جستجو

گذاره کردن
عبور کردن . رد شدن . گذشتن . گذاره کردن تیر از جوشن . عبره کردن . از یک سو فروشدن و از دیگر سو بیرون شدن:
بتی که غمزه اش از سندان کند گذاره
دلم به مژگان کرده ست پاره پاره .

دقیقی .

گذر افکندن
عبور کردن از... رد شدن از... عبوراً رد شدن از:
بدرنیامد و دیگر در او مقیم بماند
خیال چون بتماشا گذر بر آن افکند.

حسین ثنایی (از آنندراج ).

گذشتن
ذهاب .(لغت نامه مقامات حریری ). عبره کردن . مرور. رفتن . مضی . مر. ممر. خطور کردن . گذر کردن . گذشتن تیر از آنچه بدان آید. نفاذ. نفوذ. مضاء. مجاوزه . (ترجمان القرآن ): اجتیاز; گذشتن از جایی و رفتن و بریدن مسافت را. (منتهی الارب ). عنود; از راه بگذشتن . مر; بگذشتن برکسی . (تاج المصادر بیهقی ). عبر، عبور; بر آب گذشتن .(تاج المصادر بیهقی ). اختضاع ; گذشتن بشتاب . اختراق;گذشتن باد. هجس ; در دل کسی گذشتن چیزی . اشخاص ; گذشتن تیر از بالای نشانه . جوز; گذشتن از جای . جواز; گذشتن از جای . قطوع ; گذشتن از جوی . امتر علیه و به ; گذشت بر وی . ممارة; گذشتن با هم . مر به ، مر علیه ; گذشت بر کسی . استمرار; گذشتن پیوسته . مزن ، مزناً، مزوناً; گذشتن و رفتن بر اراده خود. (منتهی الارب ): و پولی ساختند و خلایق و چهارپایان بدان میگذشتند. (ترجمه تفسیر طبری ). و بیشترین رود صناعی خرد بود واندر او کشتی نتواند گذشتن . (حدود العالم ). ناحیتی از ناحیتی به سه چیز جدا شود: یکی به کوهی خرد یا بزرگ که میان دو ناحیت بگذرد... (حدود العالم ). و رود بخارا بر در شهر سمرقند گذرد. (حدود العالم ). و ایشان را [ اهل قزوین را ] یکی جوی آب است که اندر میان مسجد جامع گذرد. (حدود العالم ). مرورود شهری است بانعمت ... و رود مرو بر کران او بگذرد. (حدود العالم ).
بیفزای نیکی تو تا ایدری
که گردی از آن شاد چون بگذری .

فردوسی .

گدک احمدپاشا
لله سلطان مصطفی . حاکم قرامان که قشون اوزون حسن را در نزدیکی قونیه به تاریخ 14 ربیعالاول 877 ه' . ق. شکسته و پسرانش یوسف و زینل و عمر را به قتل رسانیده است . (تاریخ ادبیات ادوارد براون ج 3 ترجمه علی اصغر حکمت ص 453).
گذار آوردن
گذشتن . عبور کردن ، مرور کردن:
نه راه است این که بگذاری مرابر خاک و بگریزی
گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم .

حافظ.

گذاری
گذرنده . عبورکننده:
چه آن سوگند و چه باد گذاری
چه آن زنهار و چه ابر بهاری .

(ویس و رامین ).

گذر انداختن
عبور کردن از. رفتن به سوی کسی یا چیزی . از حال کسی جویا شدن:
عمری به درش ستاده ماندم
چون بر سر من گذر نینداخت .

درویش واله هروی (از آنندراج ).

گذشتنی
قابل گذشتن .به اتمام رسیدنی . پایان یافتنی . بسررسیدنی:
هرگز به پنج روزه حیات گذشتنی
خرم کسی شود مگر از موت غافلی .

سعدی .

گدکلو
دهی است از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه ، 44000گزی جنوب باختری مراغه و 2000گزی خاور راه شوسه مراغه به میاندوآب . آب و هوای آن جلگه ، معتدل مالاریائی است . 364 تن سکنه دارد. آب از رودخانه لیلان ، قنات و چشمه تامین میشود. محصول آن غلات ، چغندر، کشمش ، بادام و نخود می باشد. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی جاجیم بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
گذارا
معبر و گذرگاه و معبر کشتی . (ناظم الاطباء).
گذاشتگی
عمل گذاشتن . رجوع به گذاشتن شود.
گذربان
راهدار. محافظ راه . (آنندراج ). راه دار. پاسبان . حافظ راه . آنکه باج و خراج راه نزد وی جمع میشود. تحصیلدارراه . (ناظم الاطباء).
  • ملاح . (آنندراج ).
  • گذشته
    ماضی . ماضیه . پیشین . بشده . رفته . وقتی که برفته . زمانی پیش از حال .مقابل آینده . استقبال . آتیه : سالِفَه ; ایام گذشته . بارِجَه ; شب گذشته . (منتهی الارب ) (دهار):
    یکی حال از گذشته دی دگر از مانده فردا
    همی گویند پنداری که وخشورند یا کندا.

    دقیقی .

    گدگدی
    (اِ صوت ) کلمه ای باشدکه شبانان بدان بز را نوازش کنند و بجانب خود طلبند. (برهان ) (آنندراج ). پژپژی . (جهانگیری ):
    زآنکه دیر است تا مثل زده اند
    نشود بز به گدگدی فربه .

    ابن یمین (از جهانگیری ).

    گذارانیدن
    گذشتن فرمودن . گذشتن کنانیدن . (ناظم الاطباء). امر کردن به عبور.
    گذاشتن
    ; با او برابری خواستن نمودن .
    -کوته گذاشتن (با هاء غیرملفوظ)... سگ ; زائیدن او.
    -مته به خشخاش گذاشتن ; در کاری بینهایت دقت کردن . سختگیری کردن در چیزی مانند حساب و غیره .
    -محل نگذاشتن .... به کسی ; به او بی اعتنائی کردن .
    -منگنه گذاشتن ; در فشار گذاشتن کسی یا چیزی را.
    -نام گذاشتن ; نامیدن چیزی یا کسی را به نام .
    -نشانه گذاشتن ; علامت نهادن روی چیزی .
    -نصفه کاره گذاشتن ; کاری را تمام نکردن . نیمه کاره گذاشتن .
    -واگذاشتن ; سپردن . واگذاردن به:
    دایه دانای تو شد روزگار
    نیک و بد خویش بدو واگذار.

    نظامی .

    گذر تقی خان
    محله ای است در طهران ، در جنوب خیابان سپه و شمال سنگلج .
    گذشته شدن
    مردن . فوت کردن . وفات یافتن . درگذشتن: تا قرار گرفت بر آنکه عهدی پیوستند میان ما و برادر که چون پدر گذشته شود قصد یکدیگر نکنیم . (تاریخ بیهقی ). خواجه احمدحسن پس از حرکت رایت عالی یک هفته گذشته شد. (تاریخ بیهقی ). خبر رسید که امیرالمومنین القادرباللّه انار اللّه برهانه گذشته شد. (تاریخ بیهقی ).رسول گفت : ایزد عز ذکره مزد دهد سلطان معظم را به گذشته شدن امام القادرباللّه . (تاریخ بیهقی ). تا خواجه احمدحسن زنده بود گامی فراخ نیارست نهاد و چون وی گذشته شد میدان فراخ یافت . (تاریخ بیهقی ). نامه ای رسید به گذشته شدن والده بونصر مشکان . (تاریخ بیهقی ). چون کسری پرویز گذشته شد خبر به پیغمبر رسید. (تاریخ بیهقی ). میخواهد که پیش از گذشته شدن انتقامی بکشد. (تاریخ بیهقی ). ناگاه خبر رسید که پدرش امیر محمود... گذشته شد. (تاریخ بیهقی ). اکنون پیش گرفتم آنچه امیر مسعود کرد... در آن مدت که پدرش امیر محمود گذشته شد. (تاریخ بیهقی ). مانک ... چون گذشته شد از وی اوقاف و چیزی بی اندازه ماند. (تاریخ بیهقی ). [ سبکتگین ] گذشته شد و کار به امیر محمود رسید. (تاریخ بیهقی ). چون نصر گذشته شد از شایستگی و به کارآمدگی این مرد... (تاریخ بیهقی ). بیست ونه سال است سلطان محمود...گذشته شده است . (تاریخ بیهقی ). بومحمد و ابراهیم گذشته شده اند ایزدتعالی ایشان را بیامرزاد. (تاریخ بیهقی ). چون ارسلان جاذب گذشته شد بجای ارسلان مردی به پای کردن خواست . (تاریخ بیهقی ). و بشنوده باشد خان ... که چون پدر ما رحمةاللّه علیه گذشته شد، ما غایب بودیم از تخت ملک . (تاریخ بیهقی ). این نسخت ، فرستاده شده آمد بسوی قدرخان که وی زنده بود هنوز و پس از این بدوسال گذشته شد. (تاریخ بیهقی ). به اول که خداوند من گذشته شد، مرا سخت بزرگ خطا بیفتاد. (تاریخ بیهقی ). اما خبر گذشته شدن آن پادشاه بزرگ... به سپاهیان به ما رسید. (تاریخ بیهقی ). و هم بر این خویشتن داری و عز گذشته شد. (تاریخ بیهقی ). و چون دارا گذشته شد او را به رسم پادشاهان فرس دفن کردند. (فارسنامه ابن البلخی ص 56). ...مدتی ملک کنعان و بنی اسرائیل داده بودتا آنگاه که گذشته شد. (فارسنامه ابن البلخی ص 54).هفده ساله بود [ اردشیربن شیرویه ] چون پدرش گذشته شد. (فارسنامه ابن البلخی ص 108). چون نرسه گذشته شد فیروز جای پدر نشست . (فارسنامه ابن البلخی ص 17). و مدت ملک منوچهر صدوبیست سال بود و چون گذشته شد، افراسیاب بیامد و جهان بگرفت . (فارسنامه ابن البلخی ص 38). و چون یزدجرد گذشته شد، لشکر و رعیت خود از وی بستوه آمدند. (فارسنامه ابن البلخی ص 750). و چون او گذشته شد یکی از یونانیان بیرون آمد للیانوس نام و دین ترسایی باطل کرد. (فارسنامه ابن البلخی ص 70). و گورخان بعد از یک دو سال گذشته شد. (جهانگشای جوینی ). در افواه مردم افتاد که علیشاه به طمع ملک قصد او کرد فی الجمله چون او گذشته شد... (جهانگشای جوینی ).
    گدللو
    دهی است از دهستان حومه بخش شاهین دژ شهرستان مراغه ، 7هزارگزی خاور شاهین دژ و 4هزارگزی شمال خاوری راه ارابه رو شاهین دژ به تکاب . آب و هوای آن کوهستانی و معتدل سالم است . 117 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه تامین میشود. محصول آن غلات ، حبوبات ، بادام و کرچک است . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
    گذارانجیر
    قریه ای است در شش فرسنگی میانه جنوب و مشرق ده بارز است . (از فارسنامه ناصری ص 217).