ناچیز
بی قدر. بی مقدار. (ناظم الاطباء). پست و ناقابل . (فرهنگ نظام ). چیز حقیر. چیز پست . فرومایه . بی ارز.بی ارج . وضیع. ناقابل . بی قابلیت . بی ارزش:
ز خاشاک ناچیز تا عرش راست
سراسر به هستی یزدان گواست .
فردوسی .
ناحیه
ناحیت . کرانه . طرفی از ولایت . رجوع به ناحیت و ناحیة شود:
آمد خجسته مهرگان جشن بزرگ خسروان
نارنج و نار و ارغوان آورد از هر ناحیه .
منوچهری .
ناجی لاهیجی
از شاعران لاهیجان و معاصر با صفویه است . مرد وارسته ای بوده است . میرزا طاهر نصرآبادی آورده است : «وقتی که میرزا هاشم به وزارت آنجا [ لاهیجان ]رفت او تاریخی گفت میرزا هاشم مبلغ دوازده هزار دینار جهت او فرستاد وی پس داده و گفته بود جهت طبعآزمائی قطعه ای گفتم من شاعر گدا نیستم . این غزل را نصرآبادی از او نقل کرده است :
خطش دمید و غیر ازو کامکار ماند
آخر میانه من و او این غبار ماند
خون از دماغ غنچه گل ریخت بر زمین
از بس در انتظار نسیم بهار ماند
در حیرتم کنون که جهان پر ز کشتنست
بیکار در نیام چرا ذوالفقار ماند
کومیوه ای که کام ازو لذتی برد
بیهوده چشم ما به سر شاخسار ماند.
ناچرانده
که چرانده نشده باشد. مزرعه و علفزاری که مواشی و اغنام در آن هنوز به چرا نرفته باشند.
ناچیز داشتن
ناچیز شمردن . به چیزی نشمردن . به چیزی نگرفتن . مهم نشمردن . اهمیت ندادن . اعتنا نکردن :
- به ناچیز داشتن:
ندارد بزرگی کسی را بچیز
نه خواری به ناچیز دارد بنیز.
فردوسی .
ناحسابی
در تداول عامه ، کسی که به حق راضی نشود. کسی که به حرف حساب گردن ننهد.
-آدم ناحسابی ; کسی که حق و حساب نمیداند. که حرف حساب نمی زند. آشفته کار. زورگو. مقابل حسابی . رجوع به حسابی شود.
-حرف ناحسابی ; سخنی که درست و بحقو عادلانه نباشد. حرف زور.
ناخ
ناف . (ناظم الاطباء). به معنی ناف است که سوراخ وسط شکم باشد. (آنندراج ) (برهان قاطع). رجوع به ناف شود.
ناجی مشهدی
از شاعران ایرانی مقیم هند است .وی بروزگار جوانی بدکن رفت و سی سال در آنجا بسر برد. «و از آنجا به دارالخلافه شاه جهان روآورد و نواب برهان الملک سید سعادت خان بهادر به کمال قدردانی مسکنی و وجه معاشی برایش معین فرمود بعد چندی به نیت حضور خدمت نواب در شهر اود، از دهلی برآمده در اکبرآبادبه صوب دار بقا رحلت نمود» . این ابیات ازو در تذکره صبح گلشن نقل شده است :
آتشکده در سراغ ما می سوزد
پروانه ز رشک داغ ما می سوزد
شمعدل ماست روشن از مهر علی
تا صبح ابد چراغ ما می سوزد.
ناچرانیده
که چرانیده نشده است .مقابل چرانیده . رجوع به چرانده و چرانیده شود: تریکة; مرغزاری که ناچرانیده مانده باشد. (منتهی الارب ).
ناچیز شدن
از اهمیت افتادن . از رواج و رونق افتادن . خوار شدن . کم شدن . کاستن: اسلام عزیز گشت و کفر ناچیز شد. (تاریخ سیستان ).
باطل شدن . محو شدن . گم و نابود و فراموش شدن . مدروس شدن . بی ارزش و بی اثر گشتن:
یارب چه دل است آنکه در او گم شد و ناچیز
چیزی که به شش روز نهاد ایزد دادار.
فرخی .
ناحسابی کردن
حق و حساب رعایت نکردن . زور گفتن . بدحسابی کردن .
ناخائیدنی
که خائیدنی نیست . که قابل خائیدن نیست . مقابل خائیدنی . رجوع به خائیدنی شود.
ناچرید
نچریده . ناچریده . چیزی نخورده . لب از غذا بسته . لب به آشامیدنی و خوردنی نزده:
غریبان که بر شهر ما بگذرید
چماننده پای و لبان ناچرید.
فردوسی .
ناچیز کردن
کشتن . به قتل رساندن . از بین بردن . اعدام . تار و مار کردن . به قتل رساندن . از بین بردن . مغلوب کردن . در هم کوفتن . منکوب کردن:
هندوان را سربسر ناچیز کرد
رومیان را داد یک چندی زمان .
فرخی .
ناحص
خر ماده وحشی نازاینده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ماده خر وحشی نازاینده . (ناظم الاطباء).
آواز کردن زاغ . (شمس اللغات ). زن لاغر شده از غایت پیری . (شمس اللغات ).
ناخار
در تداول ، ناهموار. درشت . زمخت . خشن . نتراشیده . نخراشیده . ناهنجار. قلمبه .
ناچریدن
چرا نکردن . چیزی نخوردن . لب از خوردن بستن . بر اثر فقر یا نقاهت غذا نخوردن:
گرفتار در دست آز و نیاز
تن از ناچریدن به رنج و گداز.
فردوسی .
ناچیز گشتن
ناچیز گردیدن . ناچیز شدن . معدوم شدن . نابود شدن:
ای تن بیجان کوهی که نگردی ناچیز
ای دل بیهش روئی که نگردی بریان .
فرخی .
ناحط
سخت سرفنده . (منتهی الارب ). کسی که سرفه می کند. (ناظم الاطباء). کسی که سخت سرفه می کند. (المنجد).
زفیر برآورنده . (ناظم الاطباء) (از المنجد).