گذاشتنی
درخور گذاشتن . سزاوار توجه نکردن و به جا ماندن:
این زن و زور و زر گذاشتنی است
مهرش اندر درون نکاشتنی است .
اوحدی .
گذر دادن
راه دادن و اجازه عبور دادن اجازه ورود دادن . رخصت درآمدن دادن:
همان زادفرخ به درگاه بر
همی بود کس را ندادی گذر.
فردوسی .
گدمن
هزوارش گدمن ، پهلوی خره ، فره . (حاشیه برهان قاطع چ معین ). بلغت ژند و پاژند بمعنی نور باشد که روشنایی معنوی است . (برهان ) (آنندراج ).
گذارد
وضع. نهادن . گذاشتن:
بزد گرز و بفکند در را ز جای
پس آنگه سوی خانه بگذارد پای .
فردوسی .
گذاشته
صفت مفعولی از گذاشتن . رجوع به معانی گذاشتن شود: سائبه ; گذاشته شده . مُسرَدَح ;بر سر خود گذاشته . (منتهی الارب ). متروک:
بسی قلعه نامور داشته
ز بیداد بدخواه بگذاشته .
نظامی .
گذر داشتن
معبر داشتن . راه داشتن . عبور کردن: گذری داشتم به کویی و نظری به ماهرویی . (گلستان ).
دریغ پای که بر خاک مینهد معشوق
چرا نه بر سر و بر چشم ما گذر دارد.
سعدی (بدایع).
گذاردن
گذاشتن . نهادن:
از آنکه روی سپه باشد او بهر غزوی
همی گذارد شمشیرش از یمین و شمال
چو پشت قُنفُذ گشته تنورش از پیکان
هزار میخ شده درقش از بسی سوفال .
زینبی .
گذاف
گفتار بیهوده . (آنندراج ). و مجازاً بمعنی هرزه و بیهوده .
(ق) بسیار و بیحساب . (غیاث ) (آنندراج ). بهر دو معنی محرف «گزاف » است . رجوع به گزاف شود.
گذرش
آه و ناله و فریاد و شکایت . (ناظم الاطباء). همین کلمه در برهان قاطعبصورت «گزرش » آمده و ظاهراً هر دو مصحف «گرزش » مخفف گزارش است . رجوع به برهان قاطع چ معین «گرزش » شود.
گرآب تیکاب
دهی است از دهستان زیرکوه بخش قاین شهرستان بیرجند، واقع در 21هزارگزی شمال خاوری قاین . کوهستانی و سکنه آن 111 تن است و در منطقه گرمسیری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
گذاردنی
قابل نهادن . نهادنی . وضعکردنی .
قابل عبور دادن . عبوردادنی .
گذافه
هر چیز که به تخمین و گمان بود و کیل و وزن نکرده باشند از این جهت بمعنی بسیار و بیحساب آید. (غیاث ) (آنندراج ).
مجازاً بمعنی هرزه و بیهوده . محرف «گزافه ». رجوع به گزافه شود.
گذر کردن
گذشتن . عبور کردن . مرور نمودن:
هنر بر گهر نیز کرده گذر
سزد گر نمانی به ترکان هنر.
فردوسی .
گرازش
از گرازیدن . خرامیدن . عمل گرازیدن . رجوع به گرازیدن شود.
گرانجان
کنایه از مردم سخت جان . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). بسیار مقاومت کننده در برابر چیزی . پوست کلفت . دیرپذیر: و بر کرسی گرانجان مباش و ترش روی . (قابوسنامه ).
گرانی ببردم ز درگاهش ایرا
مرید سبکدل گرانجان نباشد.
خاقانی .
گرائی خان جان بیگی
یکی از طوایف ایل قشقائی ایران و مرکب از 150 خانوار است که در جرکان سکونت دارند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 81).
گرازگراز
گرازان گرازان:
شکار اوستی [ کذا ] ارنه ز عدل تو آهو
به پیش بازش یوز آمدی گرازگراز.
سوزنی .
گران انجام
عبارت ذیل در سندبادنامه آمده:روزی صیادان پیلی وحشی گرفتند از این سبک گامی ، گران انجامی ، بادپایی . (سندبادنامه چ احمد آتش ص 56). این ترکیب در جائی دیگر دیده نشده و مصحح در حاشیه همین صفحه احتمال داده است که اصل کلمه گران اندام است .