جستجو

ناخذای
رجوع به ناخذاة شود.
ناخسته
بی زخم . سالم . مقابل خسته به معنی زخمی . رجوع به خسته شود.
ناخلی
منسوب است به ناخل . (سمعانی ).
ناخن به دل زدن
صدمه زدن . آسیب رسانیدن:
کند غرق ندامت طبع صاف من زلالی را
زند ناخن بدل هر مصرع شوخم هلالی را.

محمد غوث خان بهادر.

ناخن خشکی
عمل ناخن خشک . بی خیری . بی برکتی . نفع خود طلبیدن و به دیگران اندک نفعی نرساندن . رجوع به ناخن خشک شود.
ناخر
کهنه پوسیده ریزریز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
  • استخوان کاواک که به وزیدن باد آواز آید از وی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). استخوان پوسیده . (مهذب الاسماء). قیل الذی تدخل فیه الریح ثم تخرج منه و لها نخیر. (اقرب الموارد).
  • خوک حمله کننده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). الخنزیر الضاری . (اقرب الموارد). ج ، نُخُران .
  • ما بالدار ناخر; احد. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
  • ناخشکیدنی
    که خشکیدنی نباشد. که خشک شدنی نیست .
    ناخلیدن
    نخلیدن . فرونرفتن . مقابل خلیدن .
    ناخن به دل شکستن
    کنایه از تصرف کردن در مزاج . (بهار عجم ) (آنندراج ). اثر کردن .
  • آزار رساندن:
    گر گوش او به ناله من نیست در چمن
    ناخن که اینقدر بدل گل شکسته است ؟

    محمدقلی سلیم (از آنندراج و بهار عجم ).

  • ناخن خواره
    ناخن پال . داخس . (ناظم الاطباء) . ورمی باشد مایل به سرخی نزدیک به ناخن که درد عظیم کند و او را کژدمه نیز خوانند. و به عربی داخس گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (شعوری ). رجوع به ناخن پال و ناخن خاره شود.
    ناخراشیدن
    نخراشیدن . مقابل خراشیدن .
    ناخشکیده
    تر و تازه . که خشکیده نیست .
    ناخلیده
    نخلیده . فرونشده . مقابل خلیده . رجوع به خلیده شود.
    ناخن به دندان
    افسوس و حسرت و حیرت . (ناظم الاطباء). کنایه از حیرت و افسوس . (از برهان قاطع).
  • (ص مرکب ) متاسف . حیران . مغموم . مهموم . (ناظم الاطباء). به معنی انگشت به دندان است که کنایه از متاسف و متعجب باشد. (آنندراج ). کنایه از متاسف و حیران باشد. (از برهان قاطع).
  • ناخن خوش
    ناخن پریان و آن نوعی از صدف باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). رجوع به ناخن پریان شود.
    ناخراشیدنی
    که قابل خراشیدن نباشد. مقابل خراشیدنی . رجوع به خراشیدنی شود.
    ناخشگوار
    ناخوش گوار. رجوع به ناخوش گوار شود.
    ناخم
    رجل ناخم ; مرد دانای در تغنی و سرود و در قمار و بازی . (ناظم الاطباء) (از المنجد). و نیز رجوع به نخم شود.
    ناخن به دندان گرفتن
    حیران شدن . (امثال و حکم دهخدا). انگشت به دندان گرفتن که حیرت کردن و افسوس خوردن است . (فرهنگ نظام ).
    ناخن دخل
    کنایه از ایراد و اعتراض . (آنندراج ) (بهارعجم ):
    خیال نازکم را نیست تاب ناخن دخلی
    غنی هرگز نباشد طاقت نشتر رگ گل را.

    ملاطاهر غنی (از آنندراج ).