جستجو

نادره گو
لطیفه گو. نکته گو:
بود خوب و جوان و نادره گوی
زن که این دید از او تو دست بشوی .

نظامی .

نادل فروز
نادلپسند:
از آن سخت پیغام نا دلفروز
نبد هوش او مانده تا چند روز.

شمسی (یوسف و زلیخا).

نادانی
(از: نادان + ی (حاصل مصدر، اسم معنی ).جهل . ضد دانائی . (حاشیه ص 2092 برهان چ معین ). جهل .بی علمی . بی اطلاعی . بی وقوفی . بی شعوری . بی عقلی . بی هوشی . دیوانگی . حماقت . (ناظم الاطباء). سفاه . (دهار). خُرقه . خُرق. طغامة. نعامة. جهالت . رهق. (از منتهی الارب ). نابخردی . بلاهت . نفهمی . ابلهی . کانائی:
ز نادانی آمد گنه کاریم
گمانم که دیوانه پنداریم .

فردوسی .

نادرخور
ناسزاوار. ناشایست . که درخورو سزاوار نیست: از بهر پایندگی این در نفس ها و دوری آن از محال ها و نادرخورها. (کشف المحجوب سجستانی ).
  • ناپسند. نامطبوع:
    ورنباشد تشنه او را سلسبیل
    گرچه سرد و خوش بود نادرخور است .

    ناصرخسرو.

  • نادرودنی
    که درودنی نیست . که قابل درویدن نباشد. که نتوان دروید. مقابل درودنی .
    نادره گوئی
    عمل نادره گو. نادره گفتن . لطیفه گفتن .
    نادلیر
    جبان . ترسو. مقابل دلیر. رجوع به دلیر شود:
    دلاور شد آن مردم نادلیر
    گوزن اندرآمد به بالین شیر.

    فردوسی .

    نادانی کردن
    حماقت کردن . جهالت کردن . (ناظم الاطباء). کارهای جاهلانه کردن . سبکی و جلفی و حماقت کردن .
    نادر دامغانی
    صاحب صبح گلشن آرد: «معروف به ملانادر دامغانی است و زبانش گویا به الفاظ نادر معانی است . از اشعار اوست :
    کارسازان جهان از کار خود بیچاره اند
    سیل نتواند که شوید گرد از رخسار خویش )) .
    نادروده
    دروده نشده . دروناکرده . نادرویده .
    نادره گوینده
    نادره گو:
    ساقیان نادره گوینده شیرین ادا
    مطربان چابک طمغاجی حاضرجواب .

    مختاری غزنوی .

    نادم
    اسم فاعل از نِدَم و ندامة. (اقرب الموارد). پشیمان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) (دهار) (غیاث اللغات ).
  • شرمسار. خجل . شرمنده . متاسف . (ناظم الاطباء). ج ، نُدّام ، نادمون .
  • نادب
    اسم فاعل از ندب . (اقرب الموارد). رجوع به ندب شود.
  • آن که می گرید بر مرده و محاسن او را برمیشمرد. (از اقرب الموارد).نوحه سرای . نوحه گر. که بر مرده گریه و زاری و نوحه سرائی میکند.
  • کسی که میخواند کسی را به کاری و برمی انگیزاند او را به امری . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ): ندبه الی امر; دعاه و رشحه للقیام به و حثه علیه ، و ندبه الی الحرب ; وجهه فهو نادب . (اقرب الموارد). تحریض کننده . برانگیزاننده .
  • مرد سبک در حاجت .
  • مرد زیرک و گرامی . (ناظم الاطباء). رجوع به ندب و ندوب و ندباء شود.
  • نادرست
    کج . معوج .
  • دروغگو.
  • بیمار.
  • ناقص .
  • باطل .
  • متقلب . خائن . (فرهنگ فارسی معین ).
  • نادرویدن
    مقابل درویدن . رجوع به درویدن شود.
    نادری
    کمیابی . (ناظم الاطباء). نادر بودن . رجوع به نادر شود.
    نادم جاجرمی
    ملامحمد، دیوانش هشت هزار بیت است و اغلب هجو و هزل و قصیده را محکم میگفت و به قول هدایت «از تصرف مستمعان برآشفتی ». به سال 1221 وفات یافت . او راست :
    شه مردان که اصلش از ترکان
    لیک چندی میان تاجیک است
    اندر این شهر خانه ای دارد
    که به پای مناره نزدیک است .
    نادرسته
    آنچه ناتمام و نادرست باشد و مرکب غیرتمام الترکیب را نیز گویند و آن کائنات جو است مثل بادو باران و امثال آنها. کذا فی الدساتیر. (آنندراج ) (انجمن آرا). ناقص . ناتمام . ناکامل . (ناظم الاطباء).
    نادرویدنی
    که قابل درویدن نیست . که ازدر درویدن نباشد.
    نادریدنی
    که دریدنی نیست . که نشاید آن را درید. که نتوان آن را درید.