گچ قره گلی
همان گچساران است . رجوع به گچساران شود.
گداچشم
حریص . آنکه چشم طمع در پی چیزها دارد.
گدار کوراسپید
از جمله گردنه های مرتفع و تنگه های باریک است . که راه روی اردکان قافله به کازرون و فهلیان است . (از جغرافیای غرب ایران ص 32).
گدازنده
ذوب کننده . حل کننده . آب کننده : صُهر; گدازنده پیه . جَمول ; گدازنده پیه . (منتهی الارب ). گدازنده طلا و مثل آن . (ترجمان القرآن ). صائغ. مذیب .
آب شونده . ذوب شونده . مجازاً لاغرشونده (از غم ):
که کامت به گیتی فروزنده باد
تن دشمنانت گدازنده باد.
فردوسی .
گداچشمی
چشم طمع در پی چیزی داشتن . نادیدگی:
این گداچشمی و این نادیدگی
از گدایی توست نز بیگلربیکی .
مولوی .
گدارکهن
ده کوچکی است از دهستان دلفارد بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت ، 48000گزی جنوب خاوری ساردوئیه و 6000گزی خاور راه مالرو جیرفت به ساردوئیه . سکنه آن 10 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
گدازه
توده گداخته که از آتش فشان بیرون میریزد.
گداخانه
محلی که برای پذیرائی گدایان تهیه شود. خانه گدایان . جائی که برای حفاظت گدایان آماده شده باشد. دارالمساکین .
گدارلندر
دهی از دهستان تل بزان بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز، در 13هزارگزی شمال خاوری مسجدسلیمان ، کنار راه شوسه مسجدسلیمان . کوهستانی ، گرمسیر مالاریائی و سکنه آن 500 تن می باشد. آب آن از کارون بوسیله تلمبه تامین میشود. محصول آن غلات و شغل مردم آن کارگری شرکت نفت ، زراعت و گله داری است . پاسگاه ژاندارمری دارد. ساکنین از طایفه هفت لنگ بختیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
گدازیدن
گداختن . ذوب شدن . آب شدن:
ز هیبت کوه چون گل می گدازید
ز برف ارزیز بر دل می گدازید.
نظامی .
گچ کرسا
دهی است از دهستان اندیکا از بخش قلعه زراس . جلگه ، معتدل و سکنه آن 55 تن . آب آن از چشمه . محصول آن غلات . شغل اهالی زراعت است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
گداخت
گداختن . عمل گداختن و ذوب کردن .
گدار نارکن
دهی از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهگیلویه شهرستان بهبهان ، در 1000گزی جنوب لنده مرکز دهستان و 42هزارگزی شمال اتومبیل رو بهبهان .کوهستانی ، گرمسیر مالاریائی و سکنه آن 200 تن می باشد. آب آن از چشمه کارون . محصول آن غلات ، خرما، پشم ، لبنیات و شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی قالیچه ، جوال و گلیم بافی و راه آن مالرو است . در این آبادی معادن نفت سیاه ، مومیایی ، نمک و چشمه آبی وجوددارد که در آن مواد گوگردی یافت میشود. ساکنین از طایفه طیبی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
گدازیده
گداخته شده . ذوب شده . آب شده . حل شده:
نگه کن آب و یخ در آبگینه
فروزان هر سه همچون شمع روشن
گدازیده یکی دوتا فسرده
به یک لون این سه گوهر بین ملون .
دقیقی .
گچ کشته
رسم است که گل کاران گچ را هر روز تر میکنند و اندک اندک به کار میبرند و اگر بر گچ ترکرده شباروزی بگذرد از کار میرود و گچ کشته عبارت از همین است . میرزا طاهر وحید در تعریف بنا:
شهیدی کز آن شوخ یابد نشان
شود چون گچ کشته جسمش روان .
؟ (آنندراج ).
گچی بلاغ
دهی است از دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان خیاو، 40000گزی شمال خاوری خیاو و 500گزی راه شوسه اردبیل و گرمی . کوهستانی معتدل و سکنه آن 127 تن . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
گدارنرم
دهی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند،38هزارگزی جنوب خاوری خوسف و 5هزارگزی خاور گل . کوهستانی معتدل ، سکنه آن 5 تن و زبان آنان فارسی است . آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
گداسمج
گدای پررو و مُصِرّ:
من آن گداسمج مبرم کنایه نفهمم
گرم برانی از این در درآیم از دَرِ دیگر.
؟