ناخن تیز کردن
کنایه از طمع زیادتی کردن و توقع بیجا داشتن . (آنندراج ) (بهار عجم ). طمع در چیزی بستن .
ناخسبیده
نخسبیده . نخوابیده . بیدار. مقابل خسبیده . رجوع به خسبیده شود.
ناخفراه
ناخدا. کشتی ران . رئیس کشتی . (فرهنگ شعوری ). ملاح . کشتیبان . (ناظم الاطباء).
ناخن بر یکدیگر زدن
میان دو کس جنگ انداختن . (بهارعجم ) (فرهنگ نظام ):
تامیان بلبل و قمری شود غوغا بپا
میزند ناخن بهم از باد در گلزار گل .
وحشی (از نظام ).
ناخن چیدن
بریدن ناخن . گرفتن و کوتاه کردن ناخن .
کنایه است از خلع سلاح کردن ووسیله حمله و دفاع کسی را از او گرفتن:
دکان همچو خورشید گردیده است
پری ناخن دیو را چیده است .
میرزاطاهر وحید (از آنندراج ).
ناخدمتی کردن
در تداول ، حق خدمت بجا نیاوردن . بدخدمتی کردن . کوتاهی کردن .
ناخکی
دهی است از دهستان حومه بخش خورموج شهرستان بوشهر. در مغرب کوه خاک و چهار هزارگزی جنوب شرقی خورموج واقع است . جلگه ای گرمسیر است و مالاریاخیز و 60 تن سکنه دارد. آبش از چاه است و محصولش غلات و خرما و پیشه مردمش زراعت . راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ص 231).
ناخن بگرفته
ناخنی که سرش را چیده باشند. (آنندراج ). ناخن گرفته . ناخنی که چیده و کوتاه شده باشد.
ناخن چین
افزاری که ناخن می چیند و لفظ دیگرش ناخن گیر است . (فرهنگ نظام ). آنچه با وی ناخن گیرند. (شمس اللغات ). ابزاری که بدان ناخن چینند و کوتاه کنند. ناخن بُرای . ناخن پیرای . ناخن گیر. رجوع به ناخن گیر شود.
ناخذا
معرب ناخداست . رجوع به ناخذاة شود.
ناخستو
منکر. آنکه خستو نباشد. که اقرار نکند. که معترف بخدا نباشد:
یکی پند خوب آمد از هندوان
بر آن خستوانند ناخستوان .
بکن نیک و آنگه بیفکن براه
نماینده راه از این به مخواه .
ابوشکور.
ناخل
آن که می بیزد. (ناظم الاطباء). هذاالاسم لمن ینخل الدقیق. (سمعانی ).
ناخل الصدر; ناصح . (منتهی الارب ). ناصح و نصیحت کننده . (ناظم الاطباء).
ناخن بگرفته بودن
ناخن بگرفته بودن کسی را، کنایه از بی ارزشی و بی اهمیتی . ناخن گرفته کسی بودن . رجوع به ناخن گرفته شود:
ماه نو ناخن بگرفته بود
هر کجا هست نشان ابرو.
نصیرای بدخشانی (از آنندراج ).
ناخن خاره
ناخن پال . ورمی باشد که در اطراف ناخن بهم رسد و ناخن را بیندازد و به عربی داحس گویند. (برهان قاطع) (آنندراج ). رجوع به ناخن خواره و ناخن پال شود.
ناخلف
کودک بدرفتار و بی ادب . نااهل . نالایق. (آنندراج ). شریر. بدذات . (ناظم الاطباء). فرزند غیرصالح . فرزند بد:
بنگر چه ناخلف پسری کز وجود تو
دارالخلافه پدر است ایرمان سرا.
خاقانی .
ناخن به جگر شکستن
تصرف کردن در مزاج . (بهار عجم ) (آنندراج ). اثر کردن . اثر گذاشتن . تاثیر کردن:
مگر ز سنگ بود پرده های گوش کسی
که ناخنش بجگر نشکند ترانه عشق.
صائب (از آنندراج ، بهار عجم ).
ناخن خشک
در تداول ، کسی که کوچکترین نفعی برای دیگران بجای نماند. که هیچ خیر از وی به هیچ کس نرسد. که هیچ سود برای حریف باقی نماند و همه را خود برد.
-امثال :
ناخن خشک است . نظیر: آب از دستش نمی چکد. (امثال و حکم ).