ناجی اردوبادی
مولف دانشمندان آذربایجان آرد: از سخنوران نامی است . چندی ساکن تبریز بوده و در اواخر عمر به هند رفته و در آنجا بدرود زندگانی گفته است . در جواب قصیده «شتر حجره » کاتبی یک «پشه » اضافه کرده و خوب از عهده برآمده مطلعش این است :
بس است پشه فکرم شتر بحجره تن
که پشه کار شتر می کند بحجره من .
(دانشمندان آذربایجان ص 37).
ناچخ زن
آنکه به ناچخ زند. (آنندراج ). آنکه با ناچخ پیکار می کند. (ناظم الاطباء):
شب تیره در صحن زنگارگون
چو هندوی ناچخ زن آمد برون .
امیرخسرو (از آنندراج ).
ناچیت
دهی است از دهستان آختاچی بوکان بخش بوکان شهرستان مهاباد و در 6 هزارگزی شمال بوکان ، در مسیر جاده شوسه بوکان به میاندوآب واقع شده است . جلگه است و هوائی معتدل و مالاریا خیز دارد. سکنه آنجا بالغ بر 305 تن است . آب آن از سیمین رود تامین میشود و محصولش غلات و توتون و حبوبات است . شغل مردمش زراعت و گله داری است و صنعت دستی آنان جاجیم بافی . راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ص 521).
ناحرة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ناحرة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
ناحوم
ناحوم (به معنی تسلی ) او هفتمین انبیاء اصغر است . طور وطرز ناحوم نامعلوم است مگر اینکه او در القوش متوطن بوده و محتمل است که القوش قریه ای باشد که در محال جلیل واقع بوده . نبوتش حاکی یک مطلب و در سه باب مندرج است از آنجمله در خصوص انهدام نینوی چنان مقتدرانه و روشن نبوت مینماید که گویا خودش بشخصه برای العین دیده ، لطافت و حسن عبارتش مورد تحسین عامه است . در خصوص تعیین زمان نبوت ناحوم آراء مختلفه است و افضل مفسرین با جرم هم رای اند و او برآن است که ناحوم در زمان حزقیا بعد از وقوع جنگ سنخاریب در مصر چنانکه بروسوس مورخ مذکور داشته نبوت مینمود... ناحوم در خصوص فتح نوآمون و تکبر ریشاقی و هزیمت سنخاریب همچووقایع ماضیه گفتگو می کند و نیز اشاره مینماید که درزمان او سبط یهودا باز در ملک خود بوده اعیاد خود را نگاه خواهند داشت ، و از اسیری و پراکندگی ده سبط نیز اخبار مینماید اشعیا و میکاه با آن حضرت معاصر بودند. تخمیناً یکصد سال بعد از این یعنی 606 قبل از مسیح نینوی منهدم گردید و بقایای آن شهر را که در این ایام کشف نموده از خاک درآورده اند با بیان آنحضرت مناسبت بسیار خوبی دارد. (از قاموس کتاب مقدس ص 864).
ناجی افندی
احمدناجی معروف به «معلم ناجی » و «ناجی افندی » از شاعران متاخر ترک است . وی به سال 1848 م . در استانبول بدنیا آمد و در 1892 م . [ رمضان 1310 ه' . ق. ] فوت کرد. دیوانی به نام «آتشپاره » و «شراره » دارد و رساله ای بعنوان «اسامی » از او باقی است . (از قاموس الاعلام ).
ناچدن
نچیدن . مقابل چدن . رجوع به چدن و چیدن شود.
ناچیدکورانلو
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه در 42 هزارگزی جنوب خاوری قره آغاج و 30 هزارگزی راه ارابه رو احمدآباد به تکاب واقع است . سرزمینی کوهستانی و مالاریاخیز است . هوائی معتدل دارد، سکنه آنجا 190 تن و به کار زراعت مشغول اند. آب آن از رودخانه آلجیا تامین میشود. محصولش نخود وزردآلوست . صنایع دستی مردمش فرش و گلیم بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ص 521).
ناحز
بعیر ناحز; شتر سخت سرفه و نحاززده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شتر سرفه کننده و مبتلا به بیماری نحاز. (ناظم الاطباء). شتر سرفه دار. (شمس اللغات ). نحزالبعیر; اصابه داء النحاز، فهو ناحز. (المنجد).
(مص ) برخورد کردن سپل پنجم شترمرغ آرنج آن را. (ناظم الاطباء). درخوردن سپل پنجم شتر آرنج آن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
ناحة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ناحة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
ناجی اندجانی
محمدحسین متخلص به ناجی از مردم اندجان است و در شاهجهان آباد هند نشو و نما یافته .
خطی خوش داشته و نستعلیق
و نسخ و شکسته
را نیکو مینوشته است . وی از جمله منشیان عالم گیر پادشاه هند بود
و به روایت مولف مقالات الشعراء با مخدوم خویش راجع به طرز املای کلمه ای گفتگوئی در پیوست و از خدمت وی کنار گرفت
و اندکی بعد به تولیت مزار خواجه قطب الدین بختیار کاکی مامور گشت
و از دکن به شاهجهان آمد و روزگاری به آسایش خاطر گذرانید
. در دوران فرخ سیر «بمنصب هفتصدی و دیوانی گوالیار سرفراز گشت و بعد چندی بخدمت میربحری بنگاله مامور گردید»
و بروایت مولف روز روشن به سال 1226 [ ه' . ق.]
در بنگاله
درگذشت . این نمونه ای از اشعار اوست :
مگر بخواب بروی تو وا شود چشمم
خدا کند که بخواب آشنا شود چشمم
.
#
ناچده
نچیده . رجوع به ناچیده و چده شود.
ناحس
سال قحط. (آنندراج ). عام ناحس ; سال قحط. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). مجدب . (المنجد). ج ، نواحس .
ناحی
خمیده . مایل شده . (ناظم الاطباء).
قصدکننده و گرداننده . (شمس اللغات ). ناح ٍ. نحوی . عالم به علم نحو. ج ، نُحاة.
ناجی تبریزی
از شاعران دوران صفویه است . نصرآبادی آرد: در ایام عمرش به لباس فقر و فنا بسر برده کمال شکستگی و آرام داشت . گاهی مصرع رنگین میگفت چنانچه خود در این باب گفته :
ناجی اندر دست شاعر روز میدان سخن
مصرع رنگین کم از شمشیر خون آلود نیست .
(دانشمندان آذربایجان از نصرآبادی ).
ناچیدهولاویران لو
از دهات دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه و در پنج هزارگزی جنوب غربی قره آغاج و 25 هزارگزی جنوب جاده شوسه مراغه به میانه واقع و منطقه ای کوهستانی و مالاریاخیز است . هوایش معتدل است . ساکنانش 212 تن اند و به کار زراعت اشتغال دارند. آب آنجااز چشمه سارها تامین میشود. محصولش غلات و بزرک و نخود و زردآلو است . صنعت دستی مردمش جاجیم بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ص 522).
ناحساب
آنکه در حساب اشتلم کند. آنکه به حق اذعان نکند. زورگو. که حرف حساب نشنود. که حرف حساب نزند. که حسابش درست نباشد.
ناحیت
طرف . کرانه . کنار. ساحل . زیس .
ولایت . کشور. چکله . دیار. بقعه . (ناظم الاطباء). رجوع به ناحیه شود: مشرق خرخیز ناحیت چین است . (حدود العالم ). ناحیتی از ناحیتی به چهار روی جدا گردد. یکی باختلاف آب و هوا...) (حدود العالم ). بلغار شهری است که مر او را ناحیتکی است خرد بر لب رود آتل نهاده . (حدودالعالم ).
اندر آن ناحیت به معدن کوچ
دزدگه داشتند کوچ و بلوچ .
عنصری .
ناجی کاشی
از شاعران کاشان و خلف ملاحسن واعظ کاشی است . این بیت ازاوست :
سر از خاک لحد از شرم عصیان برنمیدارم
که ترسم از وجودم ننگ آید اهل محشر را.
ناچران
چراناکرده و علف ناخورده . (ناظم الاطباء). که چیزی نخورده است . که میل به خوردن چیزی ندارد. که از غم و غصه یا نقاهت و بیماری اشتهای خوردن ندارد:
بر آن چرمه ناچران زین نهاد
چه زین از برش خشک بالین نهاد.
فردوسی .