جستجو

ناخوش دیدار
کریه المنظر. بدصورت . که روئی خوش ندارد. صاحب منتهی الارب آرد: قفدر; زشت پیکر ناخوش دیدار.
ناخویشتن داری
عمل ناخویشتن دار. رجوع به ناخویشتن دار و خویشتن داری شود.
ناخنک کردن
خاراندن : پشتم را قدری ناخنک کن . (فرهنگ نظام ).
ناخواستن
نخواستن . نطلبیدن . طلب نکردن . تقاضا نکردن . درخواست نکردن .
ناخوردنی
نخوردنی . که قابل خوردن نیست . که خوردن رانشاید. که نبایدش خورد. که نتوان خوردش:
هر آنکو کند کار ناکردنی
غمی بایدش خورد ناخوردنی .

(سندبادنامه ص 179).

ناخوش روی
ناخوش دیدار. ترشروی . مقابل خوشروی . رجوع به خوشروی شود.
ناخویشتن شناس
که حد خود نگاه ندارد. که حد خود نشناسد. بی ادب . گستاخ . که اندازه خود نداند. که از حد خود تجاوز کند: گفت : اینک این سگ ناخویشتن شناس نیم کافر بوالحسن افشین به حکم آنکه خدمتی پسندیده کرد... از حد اندازه افزون بنواختیم . (تاریخ بیهقی ص 169). پیوسته بکار ساختن مشغول است تا قصد مرو کند و ان شااللّه که این مدبر ناخویشتن شناس بدین مراد نرسد. (تاریخ بیهقی ص 445). بر امیر رنج بسیار آمد از این نوخاستگان ناخویشتن شناسان پسران علی تکین . (تاریخ بیهقی ص 504).
ناخنکی
آن که ناخنک زند. آن که در دکان بقال یا حلوائی بی پرداختن بها از هر چیز مقدار کمی خورد. مشتری که عادت به ناخنک زدن دارد. که اهل ناخنک زدن است .
-امثال :
خر ناخنکی صاحب سلیقه هم می شود .
ناخنکی صاحب سلیقه هم هست .
  • نان ناخنکی ; نانی که پس از پهن کردن خمیر برروی پارو با ناخن و گوشه انگشتان سوراخ بر روی نان کنند.
  • ناخواستنی
    که قابل خواستن نیست . که طلب کردن رانشاید. که نباید تقاضا و طلب کرد. که نباید خواست .
    ناخورده
    نخورده . مقابل خورده . رجوع به خورده و نخورده و خوردن شود:
    اگر بچه شیر ناخورده سیر
    بپیچد کسی در میان حریر.

    فردوسی .

    ناخوش زبان
    بدزبان . خشن گفتار. که سخن تلخ و درشت گوید. که زخم زبان زند:
    بمن بر شده لشکری دیده بان
    همه خارج آهنگ ناخوش زبان .

    نظامی .

    ناخویشتن شناسی
    صفت ناخویشتن شناس .
    ناخن گذاشتن
    کنایه از کمال خوف و هراس خوردن و مغلوب و ناتوان گردیدن . (آنندراج ). کنایه از کمال بیم و عجز. (غیاث اللغات از چراغ هدایت ):
    من کیم صائب که دست از آستین بیرون کنم
    در بیابانی که ناخن میگذارد شیرها.

    صائب (از آنندراج ).

    ناخواسته
    نطلبیده . تقاضا نکرده . بدون تقاضا. نخواسته . خواهش نکرده . درخواست نکرده . بی سوال . بی طلب . بدون تمنا و درخواست:
    کلید در گنج آراسته
    بگنجور او داد ناخواسته .

    فردوسی .

    ناخورش
    آنچه از غذا که در ته دیگ میماند و به آن می چسبد. (ناظم الاطباء).
    ناخوش شدن
    بیمار گشتن . (ناظم الاطباء). مریض شدن . و نیز رجوع به ناخوش شود.
    ناخویشکار
    آن که زن خویش نبیند. (یادداشت مولف ). آن که نزدیکی با زن خود نکند.
    ناخن گرفتن
    بریدن ناخن به مقراض یا گزلک و مانند آن . (یادداشت مولف ). کوتاه کردن ناخن:
    ناکس زیاده سر چو شود دست از او بدار
    ناخن چو شد بلند، گرفتن سزای اوست .

    حاجی گیلانی (از آنندراج ).

    ناخوانا
    لایُقْرَء. غیرمقروء. که خوانا نیست .
  • بی سواد. امی . عامی . که خواندن نتواند:
    اگر بودی کمال اندر نویسائی و خوانائی
    چرا آن قبله کل نانویسا بود و ناخوانا.

    سنائی .

  • ناخوست
    هر چیز که آن را به پای کوفته باشند. (برهان قاطع) (آنندراج ). جائی که لگدکوب شده باشد. جائی که مسطح و برابر کرده شده باشد. (ناظم الاطباء). ناخوست ، بضم خا و سکون واو و سین مهمله در سروری به معنی پای خوست به پای کوفته است ، و اغلب که این تصحیف باشد چه خوستن به معنی کوفتن است ... و طرفه آنکه صاحب برهان ناخواست بر وزن ناراست به همین معنی آورده و ناخواستن (ناخوستن ) مصدر این معنی تراشیده و این تصحیف نیست ، قیامت است . عفی اللّه تعالی عنه . «سراج اللغات بنقل فرهنگ نظام ج 5 ص ما». ناخوست ، لغةً از: نا (نفی ، سلب ) + خوست = کوست ، به معنی ناکوفته است . (حاشیه ص 2091 برهان چ معین ). مصحف پاخوست (پاخوسته ، پایخست ، پای خسته ). (یادداشت لغت نامه ).