جستجو

ناخوشگواری
خوشگوار نبودن . گوارا نبودن . صفت ناخوشگوار. مقابل خوشگوار. رجوع به خوشگوار شود.
ناداب وابیهو
نام یکی از روزه های نافله یهودان است : روزه واجب جهودان صوم کبور است که کفاره گناهان شمرده میشود و روزه های دیگر نیز دارند که همگی نافله و افزونی است ، از قبیل ... صوم ناداب وابیهو در اول نیسن . (از حاشیه ص 247 التفهیم چ جلال همائی ).
ناخنه
ظفر. ظَفَرَه . (مهذب الاسماء). مرضی است از امراض چشم و آن گوشتی باشد که در گوشه چشم بهم میرسد و بتدریج تمام چشم را می گیرد. گویند از نگاه کردن به ستاره سهیل آن کوفت برطرف می شود. و آنچه در چشم آدمی بهم میرسد اگر علاج نکنند زیاده گردد و آنچه در چشم اسب و استر بهم رسد اگردر ساعت نبرند هلاک سازد. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ). گوشت پاره ای که در گوشه چشم پدید آید و بتدریج همه چشم را فرا گیرد. (ناظم الاطباء):
هر چه در چشم عمر ناخنه بود
ناخن قهر تو عیان برداشت .

مجیر بیلقانی .

ناخواهان شدن
زهد. (دهار). زهادت . (مجمل ).
ناخوش آوازی
ناخوش آواز بودن .آواز منکر داشتن . آواز خوش نداشتن . صفت ناخوش آواز.
ناخوش مزاج
در تداول ، ناخوش احوال . ناسالم . مریض . بیمار.
نادادن
ندادن . از دادن خودداری کردن:
هرآنکس که بیداد بد دور کرد
به نادادن چیز و گفتار سرد.

فردوسی .

ناخنه برداشتن
بریدن ناخنه چشم:
یکیت روی ببینم چنانکه خرسی را
بگاه ناخنه برداشتن لویشه کنی .

؟ (از لغت نامه اسدی ص 479).

ناخواهانی
زهد. (منتهی الارب ). کراهت . نفرت . (یادداشت مولف ). بی رغبت شدن . نخواستن . عمل ناخواهان .
ناخوش آیند
چیزی که خوش آیند و مطبوع و دلپسند نباشد. (ناظم الاطباء). نادلپسند. نادلپذیر. که مطبوع نیست . که مورد پسند خاطر نیست . ناملایم . نامطبوع . نامقبول .
ناخوشمش
و ناخوشمنش ، حالت قی و تهوع . (ناظم الاطباء).
  • (ص مرکب ) تهوع دارنده و ناگوار. (ناظم الاطباء) (استینگاس ) .
  • نادادنی
    ندادنی . که دادنی نیست . که نباید آن را داد. که تسلیم کردنی نیست . مقابل دادنی . رجوع به دادنی شود.
    ناخنه چشم
    آن که در چشم ناخنه دارد. مظفور. رجوع به ناخنه دار شود.
    ناخواهری
    خواهر پدری . خواهر مادری . خواهر ابی تنها. خواهر امی تنها.
    ناخوش احوال
    بیمار. ناسالم . مریض . بدحال . که سالم و سر حال نیست . که نقاهت دارد.
    ناخوشمنش
    بدصفت . زشت صفت . زشت خوی . (ص مقلوب ).
  • منش ناخوش . شیوه ناپسند. خوی بد. صفت زشت:
    که ما بازگشتیم از آن بدکنش
    مگرشاه گردد ز ناخوش منش .

    فردوسی .

  • ناداده
    نداده . ادا نکرده . نگفته: معتصم گفت یا اباعبداللّه چون روا داشتی پیغام ناداده گذاردن ؟ (تاریخ بیهقی ص 174).
    بادام دو مغز است که از خنجر الماس
    ناداده لبش بوسه سراپای فسان را.

    انوری .

    ناخنه چشم شب
    کنایه از ماه نو است که هلال باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). ماه نو. هلال . (ناظم الاطباء). ماه نو که او را طاس زرین نیز گویند. (شمس اللغات ).
    ناخوب
    بد. ناخوش . (ناظم الاطباء). ناپسند. ناشایست . (آنندراج ). زشت . کریه . ناپسندیده . پرآهو. عیب ناک . مقابل خوب . رجوع به خوب شود:
    چنین گفت با رستم اسفندیار
    که بر کین طاوس بر خون مار،
    بریزیم نا خوب و ناخوش بود
    نه آئین شاهان سرکش بود.

    فردوسی .

    ناخوشبو
    ناخوشبوی .