ناخوشند
ناخوشنود. ناراضی:
پدر کز پسر هیچ ناخوشند است
بدان کان پسر تخم و بار بد است .
فردوسی .
نادار
مفلس . محتاج . (آنندراج ). مفلس . مقروض . پریشانحال . گدا. بی نوا. تهیدست . فقیر. مسکین . آن که دارای مال و دولت نباشد. (ناظم الاطباء). فقیر. بی نوا. (فرهنگ نظام ). ارزانی . ندار. مقابل دارا.
زمین دار و کشاورز فقیر و بی بضاعت . (ناظم الاطباء).
ناخنه دار
که به ناخنه مبتلاست . که در چشم ناخنه دارد.
چشمی که ناخنه دارد. چشمی که مبتلا به مرض ناخنه است:
چشم شرع از شماست ناخنه دار
بر سر ناخنه سبل منهید.
خاقانی .
ناخوب کردن
بد کردن . خطا کردن:
به امید بیشی نداد و نخورد
خردمند داند که ناخوب کرد.
سعدی .
ناخوشبوی
بدبوی . کریه . عفن . گندیده . که بوی خوشی ندارد. که خوشبوی نیست . مقابل خوشبوی: و بباید دانست که ریم سپید هموار که ناخوشبوی نباشد دلیل آن باشد که طبیعت قوی است . (ذخیره خوارزمشاهی ).
ناخوشنود
ناراضی و بی قناعت . (ناظم الاطباء). ناخرسند. رجوع به خشنود شود: اعضال ; ناخشنود داشتن . (منتهی الارب ).
ناداری
افلاس . فقر. تنگدستی . پریشان حالی . بی بضاعتی . تهیدستی . گدائی . (ناظم الاطباء). بی چیزی . نیاز. نیازمندی . محتاجی . صفت نادار.
ناخنی
نان ناخنی ، نانی که شاطر ناخنها در آن فرو برد تا برشته تر وپخته تر شود. (یادداشت مولف ). رجوع به ناخنکی شود.
ناخوبی
بدی . ناخوشی . (ناظم الاطباء). زشتی . تباهی . خوب نبودن . مقابل خوبی . رجوع به خوبی شود:
به بخت تو آرام گیرد جهان
شود جنگ و ناخوبی اندرنهان .
فردوسی .
ناخوش حال
ناخوش احوال . که سالم و تندرست نیست . که بیمار است . که در حال ضعف یا بیماری یا نقاهت است .
که شادمان و سردماغ نیست . غمگین . غمین . ملول . افسرده . نژند. ناشاد. مقابل خوشحال .
ناخوشی
غمگین بودن . (فرهنگ نظام ). غمگینی . ناشادمانی .
سختی . خشم . رنج . (ناظم الاطباء). مقابل خوشی . ابتلاء. گرفتاری . مصیبت . ناراحتی:
یار مساعد بگه ناخوشی
دامکشی کرد نه دامن کشی .
نظامی .
ناداشت
(از: نا (نفی ، سلب ) + داشت ) در این جا بجای «نادار» اسم فاعل مرخم بکار رفته . (حاشیه برهان چ معین ). مفلس . پریشان . بی نوا. (برهان قاطع) (آنندراج ). مفلس . پریشانحال . تهیدست . بینوا. (ناظم الاطباء). مفلس . (سروری بنقل رشیدی ) (غیاث اللغات ). درویش . تنک مایه . نادار: و بحکم آنک مردم جهان بیشترین درویش بودند و ناداشت ... او را تبع بسیار جمعشد. (فارسنامه ابن بلخی ). و از مال و ملک می ستد و به ناداشتان میداد. (فارسنامه ابن بلخی ).
قومی از گدایان را نیز گویند که بر در دکانها روندو چیزی طلبند اگر چیزی به ایشان ندهند گوشت اعضای خود را ببرند. (برهان قاطع) (آنندراج ). و آن جماعت راکنگر نیز گویند. (جهانگیری ) (شمس اللغات ) (انجمن آرا) (از رشیدی ). گروهی از گدایان که آنها را شاخشانه نیز گویند. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا):
شوخی ناداشت ز جلاد بیش
کو تن غیری برد این جان خویش .
امیرخسرو (از انجمن آرا).
ناخوابیدنی
که نمی خوابد. که خوابیدنی نیست . که آرامش و سکون نمی پذیرد.
که تمام شدنی نیست .
ناخودآگاه
که از خود بی خبر است . که از خود آگاه نیست . که از خویشتن خود آگاهی ندارد.
در اصطلاح روانشناسی ، مغفوله . لاعن شعور. مغفول . که در صحنه روشن و صریح ذهن نیست . ضمیر ناخودآگاه به معنی وجدان مغفوله یا شعور باطن به آن دسته از وجدانیات انسان گفته میشود که روزی جزء وجدانیات صریحه بوده اند و فعلاً مورد توجه وجدان شخص نیستند و قسمت تاریک ذهن یا ذخیره آن را تشکیل میدهند.
ناخوش دار
در تداول ، که بیماردار است . که بیمارداری می کند. که پرستاری بیماری بعهده اوست .
ناخوشی گرفتن
مریض شدن . به مرض مبتلا شدن . به امراض مسری دچار شدن .
ناداشتی
پریشانی . افلاس . (برهان قاطع). بی نوائی . (فرهنگ نظام ).مفلسی . (غیاث اللغات ). فقر. بی چیزی . تنگدستی . تهیدستی . کوتاه دستی . ناتوانی . ناداری . نداشتن:
ز دنیا برم زنگ ناداشتی
دهم باد را با چراغ آشتی .
نظامی .
ناخوابیده
نخوابیده . نخفته . ناخفته . رجوع به ناخفته شود.
ناخودآگاهی
حالت و صفت ناخودآگاه . بی خویشتنی . از خود بی خبر بودن .
ناخوش داری
در تداول ، پرستاری بیمار. بیمارداری . تیمارداری بیمار.