جستجو

غثیث
غث . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ).
  • (ص )لاغر کم گوشت و گوشت لاغر.
  • (اِ) زرداب جراحت . (منتهی الارب ). چرک و خون و ریم جراحت و گوشت مرده آن . غثیثه . (اقرب الموارد). رجوع به غثیثه شود.
  • غدائد
    ج ِ غُدة، به معانی سلعة، و مابین شحم و سنام ، و پاره ای از مال . در غیر این معانی جمع غدد است . (از اقرب الموارد).
  • حصه ها. (منتهی الارب ). نصیب ها. (از اقرب الموارد).
  • غدامس
    (اِخ ) غذامس . یاقوت در معجم البلدان آرد: گمان می کنم غدامس لفظ عجمی بربری باشد و آن شهری است که در جنوب غربی ضاربه از بلاد سودان پس ازبلاد زافون واقع است در آن پوستهای غذامسی را دباغت کنند که از بهترین پوستهاست و در نرمی و شفافی مانندلباسهای خز است . در وسط آن شهر چشمه ای به نام عین ازلیه قرار دارد که از آثار عجیب معماری رومی است . آب آن چنان تقسیم شده که مردم شهر هریک بهره معینی ازآن برگیرد و کسی نتواند از حق خود بیشتر بهره مند شود و برای زراعت نیز از آن استفاده کنند. اهل غدامس بربرند و به نام تناوریه نامیده میشوند. (معجم البلدان ). شهری است که از هر طرف صحرا آن را احاطه کرده و از مستعمرات ایتالیا در لیبی است و سکنه آن 2000 تن است . (لاروس کوچک ). صاحب قاموس اعلام آرد: غدامس قصبه ای است حاکم نشین در منتهی الیه طرابلس غرب واقع است اهالی آن با سودان و طرابلس غرب تجارت رایجی دارند. در واحه ای سرسبز واقع شده و از هر طرف محاط به صحراست . اطراف آن را نخلستانها و باغها فراگرفته ، در وسط قصبه آبی به حرارت 30 درجه میجوشد و حوضهائی که بنای آنها بسیار قدیم است از آن پر می شود و به وسیله مجاری به قصبه پخش می گردد و از فضله آن باغها را آب میدهند. اهالی آن از عرب و بربر تشکیل یافته و بیشتر آنان به زبانهای عربی و بربر و سودان آشنا هستند. مذهب آنان مالکی است و بعضی از عقاید خوارج عبادیه پیروی می کنند. در تجارت بسیار ماهرند و بین اسکله طرابلس غرب و تمبکتو به طور منظم کاروانها به راه می اندازند به هرحال غدامس مرکز تجارتی است و از نقاط مهم افریقای شمال به شمار میرود.بنای غدامس بسیار قدیم است ولی بناکننده آن معلوم نیست ، در تواریخ بسیار قدیم نام غدامس دیده می شود. رومیها این قصبه را به تصرف آورده و در تواریخ خودشان به نام کیداموس ضبط کرده اند. ابوالفدا و ابن خلدون وسایر مورخان و جغرافی دانان اسلام نیز از این قصبه شرحی آورده و گفته اند: این قصبه یکی از منازل مهم حجاج سودان غربی و صحرای کبیر به شمار میرود. (از قاموس الاعلام ). دمشقی در نخبةالدهر گوید: غدامس یکی از نواحی سیاه پوستان و زنگیان و از بلاد صحراوی است و فاصله آن از وارقلان چهل منزل است و درختان خرما در آن بسیار روید و اهل آن اباضیه اند و فاصله آن از کوه نفوسة هفت روز در صحراست . (نخبةالدهر ص 239 و فهرست اعلام آن ). رجوع به غذامس شود.
    غدد تناسلی
    غدد تناسلی عبارتند از: تخمدان ، بیضه و پستان . رجوع به تناسلی و کلمات مذکور شود.
    غدرفی
    درم غدرفی ; درهم غطریفی . رجوع به غدریفی شود: و او(حسین بن طاهر) خراج بخارا به تمامی گرفته بود همه درم غدرفی ، و در میان سرای ریخته بود و میخواست که به نقره صرف کند زمان نیافت و آن شب دیوار را سوراخ کردند و بگریخت با کسان خویش برهنه و گرسنه ، و آن درمهای غدرفی بماند... (ترجمه تاریخ بخارا نرشخی ص 92).
    غدائر
    ج ِ غدیرة. گیسوان بافته . (منتهی الارب ) (آنندراج ):
    غدائره مستشزرات الی العلی
    تضل العقاص فی مثنی و مرسل .

    (معلقه امروءالقیس ).

    غدامسی
    غَذامسی . منسوب به غدامس .
  • پوستی بسیار نرم و شفاف مانند خز است و از بهترین پوستها به شمار میرود و آن را در شهر غدامس تهیه می کنند. (از معجم البلدان ذیل غدامس ). پوست بسیار عالی که سکنه بربر شهر غدامس واقع در ایالت تریپولی میساختند و از غایت نرمی شبیه ابریشم بود، ولی بعد آن را بر نوعی چرم طلائی که به عنوان روپوش به کار میرفت اطلاق کردند. (دزی ج 2 ص 201). رجوع به غذامسیه شود.
  • غدرک
    غَدر. جیبه جامه روز جنگ، در موید الفضلا به جای حرف ثالث الف نوشته اند، اللّه اعلم .(برهان ) (آنندراج ). نوعی است از اسلحه هند که آن را کدر خوانند; یعنی جیبه جامه . (فرهنگ رشیدی ).
  • یکی از سلاحهای اهل هند که آن را جمدر و کتار نیز خوانند. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به غدر شود.
  • غثیمة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی غثیمة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    غدات
    رجوع به غداة شود.
    غدان
    شاخ که بر آن جامه آویزند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شاخه ای که جامه بر آن آویزند. (از اقرب الموارد).
    غدد چربی
    غدد چربی که در تمام سطح بدن موجودند بیشتر به داخل غلاف مو بازشده اند و به درستی میتوان آنها را بر بسته ای از مو دانست فقط آن نواحی که فاقد موهستند غدد چربی ندارند، مانند نوک پستان و کف دست وپا. غدد چربی غدد خوشه ای هستند که سلولهای آنها خاصیت ترشح چربی دارد قطرات چربی ابتدا در سلول تشکیل شده سپس تمام سلول را پر می کند و بالاخره سلول کنده شده با محتویاتش داخل حفره غده میریزد و جای آن را سلول دیگری میگیرد. ماده مترشحه غده یا سبوم ماده ای است نیم جامد که دو سوم آن آب است و بقیه از مقداری ماده آلبومینوئید شبیه کازئین و مواد چربی (38%) و بعضی املاح تشکیل می گردد.
    عمل غده چربی : ماده مترشحه این غده بیشتر برای نرم نگاه داشتن پوست و مو است ، کم شدن این ترشح سبب خشکی جلد و برخلاف ، زیاد شدن آن ، چربی بسیار در روی پوست یا سبوره را تولید می کند. گاهی نیز ممکن است این ماده در داخل غده جمع شده برآمدگیهای کوچکی را روی پوست تولید کند که آنها را کومدون و کیست های چربی مینامند همچنین باید دانست که چربی پوست مانع نفوذ آب به داخل آن می شود. چربی بسیاری که روی سطح خارجی جنین یافت می شود در حقیقت برای محافظت جنین در مقابل مایع آمینوسی است . (فیزیولوژی تالیف کاتوزیان چ دانشگاه ج 2 ص 41).
    غدر کردن
    بی وفائی کردن . فریب دادن . پیمان شکستن . کید و مکر و حیله کردن . ختر. (ترجمان القرآن ذیل ختر) (تاج المصادر بیهقی ). ختور. (تاج المصادر بیهقی ):
    چون غدر کرد حیله نماندم جز آن کزو
    فریادخواه سوی بنی مصطفی شدم .

    ناصرخسرو.

    غج بن جاخ
    نام شخصی بوده که ابی بکر محمدبن یحیی الصولی در کتاب الاوراق از او یادکرده . در ص 218 مینویسد که : در حدود سال 330 ه' . ق. جمعی از رجال و مردمان ولگرد ضمن تخریب و غارت ابنیه و باغها، باغ این شخص را هم که هزاران دینار خرج بنای آن شده بود غارت و خراب کردند. (الاوراق ص 218).
    غداتئذٍ
    در آن بامداد. ترکیبی است از غداة و اذ مانند یومئذٍ، حینئذٍ و امثال آنها، و اذ ظرف زمان است که به گذشته اختصاص دارد و جز به جمله اضافه نشود و گاهی مضاف الیه را حذف کنند و به عوض آن تنوین آرند و (ذال ) را برای دفع التقاء ساکنین کسره دهند، مانند متی جاکم الموت فحینئذ تندمون (در اصل فحین اذ یجی تندمون بوده ). (از اقرب الموارد).
    غدد خلف اذن
    غدد بناگوشی . رجوع به غدد بناگوشی شود.
    غدروف
    لهجه ای است از غضروف . (دزی ج 2 ص 202). رجوع به غضروف شود.
    غجدوان
    موضعی نزدیک بخارا. (آنندراج ) (انجمن آرا). از قرای بخارا بود. (معجم البلدان ). دیهی بود بزرگ مانند شهری بر شش فرسنگی بخارا که خواجه عبدالخالق غجدوانی عارف معروف قرن ششم هجری قمری در آنجا ولادت یافته ، و هم در آنجا مدفون شده است . (نفحات الانس جامی چ 1289 ه' . ق. صص 242 - 243 و رشحات تالیف علی بن حسین کشفی چ 1912 م . صص 18 - 20، به نقل سعید نفیسی در احوال و اشعار رودکی ص 298). غجدوان قریه ای است از قرای بخارا در شش فرسخی آن ، و در آنجا بازاری است هفته ای یک روز، مردم دهات برای خرید و فروش در آنجا گرد می آیند. (انساب سمعانی ). رجوع به تاریخ بخارای نرشخی ص 80 شود. و همین قریه بود که جنگ معروف به غجدوان در آنجا روی داد و صدرالدین در آن معرکه درگذشت ، رجوع به حبیب السیر چ 1 تهران جزو 4 ج 3 ص 390، و تاریخ ادبیات ایران از صفویه تا زمان حاضر تالیف برون ص 53 شود.
    غداد
    ج ِ غَدَد. طاعون شتر. (اقرب الموارد). در فرهنگها این کلمه مورد اختلاف است . از قاموس چنین برمی آید که غداد جمع غدد است و اقرب الموارد نیز چنین آورده ولی تاج العروس آن را جمع غاد دانسته و به شعر زیر استشهاد کرده:
    عدمتکم و نظرتکم الینا
    بجنب عکاظ کالابل الغداد.
    اما اینکه بعضی فرهنگها جمعغده آورده اند اشتباه است . زیرا جمع غده ، غدد آمده نه غداد.
  • حصه ها. نصیبها. (از اقرب الموارد).
  • غدانی
    جوان نازک و نرم اندام : شاب غدانی ; جوانی نیکو و ناعم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غدانی الشباب . در قول روبة آمده : بعد غدانی الشباب الابله ; مقصودش جوان تازه و با طراوت است .(از اقرب الموارد).
  • (ص نسبی ) منسوب به غدانةبن یربوع ، بطنی از تمیم است . (انساب سمعانی ).