جستجو

غیطات
ج ِ غَیطة. (دزی ج 2 ص 235). رجوع به غَیطة شود.
غیرت آوردن
رشک بردن و جنبیدن و به مخالفت برخاستن:
ساقی به جام عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاورد که جهان پربلا کند.

حافظ.

غیرزاد
(از: غیر، غر + زاد) روسپی زاده . غرزاد. (ناظم الاطباء). حرامزاده . رجوع به غرزاد و «غر» و فرهنگ شعوری ج 2 ورق 186 ب شود.
غیسانی
منسوب به غیسان . خوبروی خوش قامت گویی سرو سهی است در حسن قامت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زیبارویی که در خوشی قامت بسان شاخه درخت باشد. (از اقرب الموارد).
غیطان
ج ِ غائط.(منتهی الارب ). ج ِ غائط مانند جان ّ. (از تاج العروس ). رجوع به غائط شود.
  • ج ِ غَوط، مانند ثور و ثیران . (از تاج العروس ). رجوع به غَوط شود.
  • ج ِ غَیط. (دزی ج 2 ص 235). رجوع به غیط شود.
  • غید
    خمیدن گردن کسی و کژ گردیدن و مائل شدن اعطاف او. (منتهی الارب ) (آنندراج ). خمیده شدن گردن و نرم شدن شانه های کسی ، و این پسندیده و مطلوب است ، و صفت آن اَغیَد می آید. (از اقرب الموارد).
  • (اِمص ) نازکی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسم مصدر است بمعنی نُعومَت . (از اقرب الموارد) (از المنجد).
  • غیرت اصفهانی
    میرزا جعفر غیرت متوفی به سال 1215 ه' . ق. از شاعران و سادات مولوی اصفهان بود. از اوست :
    افسوس که تا بوی گلی بود به گلشن
    صیاد نیاویخت ز گلبن قفس ما.
    و نیز گوید:
    غمگین ز گردش فلک پرده در نیم
    جور بتان پرده نشین میکشد مرا.
    همچنین گوید:
    شنیده ام که غمم راکسی بجانان گفت
    چگونه گفت غمی را که بازنتوان گفت
    دلم ز کوتهی روز وصل آگه بود
    که قصه شب هجران بروز هجران گفت .
    (از مجمع الفصحاء چ 1295 ج 2 ص 368). رجوع به همین کتاب صفحه مذکور، ریحانة الادب ج 3 ص 167، آتشکده آذر چ شهیدی ص 414، الذریعه ذیل «دیوان غیرت اصفهانی » و قاموس الاعلام ترکی شود.
    غیروط
    آنکه در چشمان او عیبی طبیعی باشد. مترادف اَشوَس و اَخوَس و اَزوَر است . (دزی ج 2).
    غیستی
    از قرای بخاراست . (انجمن آرا) (آنندراج ). در انساب سمعانی غیشتی آمده است . رجوع به غیشتی شود.
    غیطل
    گربه . (منتهی الارب ). سِنًّور. (اقرب الموارد).
  • درختان انبوه و درهم . (از منتهی الارب ذیل غطل ). درختان و گیاهان درهم و انبوه . (از اقرب الموارد). صاحب منتهی الارب و تاج العروس غیطل را به این معنی جمع غیطلة آورده اند. رجوع به غیطلة شود.
  • غیطل الضحی ; آخر چاشت ، یعنی آنگاه که خورشید در مشرق بشکل بودن وی در مغرب باشد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
  • غیداء
    زن دوتا از نرمی و نازکی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زن خمیده بسبب نرمی . (از اقرب الموارد). ریک نازک نرم . (مهذب الاسماء). ج ، غید. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد).
  • زنی که پوست بدن وی نازک و بغایت زیبا باشد.
  • زن درازگردن . (از اقرب الموارد).
  • غیرت افزا
    افزاینده رشک و حسد. (ناظم الاطباء). آنکه یا آنچه غیرت و رشک افزاید. رشک افزا. رجوع به غیرت و غَیرَة شود: خاقان منصور.... استرآباد را به یمن مقدم شریف غیرت افزای گلستان ارم ساخت . (حبیب السیر چ 1271 طهران جزو سیم از ج 3 ص 243). خطه جرجان از فروغ طلعت آن خورشید اوج کشورستانی ، غیرت افزای بروج آسمانی گشت . (ایضاً ص 244). پرچم علم کشور گشایش غیرت افزای زلف پرخم حور. (ایضاً جزو چهارم از ج 3 ص 322).
    غیره
    اجنبی و بیگانه . ضد خودی و آشنا. دیگری . کس دیگر. (از ناظم الاطباء).
    غیسه
    غش کرده . دچار ضعف شده . (ازفرهنگ شعوری ج 2 ورق 188 الف ). رجوع به غیسیدن شود.
    غیداق
    جوان نازک و ناعم و نیکوپیکر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). جوان غیربالغ یا نرم و نازک و نیکواندام . غَیدَق. غَیدَقان . (از اقرب الموارد).
  • بهترین جوانی و مرد جوانمرد. (منتهی الارب ). کریم و بخشنده و خوشخو، و آنکه بسیار عطیه دهد. (از اقرب الموارد). فراخ کار و در نعمت برآمده . (مهذب الاسماء).
  • عام غیداق; سال فراخ . سالی که در آن نعمت فراوان باشد. و همچنین است سنة غیداق (بدون تاء تانیث )، و نیز غیث غیداق; یعنی باران پرآب ، و ماء غیداق; یعنی آب فراوان . (از اقرب الموارد).
  • سوسمار. (مهذب الاسماء). سوسمار نازک فربه ، یا سوسمار بزرگسال درشت . (از اقرب الموارد).
  • بچه سوسمار. (منتهی الارب ). بقولی بچه سوسمار است . (از اقرب الموارد).
  • اسب درازقامت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
  • غیرت بردن
    رشک بردن . حسد ورزیدن:
    گر باخبرستی زپی روی تو هر شب
    غیرت برمی بر فلک خیره نگر بر.

    سنائی .

    غیسی
    زردآلوی شیرین هسته که خشک آن را تنها یا در خورش میخورند. این کلمه را بقاف نوشتن غلط مشهور است چه احتمال اینکه منسوب به قیس نام عرب باشد بسیار بعید است . (از فرهنگ نظام ). رجوع به قیسی شود.
    غیطم
    شیر غلیظ و سخت . لبن خاثر. (اقرب الموارد). شیر خفته و دفزک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ظاهراً مراد شیر مانده است که غلیظ شده باشد.
    غیداقی
    منسوب به غیداق (اِخ ). رجوع به غیداق شود.
  • نوعی از تیر بغایت سخت که سنگ را میشکند و از غیداق آرند. (از برهان قاطع) (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ):
    به یک گشاد ز شست تو تیر غیداقی
    شود چو پاسخ کهسار باز تا غیداق.

    خاقانی .

  • غیرت خان
    از بزرگان و ادیبان هندوستان . او راست : جهانگیرنامه . شاید همان خواجه عبداللطیف غیرت (کشمیری ) باشد. رجوع به غیرت کشمیری شود. (از قاموس الاعلام ترکی ج 5).