماست
بباید کنون خویشتن کرد راست
طلایه ز کوه اندر آمد به دشت
بدان تا بر ایشان نیابد گذشت .
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 4 ص 897).
گدروزیا
گدروزی . با بلوچستان کنونی تطبیق میکنند. (ایران باستان ص 1683 و 1870).
گذاره آمدن
عبور کردن . رد شدن . گذشتن: از لب آب جیحون گذاره آمدند و خراسان بگرفتند. (تاریخ سیستان ).
گذشت کردن
عفو کردن . بخشیدن . اغماض کردن . هبه کردن .
گدیه خوی
گداطبع که خسیس و دنی باشد. (آنندراج ).
گذاره بردن
عبور دادن . گذراندن:
گذاره برد سپه را ز ده دوازده رود
به مرکبان بیابان نورد کوه گذار.
فرخی .
گذرانیده
طی شده . گذشته . سپری:
حاصل عمر تلف کرده ایام به لهو
گذرانیده بجز حیف و پشیمانی نیست .
سعدی .
گذشتگان
ج ِ گذشته .ماسلف . متقدمین . (آنندراج ). اسلاف . پیشینیان: چنان خوانده ام از اخبار گذشتگان که وقتی امیری رسولی فرستاد به ملک فارس ... (نوروزنامه ). و نیکوتر آنکه سیرتهای گذشتگان را امام سازد. (کلیله و دمنه ).
گذار
ریشه فعل گذاردن . گذاشتن .
عبور. مرور. گذشتن:
هم به چنبر گذار خواهد بود
این رسن را اگرچه هست دراز.
رودکی .
گذاره شدن
گذشتن . عبور کردن .
گذاره شدن تیر. صَرَد. (لغت نامه مقامات حریری ):
گذاره شد [ تیر بیدرفش در زریر ] از خسروی جوشنش
بخون تر شد آن شهریاری تنش .
دقیقی .
گذر افتادن
گذر اوفتادن . اتفاقاً عبور کردن از جایی . به طور اتفاقی رد شدن: ناگاه مادر او را گذر بدانجا افتاد. (قصص الانبیاء نسخه خطی مولف ص 178).
قضا را چنان اتفاق اوفتاد
که بازم گذر بر عراق اوفتاد.
سعدی (بوستان ).
گذشتگی
گذشت . فداکاری : از جان گذشتگی . از جان گذشتن . از خود گذشتن .
گذار آمدن
عبور کردن . گذشتن . کارگر شدن:
نه تیر و نه نیزه گذار آیدش
بر او هیچ زخمی نه کار آیدش .
فردوسی .