جستجو

غراب سیاه
رجوع به غراب سیه شود.
غرادیسقه قدیم
تلفظ ترکی از گرادیسکا.
غرافیون
دشنه . بلسک . خنجر . (دزی ج 2 ص 204).
غذو
خورش دادن : غذاه غذواً. (منتهی الارب ) (آنندراج ). غذاه بالغذاء; اعطاه ایاه ، یقال : «غذی بلبان الکرم ، و النار تغذی بالحطب ». (اقرب الموارد).
  • موثر شدن و نافع بودن وکفایت کردن : غذا الطعام الصَبی ًّ; نجع فیه و کفاه . (اقرب الموارد).
  • منقطع گردیدن بول : غذا البول .
  • بریدن شتر کمیز را: غذاه وبه . (منتهی الارب ). غذا الجمل بولَه و غذا ببوله ; قطع. و غذا بول الجمل ; انقطع، لازم و متعدی است . (اقرب الموارد).
  • روان گردیدن آب : غذا الماء. (منتهی الارب ). غذا الشی ; سال . (اقرب الموارد). دویدن آب . (تاج المصادر بیهقی ).
  • شتافتن . شتاب نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ).
  • روان شدن خون رگ. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دویدن خون . (تاج المصادر بیهقی ).
  • پرورش کردن ، یقال : غذوت الصبی باللبن ; ای ربیته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بپرورانیدن . (تاج المصادر بیهقی ).پروردن .
  • کاشتن گیاهی . (دزی ج 2 ص 203).
  • غرای
    سرشیر. ج ، غَرائی .
  • سنگ بزرگ. (منتهی الارب ). صاحب اقرب الموارد غراوی به واو آورده و تنها معنای الرغوة; یعنی سرشیر را برای لغت مذکور ذکر کرده است .
  • غراب سیه
    کنایه از شب . (آنندراج از فرهنگ اسکندرنامه ).
    غرار
    جوال .در لهجه تبریزیان خرار و خرال و خارال گویند و آن را بر نوعی جوال بزرگ که از کنف سازند اطلاق کنند. این کلمه در عربی به صورت غِرارة آمده است:
    به هر مادحی مال بخشد جوالی
    به هر زائری زر بخشد غراری .

    فرخی .

    غراق
    به گفته نصر، ناحیه ای است در یمن . (از معجم البلدان ).
    غذوان
    اسب شادمان شتاب رو.(منتهی الارب ) (آنندراج ). شتابنده ، امرو القیس گوید: «کتیس ظباء الحلب الغذوان ». (معجم البلدان ).
  • مرد درشت و زبان دراز و نافرمان و تیزرو. (منتهی الارب ) (آنندراج ). الغذوان من الرجال السلیط الفاحش . تانیث آن غذوانة. (اقرب الموارد) (تاج العروس ).
  • غراب
    زاغ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (نصاب الصبیان ) (بحر الجواهر) (غیاث اللغات ) (مقدمةالادب ). ج ، اَغرُب ، اَغرِبة، غِربان ، غُرب ، جج ، غرابین (ج ِ غِربان ). (منتهی الارب ) (آنندراج ). و منه الحدیث : «امر النبی (ص ) بقتل الغراب ، و سماه فاسقاً» (منتهی الارب ).
  • کلاغ . (بحر الجواهر) (مقدمةالادب ) (ترجمان علامه جرجانی ص 73): فبعث اللّه غراباً یبحث فی الارض لیریه کیف یواری سوءة اخیه . (قرآن 5/31). واقی . واقِ. (المنجد ذیل همین کلمات ). غراب را نامهای گوناگونی است از قبیل : ابوحاتم ، ابوحجادب ، ابوالجراح ، ابوحذر، ابوریدان ، ابوزاجر، ابوالشوم ، ابوعتاب ، ابوالقعقاع ، ابن الارض ، ابن بریح . ابن دایه . (از المرصع نسخه خطی ). داود ضریر انطاکی گوید: غراب به سه نوع از پرندگان اطلاق شود: یکی زاغی است که در نزد ما به غراب الزرع و عناق معروف است و پاها و منقار آن کوچک و سرخ و به بزرگی کبوتر است ، دوم غراب معروف به غراب اسود (کلاغ ) است که در میان پرندگان درنده بسیار یافت شود و به غلط آن را زاغ نامیده اند. و سوم معروف به غراب ابقع (کلاغ پیسه ) که از همه وحشی تر است . و چون غراب جیفه میخورد گوشت آن خشن و بسیار بدبوست و سردرد می آورد و مصلح آن پختن در سرکه است . (تذکره داود ضریر انطاکی ج 1 جزو1 ص 251). و صاحب معالم القربة فی احکام الحسبة گوید: گوشت پرندگان جیفه خوار مانند غراب ابقع و غراب اسود بزرگ نیز خورده نمی شود زیرا که آنها مستخبث اندو اما درباره غراب الزرع و غداف که جثه آن کوچک و به رنگ خاکستری است گفته اند که آنها حلال گوشت هستند زیرا دانه خورند و به فاخته میمانند و گفته اند مانند ابقع حرام گوشت هستند. (معالم القربة چ روبن لیوی ص 104). حکیم مومن در تحفه آرد: غراب اسم جنس کلاغ است و ابلق او غراب ابقع، و سیاه بزرگ او موسوم به غراب اسود است . به ترکی قوزقون گویند و سیاه کوچک آن که در کشتزارها دیده می شود سرخ است ، به فارسی زغن و زاغچه گویند، و آن غیر از غذاف است ، و در خواص مانند غراب الزرع و از صنف آن است ، کلاغ سفید که ابقع باشد در دوم گرم و خشک است و خوردن آن را در قطع باه مجرب دانسته اند و تعلیق چشم او مورث بیخوابی است و اجتناب از خوردن گوشت آن اولی است و زاغ بغایت ردی الغذاء و در سیم گرم و خشک و در خواص مثل غداف ، و جلوس در طبیخ آن جهت ریاح رحم مفید است و چون زنده آن را در ظرفی گذاشته با براده حدید و ترشیها مثل سرکه و آب ترنج چهل روز در سرگین اسب دفن کنند تا حل شود، جهت خضاب مجرب دانسته اند و گویند تا مدتی مدید رنگ آن تغییر نمی کند و در تغییر رنگ وضح (برص ) و رویانیدن موی مجرب است و کلاغ سیاه و زاغچه در اول گرم و خشک و مولد خون صالح و محرک باه و مضر محرورین و مصلحش سرکه است و زهره اقسام کلاغ جهت بیاض چشم و ناخنه و زبل آن جهت برص و جمیع آثار نافع است . - انتهی . و در قاموس کتاب مقدس چنین آمده : لفظ غراب در زبان عبری به معنی سیاه است و آن پرنده ای است شبیه به کلاغ لیکن بزرگتر از آن است و منفرداً پرواز می کند و در شریعت موسوی ناپاک است و این لفظ انواع هشتگانه کلاغ را که در فلسطین یافت می شود شامل است . خوراک وی لاشه و اجساد حیوانات مرده است که چشمهای آنها را کنده و میخورد و در ویرانها و مقامها و درختهای بلند مسکن میگیرد. و از چهارالی هفت جوجه را توجه و حفظ کند تا موقعی که به حد رشد رسیده ، خود بتواند تحصیل خوراک کرده خود را محافظت کنند. - انتهی . و صاحب حبیب السیر آرد: غراب چندین نوع است و طبیعت جمیع اصنافش بر آن مجبول است که ازخلق کناره کنند و در جائی جفت شوند که کس نبیند و نداند، و بعضی از علما بر آن رفته اند که کلاغ مجامعت نمی کند بمجرد آنکه نر به منقار خود طعمه به ماده دهد قناعت کند و آنچه متفق است آن است که هیچ غرابی با ماده مکرر مواصلت جایز نمیدارد و از اینجهت او را به عدم وفا منسوب سازند. از غرایب آنکه چون بچه کلاغ از بیضه بیرون آید در نظر پدر و مادر آنقدر کریه منظر نماید که چند روز گردش نگردند و در آن ایام رازق علی الاطلاق پشه ای را به آشیانه کلاغ فرستد تا قوت بچگانش گردد و هرگاه آن بچه پر برآورد پدر و مادرش بر سر اوآمده تعهد حالش نمایند. (حبیب السیر چ 1 تهران ، اختتام ص 423). رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 81 شود:
    نیست ممکن که بود هرگز چون باز غراب .

    فرخی .

  • غرابگون
    سیاهرنگ:
    رایت شه تذرووش لیک عقاب حمله بر
    پرچم شه غرابگون لیک همای معرکه .

    خاقانی .

    غراره
    آب در دهن کردن و جنبانیدن برای پاک شدن دهن ، و آن را به عربی مضمضه گویند. (برهان قاطع) (جهانگیری ) (انجمن آرا) . به هندی کلی گویند. (جهانگیری ):
    اگر گهی به زبانم حدیث توبه رود
    ز بی طهارتی آن را به می غراره کنم .

    حافظ.

    غراکوس
    تلفظ ترکی گراکوس . رجوع به گراکوس شود.
    غرابات
    نام جائی است ، و در شعر لبید آمده است ، و آبهائی متعلق به خزاعة پائین تر از کُلَیًّة است . کثیر گوید:
    اقیدی دماً یا ام عمرو هرقته
    فیکفیک فعل القاتل المتعمد
    و لن یتعدی ما بلغتم براکب
    زورة اسفار تروح و تغندی
    فظلت باکناف الغرابات تبتغی
    مظنتها و استبرات کل مرتدی .
    حفصی گوید: غرابات نزدیک العرمة در زمین یمامه است . اصمعی راست:
    لمن الدارُ تعفی رسمها
    بالغرابات فَاءَعلی العرمه .

    (از معجم البلدان ).

    غراب نوح
    کلاغی است که نوح (ع ) فرستاد تا از چگونگی طوفان آب پیغام آورد و رفت و برنگشت . رجوع به البیان و التبیین چ 1932م . ج 3 ص 179 و غراب ابقع شود.
    غرال
    همدانی . صحابی است . سیف اشعاری درباره وی در ردةسروده است که در آن اسود العنسی کذاب را هجو می کند و کسانی را که وی را کشتند میستاید از آن جمله است :
    یا لیت شعری و التلهف حسرة
    ان لا اکون ولیته برجالی .

    (الاصابة فی تمییز الصحابة ج 5 ص 197).

    غذوی
    غدوی (به دال ) است در همه معانی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). هر آنچه در شکم حوامل باشد یا اینکه به گوسفند اختصاص دارد. ابن اعرابی گوید: غذوی ، بهم و هر حیوانی است که تغذیه می شود. و نیز گوید:مردی اعرابی از بلهجیم به من خبر داد که غذوی آن بره یا بزغاله است که از شیر مادرش تغذیه نمی کند بلکه از شیر دیگری یا با چیز دیگر تغذیه می کند. (از اقرب الموارد). غَذی ّ. (اقرب الموارد). رجوع به غذی شود.
    غرابان
    دو غراب . تندی پایین سرین متصل بالای ران یا استخوان باریک پائین استخوان تنک . (از منتهی الارب ). دو انتهای ورکین پائین که پشت قسمتهای فوقانی ران قرار دارند، و گفته اند دو استخوان باریک پائین تر از فراشه است . (از اقرب الموارد). رجوع به غراب شود.
    غرابو
    تلفظ ترکی از گرابو.
    غراز
    کم شیر گردیدن ناقه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). غَرْز. غِرار. (اقرب الموارد). کم شیری .