جستجو

غراضة
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی غراضة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
غذم
به یکبار مال نیکو دادن کسی را: غذم له من ماله غذماً. (منتهی الارب ) (آنندراج ). غذم له من ماله ، به معنی غثم . (اقرب الموارد). کذلک قثم له و قذم و یقال ان الذال هو الاصل و غثم مبدلة منه . (تاج العروس ).
  • بسیار دادن . (تاج المصادر بیهقی ).
  • به سختی و دشواری خوردن چیزی را یا به حرص تمام خوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ): غذم الشی ; اکله بنهمة او بجفاء و شدة. (اقرب الموارد).
  • الوان ناخوش خوردن . (تاج المصادر بیهقی ).
  • غراءالسمک
    سریشم ماهی . سریشم ماهی شیمر . رجوع به غراء شود.
    غرابت داشتن
    شگفت بودن . عجیب بودن . غریب بودن .
    -غرابت داشتن کلمه ; وحشی بودن آن و ناروشنی معنای آن و غیر مانوس بودن وی در استعمال . رجوع به غرابت شود.
    غراچ
    تلفظ ترکی از گراتز.
    غ_راضیف
    ج ِ غُرضوف . (منتهی الارب ). غضروف ها. (اقرب الموارد). رجوع به غرضوف شود.
    غذمذم
    گزاف . یقال «یکتالون کیلا غذمذما»; ای جزافاً، و تکریره یدل ّ علی التکثیر. (اقرب الموارد).
    غرائب
    ج ِ غریبة. زنانی که دور از وطن باشند. (از اقرب الموارد).
  • دوران . مقابل قرائب .
  • چیزهای نو و نادر. (آنندراج ). چیزهای عجیب و شگفت آور و غیر مانوس: پس از نماز پیشین از کار علف فارغ شدیم ، امیر به خنده میگفت این حدیث برطریق غرائب و عجائب . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 622). شهری دید از غرائب مبانی و عجائب مغانی . (ترجمه تاریخ یمینی 1272 ه' . ق. ص 412). پسر گفت ای پدر فوائد سفر بسیار است از نزهت خاطر... و شنیدن غرائب . (گلستان سعدی ). رجوع به غریبة شود.
  • غراب خوار
    آنکه غراب را میخورد. خورنده زاغ و کلاغ .
  • مجازاً به معنی زغال خورنده آمده است:
    طاوس غراب خوارهر دم
    گاورس ز چینه دان برانداخت .

    خاقانی .

  • غراچه
    حیز و مخنث و نامرد. (برهان قاطع) (آنندراج ). غر. غرچه . (برهان قاطع). در ترکی آذری قره چی گویند.
  • مردم دیوث و زن بحریف بر. (برهان قاطع) (آنندراج ). غلتبان . غر. غرچه . (برهان قاطع). قره چی در ترکی آذری .
  • مردم به چشم خودبین .
  • احمق و ابله و نادان . (برهان قاطع) (آنندراج ). غرچه . (برهان قاطع). رجوع به غر و غرچه شود.
  • غراغر
    قراقر. صدای شکم . غراغر امعاء. غراغر شکم . رجوع به قراقر شود.
    غذمرة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی غذمرة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    غرائر
    ج ِ غَریرة. (اقرب الموارد). رجوع به غریرةشود.
  • ج ِ غِرارة. (منتهی الارب ). جوالها. (آنندراج ) (اقرب الموارد). جوهری گوید: گمان می کنم معرب باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به غرارة شود.
  • غراب زرع
    غراب الزرع . رجوع به غراب الزرع شود.
    غراد
    صنفی از سماروغ . غرادة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ضرب من الکماءة. ج ، غِرَدة، غِراد. (اقرب الموارد). نوعی قارچ . رجوع به غرادة شود.
    غراف
    پیمانه ای است بزرگ. (منتهی الارب ). پیمانه بزرگی مانند جراف است . قَنْقَل . (از اقرب الموارد).
    غرائز
    ج ِ غریزة. (اقرب الموارد). رجوع به غریزة شود.
  • نزد اهل جفر عبارت است از بینات حروف ، کذا فی بعض الرسائل . (کشاف اصطلاحات الفنون ).
  • غراب زمین
    کنایه از شب سیاه و شب تاریک . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا):
    داد غراب زمین روی به سوی غروب
    تا نکند ناگهان باز سپهرش شکار.

    خاقانی .

    غذنگ
    در فرهنگ نظام به معانی غدنگ (به دال ) آورده و به بیت همه چون غول بیابان ... استشهاد کرده ووجه اشتقاقی برای آن آورده است . رجوع به غدنگ شود.
    غرائس
    ج ِ غریسة. (اقرب الموارد). رجوع به غریسة شود.