جستجو

نادره زمان
یکتای روزگار. یگانه دهر. اعجوبه روزگار. نادره دور زمان .
نادف
پنبه زننده . (ناظم الاطباء). رجوع به ندف و نداف شود.
نادانستنی
که قابل دانستن نیست . که دانستن را نشاید. که نتوان آن را دانست . که غیرقابل فهم است: سخن از چهار نوع است ، یکی نادانستنی و نگفتنی . (منتخب قابوسنامه ص 46).
نادر تبریزی
کلب علی متخلص به نادرا یا نادر از شاعران عهد صفویه است . نصرآبادی آرد: او هم زرگر و نقاش بوده و از تبارزه عباس آباد است اما گویا اصلش اصفهانی است . از اشعار اوست :
هشدار کزین جهان دون باید رفت
چون آمده ای ببین که چون باید رفت
آخر به طپانچه مغنی اجل
زین دایره چون صدا برون باید رفت .

#

نادر نصیرآبادی
سیدنجم الدین حسین بن سیدقمرالدین ، از پارسی گویان هند است و به روایت مولف شمع انجمن در قریه ایته از توابع نصیرآباد به دنیا آمده است . در شعر و علوم متداوله از شاگردان شاه سلامت اللّه کشفی است . این ابیات در شمع انجمن به نام او ثبت است :
در بزم مرا بی رخت آهنگ نوا نیست
تا گل نبود بلبل من نغمه سرا نیست .

#

نادره فن
آن که دارای شعبده و نیرنگهای عجیب و غریب باشد. (ناظم الاطباء).
نادلپذیر
هر آنچه خوشایند نباشد. (ناظم الاطباء). ناخوشایند. نادلنشین . نادلپسند. نامطبوع:
بدو گفت شاه ، ای زن آرام گیر
چه گوئی سخنهای نادلپذیر.

فردوسی .

نادانسته
منکر. مجهول .نامعلوم . (ناظم الاطباء). ندانسته : سخن نااندیشیده مگوی تا در رنج نادانسته نیفتی . (سندبادنامه ص 339).
  • (ق مرکب ) بطور نادانی . جاهلانه . بطور نفهمیدگی . (ناظم الاطباء). بی قصد. سهواً. (آنندراج ). بی خبرانه . من غیرعمد. بلاتعمد. از روی نادانی و بی خبری .
  • نادرخشان
    که درخشنده و تابناک نباشد. که درخشش و جلا نداشته باشد. مقابل درخشان . رجوع به درخشان شود.
    نادروا
    مقابل دروا. رجوع به دروا شود.
    نادره کار
    کسی که کار بی مانند یا بسیار عجیب کند. (فرهنگ نظام ). کننده کارهای خارق عادت و صانع قابل . (ناظم الاطباء). آنکه از وی کار نادر و غریب به وقوع آید. (آنندراج ).
    نادلپسند
    که پسند دل نباشد.که دل آن را نپسندد. نادلپذیر. نامطبوع:
    سهی سرو ترا بالا بلند است
    ببالاتر شدن نادلپسند است .

    نظامی .

    ناداننده
    نادان . که نمی داند. مقابل داننده .
    نادرخشنده
    نادرخشان . که درخشنده وتابناک نیست . مقابل درخشنده . رجوع به درخشنده شود.
    نادروائی
    ضرورت نداشتن . (حاشیه دره نادره از برهان قاطع): ابواب کنوز نادری را به دست بی پروائی و نادروائی گشوده از نادانی بادانی و اقاصی ... در صدد تبذیر و اسراف برآمد. (دره نادره چ جعفر شهیدی ص 704).
    نادره گفتار
    آن که گفتارهای پسندیده بیان می کند. (ناظم الاطباء):
    آن که در طرز غزل نکته به حافظ آموخت
    یار شیرین سخن نادره گفتار من است .

    حافظ.

    نادلچسب
    ناپسند. (ناظم الاطباء). ناخوشایند. نادلپذیر. نادلپسند.
    نادان وار
    مثل نادان ها. جاهلانه . چون نادانان: و اگر چه از علم بهره تمام داشت نادان وار در آن خوضی می پیوست . (کلیله و دمنه ).
    نادرخشیدن
    ندرخشیدن . مقابل درخشیدن . رجوع به درخشیدن شود.
    نادرودن
    ندرودن . نادرویدن . مقابل درودن .