جستجو

گرانجانی
سستی و کاهلی . (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به گرانجان شود.
  • سخت جانی . رجوع به گرانجان شود.
    باد با عزم او گرانجانی است
    خاک با حلم او سبکباری است .

    (جهانگشای جوینی ).

  • گرائیدگی
    رجوع به گرائیدن و گراییدن شود.
    گرازندگی
    عمل گرازیدن . رجوع به گرازیدن شود.
    گرامافن
    گرامافون . گرمافن . جعبه صوت . آلت حبس صوت است . دارای شکل مخصوص و تا حدی تکمیل گردیده است و صدا را بوسیله صفحه مدوری مجدداً تولید مینماید. تصور آلت حبس صوت قبل ازادیسن عالم معروف آمریکائی شده بود، ولی مشارالیه اولین بار آن را ساخت و در حقیقت میتوان او را مخترع آن شمرد، رفته رفته این آلت را تکمیل نمودند بطوری که امروزه صدا را بقسمی حبس مینمایند که طنین صوت اولیه را بخوبی میتوان تشخیص داد. این دستگاه از سه قسمت متمایز تشکیل یافته است : دستگاه اخذ، دستگاه ضبط و دستگاه مولد صوت . دستگاه اخذ شکل شیپوری را دارد که دهانه گشاد آن باز است و دهانه دیگر آن بوسیله پرده نازک فلزی بسته شده است ، در مرکز این حجاب سوزن ظریفی از عاج قرار داده اند. دستگاه ضبط عبارت است ازیک استوانه از موم سخت که در حول محور خود حرکت متشابه مینماید و سطح آن در مقابل نوک سوزن دستگاه اخذ قرار دارد (گاه به صورت صفحه مدوری است از ابونیت ).چون صدائی در مقابل دهانه دستگاه اخذ تولید گردد صفحه فلزی مرتعش میشود و سوزن در روی سطح موم یا ابونیت فرورفتگی هائی تولید مینماید. دستگاه مولد دارای یک حجاب است که در کنار آن سوزنی قرار دارد. چون استوانه یا صفحه را با همان حرکت که در موقع ضبط به آن داده بودیم در مقابل سوزن دستگاه مولد قرار دهیم ، سوزن بواسطه فرورفتگی ها بعینه همان ارتعاشات را تولیدو حجاب مولد صدائی ، نظیر صوت اولیه ایجاد مینماید.
    گران اندام
    سنگین اندام . چاق. فربه .
  • خسته و کوفته از خواب یا اندوه .
  • گرانجانی کردن
    سخت جانی نمودن . دیر از جان گذشتن:
    پیر چون گشتی گرانجانی مکن
    گوسفند پیر قربانی مکن .

    شیخ بهائی .

    گرائیدن
    میل کردن .(صحاح الفرس ) (آنندراج ). رغبت کردن . (غیاث ). رغبت وخواهش و میل نمودن . (برهان ). رجوع به گراییدن شود.
    گرازنده
    از روی ناز و تکبر خرامنده و به راه رونده . (برهان ):
    نوازنده بلبل به باغ اندرون
    گرازنده آهو به راغ اندرون .

    فردوسی .

    گرامافون
    رجوع به گرامافن شود.
    گرانبار
    کسی که بار گران دارد. سنگین بار. آنکه بار او سنگین است:
    ساز سفرم هست و نوای حضرم هست
    اسبان سبکبار و ستوران گرانبار.

    فرخی .

    گران جسم
    گران تن . وزین . سنگین . عظیم الجثه .
  • کسی که گرانی در جسم او پدید آید بر اثر بیماری .
  • گرائیده
    گراییده . رجوع به معانی گراییدن شود.
    گرازه
    خوک نر که گراز باشد. (برهان ).
  • (ص نسبی ) منسوب به گراز در دلیری ، چنانکه گاوه منسوب به گاو. (فرهنگ رشیدی ).
  • گرامجان
    بخشی است از دهستان کلارستاق مازندران . (سفرنامه مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 108).
    گرانبار رفتن
    بسنگینی رفتن . ناراحت رفتن:
    بر عین غین گشته ز خجلت ز عین مال
    چون حرف غین بین که گرانبار میروم .

    خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 652).

    گران جنبش
    سخت حرکت . آنکه دیر بجنبد.
  • دیرپرنده . دیرپرواز. پرنده ای که به کندی بپرد:
    شبی تیره چو کوهی زاغ بر سر
    گران جنبش چو زاغی کوه بر پر.

    نظامی .

  • گرائی سعدیخانی
    یکی از طوایف ایل قشقایی ایران و مرکب از 250 خانوار است . در چهاردانگه سکونت دارند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 81).
    گرازه کشیدن
    زبانه کشیدن . واَرزَدَن . شعله ور شدن .
    گرامفن
    لغت فرانسوی . رجوع به گرامافن شود.
    گرانبار شدن
    سنگین بار شدن . دارای بار گران گشتن: پس به بلاد عبدالقیس شد و هر عرب که آنجا یافت همه را بکشت و هرکه بجست به ریگ بادیه بمرد و کس دست فراخواسته نکرد تا گرانبار نشود. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی ).
    سهی سروش از غم کمان وار شد
    تهی گنجش از در گرانبار شد.

    اسدی (گرشاسب نامه ).