غیش
غم و اندوه بسیار و بدحالی فراوان . (برهان قاطع) (از جهانگیری ) (از انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ). در فرهنگ شعوری شاهدی نیز آمده است . رجوع به همین فرهنگ (ورق 187 الف ) شود.
هر چیز انبوه را گویند، مانند بیشه و جنگل و غیر آن . (برهان قاطع) (از جهانگیری ). هرچه انبوه بود مانند بیشه و جز آن . (از فرهنگ رشیدی ). انبوه بودن چیزی مانند بیشه و جنگل . (انجمن آرا) (آنندراج ). اصل کلمه «وغیش » است که در شعر شاهد از اسدی و سوزنی خطا خوانده اند. رجوع به وغیش شود. (حاشیه برهان قاطع چ معین ).
غیدغید
از اسماء افعال است بمعنی بشتاب ، کلمه ای است که بدان بر شتابی فرمایند. امر است بر شتاب و عجله . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
غیرت داشتن
رشک بردن و رقابت کردن . غیرت خوردن . (ناظم الاطباء). غیرت بردن . غیرت آوردن . رجوع به غَیرَت و غَیرَة شود.
حفظ ناموس کردن . غیرت خوردن . (ناظم الاطباء). تعصب و حمیت داشتن . رجوع به غَیرَت و غَیرَة شود:
وگر بردباری کنی از کسی
بگویند غیرت ندارد بسی .
سعدی (بوستان ).
غیزان
دهی است به هرات . (منتهی الارب ). یاقوت گوید: بظن غالب از قرای هرات است . (از معجم البلدان ).
غیشانیدن
متعدی غیشیدن . (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 187 ب ) (استینگاس ).
غیبه
تیردان . (صحاح الفرس ) (فرهنگ اوبهی ) (برهان قاطع). کیش و جعبه . (برهان قاطع). ترکش و جعبه . (غیاث اللغات ).
هر یک از آهنهای تُنُک کوچک که بر هم نهند ساختن جوشن را. (از صحاح الفرس ). پاره های آهن باشد که در جیبه و بکتر و جوشن ودیگر اسلحه بکار برند. (فرهنگ جهانگیری ). پاره های آهن که در بکتر و جوشن که از جمله اسلحه جنگ است بکار برده شود. (برهان قاطع) (غیاث اللغات ). فولاد و آهن که بر جوشن نصب کنند. (فرهنگ رشیدی ). پولکهای آهن و پولاد که بر جوشن نصب کنند. (آنندراج ) (انجمن آرا).
چو زر ساوچکان بلک از او چو بنشستی
شدی پشیزه سیمین غیبه جوشن .
شهید بلخی (در صفت آتش سده ).
غیدق
مرد جوان نازک . (مهذب الاسماء). شاب ٌّ غیدق; جوان نازک ونیکو. (از منتهی الارب ). جوان نازک اندام نیکوپیکر. (ناظم الاطباء). جوان نرم و باریک و خوش اندام . غَیداق.غَیدَقان . (از اقرب الموارد). رجوع به غَیداق شود.
غیرت کرمانشاهی
سیدعبدالکریم بن عباس . متوفی به سال 1275 ه' . ق. او راست : «دلنامه » که منظومه فارسی است . (از الذریعه ذیل دیوان غیرت کرمانشاهی ). رجوع به کلیات آثار غیرت کرمانشاهی چ 1338 شود.
غیزانی
محمدبن احمدبن موسی بن عیسی غیزانی . محدث است ، از ابوسعید یحیی بن منصور زاهد حدیث شنید و قاضی ابومظفر منصوربن اسماعیل حنفی از او روایت دارد. و بقول «عرابه » به سال 395 ه' . ق. درگذشت . (از معجم البلدان ).
غیشتی
ابراهیم بن محمدبن احمدبن هشام غیشتی امیر. از ابویعقوب اسرائیل بن سمیدع و ابوسهیل بن بشر کندی و دیگران روایت دارد. وی به سال 346 ه' . ق. درگذشت . (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185). رجوع به انساب سمعانی و ابراهیم بن محمدبن احمدبن هشام شود.
غیبی
(ص نسبی ) منسوب به غیب . ناپدید و نهفته و پنهان و مخفی و غیرمرئی . (ناظم الاطباء). منسوب به عالم غیب . الهی . ربانی . آسمانی .فلکی . (ناظم الاطباء). رجوع به غَیب شود:
ندای هاتف غیبی ز چارگوشه عرش
صدای کوس الهی به پنج نوبت لا.
خاقانی .
غیدقان
جوان نازک نیکوهیکل نیکخوی . جوانی نیکو و ناعم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غَیدَق. غَیداق. رجوع به غیدق و غیداق شود.
غیرت کشمیری
صاحب گلشن آرد: خواجه عبداللطیف خلف صدق خواجه ابوالفتح خان «جنون » و شاگرد «ثابت » بود. در سرودن شعر دستی داشت . این رباعی از اوست :
هر جا یاری و آشنایی است ترا
دریاب که خضر رهنمایی است ترا
ضایع نبود به خلق احسان کردن
هر دست گرفته ای عصایی است ترا.
رجوع به صبح گلشن ص 301 شود.
غیزانیه
دهی است از دهستان باوی (بلوک شاخه و بنه ) بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 35هزارگزی جنوب خاوری اهواز و 4هزارگزی جنوب راه فرعی اهواز به رامهرمز قرار دارد. دشت و گرمسیر است . سکنه آن 355 تن است که بعربی و فارسی سخن میگویند. آب آن از چاه تامین میشود. محصول آن غلات و برنج و شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه آن در تابستان اتومبیل رو است . آثار قلعه خرابه قدیمی دارد و ساکنان آن از طایفه شادگانند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
غیشم
نام مردی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
غیبی سور
دهی است از دهستان حسین آباد بخش دیواندره شهرستان سنندج ، که در 12هزارگزی جنوب دیواندره و یکهزارگزی خاور دیواندره به سنندج قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است . سکنه آن 260 تن کردزبان هستند. آب آن از رودخانه قزل اوزن و چشمه تامین میشود. محصول آن غلات ، حبوبات ، لبنیات ، توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه مالرو دارد. در تابستان میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
غیرت کشیدن
تعصب و اندیشه کسی را داشتن:
میکشد غیرت هفتاد و دو ملت صائب
هرکه چون اهل خرابات ز خوش مشربهاست .
صائب (از آنندراج ).
غیزونة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی غیزونة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
غیتاف
شهری است از ایالت مادرید در اسپانیا که دارای 6000 تن سکنه است . رجوع به اسپانیا در همین لغت نامه شود.