جستجو

گداطبع
خسیس . دنی . (آنندراج ). لئیم یا پست فطرت .کسی که طبعاً گدا و مایل به گدایی باشد:
گداطبع اگر در تموز آب حیوان
به دستت دهد جور سقا نیرزد.

سعدی .

گچ گیری
عمل گچ گرفتن .
گدادن
رجوع به فتوح آباد شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
گدازاده
فرزند گدا. کسی که از خانواده گدا باشد.
  • پست فطرت . خسیس:
    شنیدم که وقتی گدازاده ای
    نظر داشت با پادشازاده ای .

    سعدی (بوستان ).

  • گداغازی
    زنان و پسران ریسمان باز ومعرکه گیر را گویند و چون در فرس قدیم زنان فاحشه و ریسمان باز را غازی میگفته اند و متاخرین خواستند که در میانه غازی عربی که غزاکننده است و غازی فارسی فرقی باشد این را گداغازی نام کردند. (برهان ) (آنندراج ). لولی . (انجمن آرای ناصری ) (جهانگیری ):
    جنبش جان کی کند صورت گرمابه ای
    صف شکنی کی کند اسب گداغازیی .

    مولوی (از آنندراج ).

    گدازان
    بخسان . (صحاح الفرس ).ذائب . ذوب شونده . در حال گداختن . کسی که ذوب میکند وتصفیه مینماید طلا را. (از ناظم الاطباء):
    از آن شکرلبانت اینکه دایم
    گدازانم چو اندر آب شکر.

    دقیقی .

    گدافطرت
    کسی که طینت گدایی دارد. پست فطرت . لئیم . دنی . رجوع به گدا شود.
    گداارمنی
    ارمنی که گدا و سائل باشد.
  • مجازاً، گدای دون و پست و فرومایه .
  • گدارچرم
    نام محلی است کنار راه سیرجان و بندرعباس میان تنک زاغ و قطب آباد، در 1411500گزی تهران .
    گدازان کردن
    ذوب کردن چیزی را. حل کردن چیزی را. نیست کردن چیزی را:
    صورت سرکش گدازان کن ز رنج
    تا ببینی زیر آن وحدت چو گنج .

    مولوی (مثنوی چ علاءالدوله ص 18 س 15).

    گدا گرسنه
    در تداول عوام ، کسی که چشم دلش سیر نباشد. گداگُشنه .
    گچله مستو
    دهی است از دهستان ترگوز بخش سلوانا از شهرستان ارومیه ، 1500گزی شمال خاوری سلوانا و 4000گزی خاور راه ارابه رو تالین . کوهستانی ، سردسیری ، مالاریائی و سکنه آن 50 تن . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و توتون . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
    گدارچیتی
    نام یکی از دهستانهای بخش هندیجان شهرستان خرمشهر است . این دهستان در شمال دهستان ده ملا و رود زهره واقع شده و هوای آن گرمسیر مالاریائی است . آب قراء از رود زهره تامین و محصول عمده آن غلات دیمی است . شغل عمده مردان زراعت و گله داری است . از 6 قریه تشکیل شده ، جمعیت آن در حدود 1000 تن میباشد. از قرای مهم دهستان گرگری 2 میباشد که قریب به 300 تن جمعیت دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
    گدازانیدن
    گداختن چیزی را. آب کردن .تذویب . اِذابَه . (زوزنی ) (منتهی الارب ): الصَهر; چربش گدازانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ).
    گدامحمد
    دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد، 80هزارگزی جنوب خاوری فریمان و 4هزارگزی جنوب باختری راه شوسه عمومی شهر به تربت جام . جلگه ، معتدل و سکنه آن 72 تن است . آب آن از قنات . محصول آن غلات . شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
    گچ مالی
    مالیدن گچ بدیوار و سقف .
    گدائی سلطان
    کولانی . من جمله اکراد و الواری که در عهد شاه عباس به رتبه ایالت و خانی و سلطانی رسیده در عالم آرای عباسی (چ تهران ص 762) هم ثبت شده گدائی سلطان کولانی ، حاکم زنجان بوده است . (از تاریخ کرد تالیف رشیدیاسمی صص 207 - 208).
    گدارحسین
    دهی از دهستان احمدآباد بخش فریمان شهرستان مشهد، 41هزارگزی شمال باختری فریمان . کوهستانی ، معتدل و سکنه آن 54 تن است . آب آن از قنات . محصول آن غلات . شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
    گداز دادن
    ذوب کردن . آب کردن:
    گداز از آتش عشق تو دادم آنچنان تن را
    که چشم مو برون آورده کردم طوق گردن را.

    میرزا معز فطرت (از آنندراج ).

    گدامنش
    گدافطرت . گداصفت .