جستجو
کد : DK-159956     

گذرانیدن


عبور دادن : اجازة; گذرانیدن کسی را از جای . اختلال ; گذرانیدن در چیزی نیزه را و دوختن به آن . تصعید; گذرانیدن چیزی را. اَمَرًّه ُ علی الجسر; گذرانید او را بر پل . (منتهی الارب ): پس حارث بن کلده را بگذرانیدند [ از اسراء پدر ] ....پیغمبر علیه السلام عاصم بن ثابت را گفت او را بکش . (ترجمه طبری بلعمی ). گفتی [ حجاج ] حیلت باید کرد تا مگر [ مادر عبداللّه زبیر ] بر پسرش بتوانند گذرانید تا خود چه گوید. (تاریخ بیهقی ). مرا بر مرکب نشاندند و از آن دو کوه گذرانیدند. (انیس الطالبین نسخه خطی مولف ص 208).
  • طی کردن . بسر آوردن:
    بشاهی بسی بگذرانیده ام
    بسانیک و بد در جهان دیده ام .

    فردوسی .