جستجو

ناخراشیده
ناخار. ناتراشیده . ناهموار. ناملایم . مرادف ناتراشیده . رجوع به ناتراشیده و خراشیده شود.
ناخشند
ناخشنود. رجوع به ناخشنود شود.
ناخمیده
نخمیده . خم نگشته . صاف و مستقیم . مقابل خمیده . رجوع به خمیده شود.
ناخن به دندان ماندن
حسرت و افسوس کردن . (شمس اللغات ).
  • متحیر ماندن . حیران ماندن . تعجب کردن . متعجب شدن . شگفتی:
    بدیشان از غنیمت داد چندان
    که خلقی ماند از آن ناخن به دندان .

    نزاری قهستانی (از فرهنگ نظام ).

  • ناخن در دل زدن
    تصرف در مزاج کردن و تاثیر در دل نمودن . (شمس اللغات ). رجوع به ناخن بر دل زدن شود.
    ناخرچی بلاغی
    دهی است از دهستان گاو دول بخش مرکزی شهرستان مراغه . در هزارگزی جنوب مراغه و هشت هزار و پانصد گزی مشرق جاده شوسه مراغه به میاندوآب واقع شده است . سرزمینی کوهستانی است با هوای معتدل ومالاریاخیز. چهل تن سکنه دارد. آب آنجا از قنات تامین میشود و محصولش غلات و چغندر و نخود است . مردمش بکار زراعت مشغولند و صنعت دستی آنان گلیم بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ص 542).
    ناخشندی
    ناخشنودی .
    ناخن
    ناخون . هندی باستان ، نخا (ناخن انسان ، ناخن حیوانات ). پهلوی ، ناخون . افغانی ،نوک . بلوچی ، ناخون . ناکون ، ناهون . کردی ، ناخنب [ کردی اصیل ، نینوک ]. پشتو، ناخون . ماده شاخی که در انتهای انگشتان انسان و [برخی ] جانوران میروید. (از حاشیه برهان چ معین ص 2089). سمب ستور و چنگل حیوانات درنده و طیور. جزء قرنی که میپوشاند طرف فوقانی انتهای انگشتان را و به تازی ظفر گویند. (ناظم الاطباء). ماده شاخی است که بر پشت انگشتان دست و پای انسان و بعضی از حیوانات و چنگال پرندگان میروید. (فرهنگ نظام ). مولف انجمن آرا و به نقل از او مولف آنندراج آرند: و اصل آن ناخون است زیرا که در تمامی اعضاو اجزای آدمی و حیوانات خون نفوذ دارد و در این جزءاز بدن اصلاً خون نیست مگر آنجا که بگوشت چسبیده و پیوسته است و اتصال گوشت وناخن مثل شده است ، لهذا یکی از استادان قدیم گفته :
    تو چنانی مرا به جان و به دل
    ای نگارین که گوشت با ناخون .
    (از آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). در پهلوی ، ناخن ، در اوستا، نخ ، و در سنسکریت ، نکهه (نخ )بوده . اصل معنیش بی سوراخ [ است ]، چه در ناخن مسامات نیست و ریشه آن کهن ، به معنی کندن است ، پس ناخن و کندن از یک ریشه است . (فرهنگ نظام ). ظفر. (دهار). خلب . (منتهی الارب ). پنجه . چنگال:
    ناخنت زنخدان ترا کرد شیار
    گوئی که همی زنخ بخارد بشخار.

    عماره .

    ناخن به سنگ آمدن
    کنایه از امر ناملایم پیش آمدن . (بهار عجم ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ناامید شدن:
    به سنگ ناخن هر تشنه لب که می آید
    دهان آبله ما پر آب میگردد.

    صائب (از آنندراج ).

    ناخن در دیده ریختن
    کنایه از کمال آزار دادن و رنجانیدن . (آنندراج ):
    بهله هرگاه کند بر کمرش دست دراز
    رشک در دیده من ناخن شاهین ریزد.

    صائب (از آنندراج ).

    ناخردمند
    نادان . بی عقل . (ناظم الاطباء). سفیه . بی معرفت . احمق. ابله . غیرعاقل . که خردمند نیست:
    اگر بر من این اژدهای بزرگ
    که خواند ورا ناخردمند گرگ.

    فردوسی .

    ناخشنود
    ناراضی . (ناظم الاطباء). ناخرسند. آنکه خشنود و راضی نیست:
    همی روی و من از رفتن تو ناخشنود
    نگر بروی منا تا مرا کنی بدرود.

    فرخی .

    ناخن آفتاب
    کنایه از آتش است . (برهان قاطع). آتش . (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ) (شمس اللغات ).
  • کنایه از خطوط شعاعی . (آنندراج ).
  • ناخن معشوق. (ناظم الاطباء). ناخن شاهد. (رشیدی ) (فرهنگ نظام ). کنایه از ناخن مطلوب و شاهد هم هست . (برهان قاطع).
  • ناخن چنگی . (رشیدی ) (فرهنگ نظام ). در حاشیه برهان قاطع چ معین آمده است : ناخن آفتاب یعنی آتش . خاقانی گوید:
    چشم سهیل و ناخنه ناخن آفتاب و نی
    کاتش و قند او دهد با نی و باد یاوری .
    «اما در این بیت خاقانی به معنی آتش نیست ، بلکه معنی آن است که در چشم سهیل ناخنه می افتد یا آنکه دیدن سهیل ناخنه را دفع کند و در ناخن آفتاب که عبارت از خطوطشعاعی است نی می افتد» و نیز دکتر معین در تعلیقات برهان قاطع آرد: معانیئی که فرهنگنویسان برای ناخن آفتاب کرده اند ماخوذ از همین بیت خاقانی است ولی بایددانست که این بیت از قصیده ای است در مدح خاقان اکبرمنوچهر شروانشاه که در تشبیب آن مطرب چنگنواز را چنین می ستاید:
    «چنگی آفتاب روی از پی ارتفاع می
    چنگ نهاده ربع فش بر برو چهره بربری
    زهره ، ز رشک خون دل در بن ناخن آورد
    چون سر ناخنش کند با رگ چنگ نشتری
    چشم سهیل و ناخنه ...»
    مراد از دو بیت اخیر ظاهراً آن است که : هنگامیکه مطرب چنگی سر ناخن خود رابا تار چنگ آشنا کند و چنگ نوازد زهره (رب النوع موسیقی ) از حسد خون دلش را بنوک ناخن می آورد. (و نیز ناگفته نماند که ناخن خوبرویان سرخ است ) و زمانی که آتش و قند (لب سرخ و شکرین ) وی (مطرب ) با باد دمیدن درنی مشغول گردد چشم سهیل قرین ناخنه گردد و آفتاب معذب شود. (رجوع به نی در ناخن کردن شود). ذکر سهیل ظاهراً بمناسبت آن است که با طلوع و تابش وی میوه ها (مانند هندوانه ) شیرین گردند. و ذکر آفتاب بمناسبت حرارت بسیار اوست . بنابراین سهیل از قند و آفتاب از آتش مطرب چنگی از راه حسد معذب میشوند.
  • ناخن پال
    آماس بسیار دردناک که در اطراف ناخن مردم پدید آید. (ناظم الاطباء). ناخن خاره . (از برهان قاطع). درد ناخن . کژدمه . کژدمک . عقربک . گوشه . داحوس . داحس . کرمیشک . (یادداشت مولف ). رجوع به ناخن خواره شود.
  • خلال گونه ای که بدان بن ناخن ها پاک کنند. (یادداشت مولف ).
  • ناخن در سینه زدن
    کنایه ازتصرف کردن در مزاج . (بهارعجم ) (آنندراج ). ناخن به دل زدن . ناخن به جگر زدن . ناخن بر دل زدن:
    تار از رگهای جان بستیم بر قانون درد
    میزند خوش ناخنی در سینه افغان ما .

    ظهوری (از بهار عجم و آنندراج ).

    ناخردمندی
    بی خردی . سفه . سفاهت . بی عقلی . نادانی . احمقی:
    همه چیزها را پسندد خرد
    مگر ناخردمندی و خوی بد.

    ابوشکور.

    ناخشنود شدن
    سخط. (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). ناراضی شدن . خشمگین شدن .
    ناخنان
    سختی و صلابتی که در پوست پدید آید. (ناظم الاطباء).
    ناخن پراندن
    و ناخن پریدن ; کف پای زدن و چوب زدن که ناخن از آن خود بخود میپرد. (بهارعجم ) (آنندراج ) :
    تاصبا ناخن گل را نپرانده ست به خار
    بر دل تنگ خود از خاک دری بگشایند.

    صائب (از آنندراج ).

    ناخن در سینه شکستن
    تصرف کردن در مزاج . (بهار عجم ) (آنندراج ).
  • تحمل آزار کردن . رنج بردن . سختی کشیدن . تحمل ناملایم کردن . رجوع به ناخن در سینه زدن و ناخن به دل زدن شود:
    در سینه کلیم اینهمه ناخن که شکستیم
    از کار دل خود گره غم نگشادیم .

    کلیم (از بهارعجم و آنندراج ).