جستجو

غیدل
زندگانی فراخ و خوش . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
غیرتمند
آنکه غیرت دارد. کسی که نگاهدارعصمت و آبرو و شرف و عزت است و از قبول اهانت بر عرض خود ابا دارد. آنکه در حفظ عرض و ناموس متعصب است .غیور.
  • رشکین و غیور. (ناظم الاطباء). حسود. رشک برنده : نَغِرَة; زن غیرتمند. (منتهی الارب ).
  • غیزیدن
    بمعنی غیژیدن است . در منتهی الارب آمده : شظی الفرس شظی ; لنگید اسب از غیزیدن استخوان شظای آن . رجوع به غیژیدن شود.
    غیشیدن
    آرزو کردن . (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 187ب ). خواستن چیزی و آرزوی آن داشتن . (ناظم الاطباء).
    غیتان
    صاحب اقرب الموارد گوید: نوعی ماهی است ، و فریتاگ این لغت را از کتابی در وصف حیوان نقل کرده است و من آن را ندیده ام - انتهی .
    غیذاء
    رجوع به غَیذی شود.
    غیرتمندی
    دارای غیرت بودن . نگاهداری عصمت و آبرو و شرف و عزت ، و استنکاف از قبول اهانت بر عرض . تعصب در حفظ عرض و ناموس .
    غیژ
    در تداول عوام ، آواز طولانی تند رفتن چیزی سخت در هوا مانند آواز سنگ فلاخن . (از فرهنگ نظام ). حکایت صوت گلوله تفنگ و امثال آن گاه شکافتن هوا. غژ. رجوع به غژ شود.
  • (فعل امر) فعل امر از غیژیدن . رجوع به غیژیدن شود.
  • غیشیه
    قریه کوچکی است جزء چومه که دهی از دهستان جزیره صلبوح بخش مرکزی شهرستان آبادان است . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 و چومه در همین لغت نامه شود.
    غیذار
    خر. ج ، غَیاذیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). الاغ . حمار. (از اقرب الموارد).
    غیرت ناک
    آنکه غیرت دارد: رجل شنذیرة; مرد غیرت ناک . (منتهی الارب ). رجوع به غیرت شود.
    غیژان
    غیژنده . خزنده و بر شکم رونده . رجوع به غیژیدن شود: حابی ; تیری که بر زمین غیژان رسد بر نشانه . ضد زاهق. (منتهی الارب ).
  • در حال غیژیدن . رجوع به غیژیدن شود.
  • غیص
    دزی در ذیل قوامیس عرب (ج 2 ص 231) گوید: در آفریقا به گِل ، غیس گویند و من گمان میکنم املاء صحیح آن غیص به صاد باشداز فعل غاص یغیص بمعنی فرورفتن ، و معنای حقیقی آن : گلی است که در آن فرومیروند.
  • در اصطلاح غواصان خلیج فارس ، غواص را گویند. (از فرهنگ نظام ).
  • غیث آباد
    دهی است از دهستان چناران بخش حومه شهرستان مشهد. جلگه و معتدل است . سکنه آن 55 تن شیعه فارسی زبانند. آب آن از قنات تامین میشود. محصول آن غلات ، چغندر، لوبیا و شغل اهالی زراعت و مالداری است . راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
    غیذان
    آنکه بگمان بصواب رسد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کسی که بوسیله گمان به رای درست میرسد. (از اقرب الموارد).
    غیرت همدانی
    (ملا...) شاعر دوره صفوی و معاصر نصرآبادی بود. این بیت از اوست :
    ز تاثیر فغان جا در دل افکار خود کردم
    چو آتش جا بسنگ از ناله های زار خود کردم .
    همچنین گوید:
    بهر گلشن که چون خورشید تابان چهره بنمایی
    بروید همچو نرگس از زمین چشم تماشایی .
    درباره توحید سراید:
    دو لب ناید بهم از حرف توحید
    به وحدانیتش شاهد همین بس .
    و نیز گوید:
    سنگ بر شیشه دلهای پریشان نزدم
    ایمن از سنگ مکافات بود شیشه ما.

    (از تذکره نصرآبادی ص 322).

    غیژش
    از غیژیدن . عمل غیژیدن . خزیدن و بر شکم راه رفتن . رجوع به غیژیدن شود.
    غیثرة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی غیثرة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    غیذر
    بمعنی غَذیرة.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غَذیرة شود.
    غیرتی
    رشکین و غیور. غیرتمند.
  • آنکه دارای ناموس و نگهدار آبرو و شرف باشد. (از ناظم الاطباء). رجوع به غیرت شود.