جستجو

ناخوش شمردن
استبشاع . (تاج المصادر بیهقی ). تقذر. استکراه . تطهم . (از منتهی الارب ). نپسندیدن . خوش نشمردن . خوش نداشتن .
ناخیسیدنی
که خیسیدنی نیست . که قابل خیسیدن نیست . مقابل خیسیدنی .
ناخن گرفته
ناخنی که سرش را چیده باشند. (آنندراج ). ناخن کوتاه شده . ناخنی که آن را چیده و کوتاه کرده اند:
بی یاوری چه کار گشاید ز دست کس
از ناخن گرفته گره وا نمی شود.

میریحیی کاشانی (از آنندراج ).

ناخواندنی
که قابل خواندن نیست . که خواندن را نشاید. که نبایدش خواند. مقابل خواندنی . رجوع به خواندنی شود.
ناخوستن
مصدر ناخوست باشد. یعنی چیزی را به پای کوفتن . (برهان قاطع) (از آنندراج ). پایمال کردن . پاسپر نمودن . لگدکوب کردن .(ناظم الاطباء). رجوع به ناخوست شود. مصحف پاخوستن .
ناخوش کردار
بدکردار. بدعمل . (ناظم الاطباء).
ناخیسیده
نخیسیده . که خیسیده نیست . مقابل خیسیده . رجوع به خیسیده شود.
ناخن گیر
چیزی نرم که ناخن درآن بند شود. (آنندراج ). رجوع به ناخن گیر کردن شود.
ناخوانده
نخوانده . قرائت نکرده . خوانده نشده:
بسی نیز تاریخ ها داشتم
یکی حرف ناخوانده نگذاشتم .

نظامی .

ناخوش
دلتنگ. ناشادمان . آزرده . رنجیده . ناخشنود. ناراضی . (ناظم الاطباء). ناراضی . غمگین . (فرهنگ نظام ). نژند. غمین . ناپدرام . که خوش نیست:
در آن جای جای تو آتش بود
به دنیا دلت تلخ و ناخوش بود.

فردوسی .

ناخوش کردن
ناگوار ساختن . تباه کردن:
بکوشد ز بهر درم پنج و شش
که ناخوش کند بر دلش روز خوش .

فردوسی .

ناد
بانگ. صدا. آواز. (ناظم الاطباء).
ناخن گیر کردن
نرم کردن . چیزی را نرم کردن که ناخن در آن بند شود:
میکند امروز صائب موم نی در ناخنم
من که ناخن گیر میکردم به آهن خاره را.

صائب (از آنندراج ).

ناخواه
بی میل و اراده . بی اختیار. بی خواست . (ناظم الاطباء). ناخواسته . (فرهنگنظام ). کنایه از کاری بود که نه بخواست و اختیار کسی به فعل آید. (انجمن آرا). بدون اراده . کراهةً. اجباراً. به طور عدم میل و رغبت . (ناظم الاطباء). کرهاً.
-خواه و ناخواه ; طوعاً و کرهاً.
-ناخواه کسی ; برخلاف میل او. به خلاف خواست او. علی رغم او:
آن چنان کز عطسه ای و خامیاز
این دهان گردد به ناخواه تو باز.

مولوی .

ناخوش آمدن
پسند نکردن . (ناظم الاطباء). خوش نیامدن . بد آمدن . خوش نداشتن . نپسندیدن . استبشاع . اعتناف . ناپسند افتادن . مقابل خوش آمدن . رجوع به خوش آمدن شود: افشین را سخت ناخوش و هول آید در چنین وقت آمدن من نزدیک وی . (تاریخ بیهقی ). قوم را سخت ناخوش می آید وی را در درجه ای بدان بزرگی دیدن . (تاریخ بیهقی ). خداوند، باشد که با خاصگان خوش گوید و ایشان را از آن ناخوش آید. (تاریخ بیهقی ص 61). سخنی که ناخوش خواهد آمد ناگفته به . (تاریخ بیهقی ). اسکندر میدانست که دختر را آن حرکت ناخوش آمد. (اسکندرنامه ).گفت با پدر اگر سخن بگویم از دو بیشتر نگویم تا شمارا خوش آید یا ناخوش . (قصص الانبیاء). امیرنصر خبر یافت ، ناخوش آمدش بجهت آنکه بی دستوری بود. (تاریخ بخارا). کاری بیند از کسی که او را ناخوش آید و آن کس را از آن کار باز نتواند داشت . (ذخیره خوارزمشاهی ).
ناخوشت آید مقال آن امین
در نبی که لااحب الاًّفلین .

مولوی .

ناخوش گوار
هر غذای عسیرالهضم که دیر تحلیل رود و گوارا نباشد. (ناظم الاطباء).
  • بی مزه . بی نمک . که موافق طبع نباشد. نادلچسب . که پسند خاطر نیفتد:
    با ملاحت کنده بودی نام کردندت ملیح
    هم بر آن نامی اگر بی ملحی و ناخوشگوار.

    سوزنی .

  • ناداب
    مولف قاموس کتاب مقدس آرد: ناداب (به معنی آزاد) پسر هارون که خداوند بواسطه اینکه خطا ورزیده آتش غریبه بحضور آوردوی را به آتش سوزانید. (از قاموس کتاب مقدس ص 865).
    ناخن گیره
    . ناخن گیر. مقراض ناخن گیری . ناخن پیرای . ناخن چین .
    ناخواهان
    ناخوش . نادلپسند. غیرمطلوب . (ناظم الاطباء).
  • ناخواه . بی میل . که خواستار نیست: هر چند دل سلطان ناخواهان است اریارق را و غازی را خواهان . (تاریخ بیهقی ص 320).
  • ناخوش آواز
    آنکه آواز وی مطبوع نباشد. (ناظم الاطباء). بدصدا. بدآواز. که صوتی منکر و گوش خراش دارد. که آوازش دلنشین و دلپذیر نیست . که خوش آواز نیست:
    اگر مهمان تست این ناخوش آواز
    مرا فریاد رس زین میهمانت .

    ناصرخسرو.