جستجو

غیاث یزدی
رجوع به غیاث نقشبند شود.
غیانی
منسوب به غَیّان ، بطنی از جهینه . (از انساب سمعانی ). رجوع به غَیّان شود.
  • منسوب به غَیّان ، بطنی از خزرج . رجوع به غَیّان شود.
  • منسوب به غَیّان ، بطنی از خطمه . رجوع به غَیّان شود.
  • غیب گفتن
    خبر دادن از چیزهای پنهانی .(ناظم الاطباء). گفتن چیز نهانی . خبر دادن از غیب . عمل شخص غیبگو: چشم باز غیب میگوید. رجوع به غَیب شود.
  • سرّ کسی را آشکار کردن .
  • پیش بینی کردن در امور محتمل الوقوع . (ناظم الاطباء).
  • غیاث حلوایی
    غیاثای حلوایی شیرازی . در آتشکده آذر بصورت «غیاث حلوایی » و در تذکره نصرآبادی بصورت غیاثای حلوایی آمده است . وی از شاعران قرن یازدهم هجری و اهل شیراز بود. در غزل و قصیده دست داشت . اخیراً به اصفهان رفته ، طرف توجه موزونان گشت و در اواخر عمر نابینا شد. این اشعار از اوست :
    ای چو قضای خدا زلف سیاهت رسا
    وی دل تسلیم جو داده رضا بر قضا
    آه چه دوریست این ، وای چه نزدیکی است
    از دل ما تا به تو وز دل تو تا به ما.
    ز تیره بختی خود آن زمان شدم آگاه
    که دایه ام سرپستان خویش کرد سیاه .
    هواپرست نشد سیر از جهان که حباب
    به بحر دوخته چشم و تهی بود از آب .
    بازم ز عکس روی تو کاشانه پر شده ست
    از نور شمع خلوت پروانه پر شده ست
    دیدم بخواب شب که به من داد ساغری
    تعبیر قتل ماست که پیمانه پر شده ست .
    بسوخت باد چو او دامن نقاب گرفت
    گداخت آینه تا از رخ تو تاب گرفت
    ز بعد مرگ بمن دست یافت آسایش
    فغان که بخت مرا عاقبت بخواب گرفت .
    خوشم بشورش محشر که کس نخواهد دید
    که گرد من ز کدام آستانه برخیزد.
    هر تار زلف جانان باشد شب درازی
    کو آن کسی که میگفت یک شب هزار شب نیست ؟

    (از تذکره نصرآبادی ص 238).

    غیاثیه
    (لنگر...) محلی است در سر راه هرات . رجوع به فهرست حبیب السیر چ خیام ج 4 شود.
    غیاهب
    ج ِ غَیهَب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غیهب شود.
    غیبگو
    غیبگوی . کسی که از چیزهای پنهان خبر میدهد. (فرهنگ نظام ). آنکه از امور نهانی و اسرار مردم خبر دهد. (ناظم الاطباء). آنکه غیب گوید. خبردهنده از غیب و نهان . رجوع به غیب شود.
  • رمال و فالگیر و فالگو. (ناظم الاطباء). کاهن .
  • غیاب
    درآمدن چیزی در چیزی . (منتهی الارب ). فروشدن چیزی در چیزی و ناپدید گردیدن . غِیاب .
  • (اِ) قبر. گور. غَیابة. (از اقرب الموارد).
  • غیاب درخت یا غَیّاب آن ، یعنی ریشه های آن . (از اقرب الموارد).
  • غیاث دشتکی
    رجوع به غیاث الدین منصوربن میر صدرالدین شود.
    غیاثی یزدی
    نام او شاه عبدالعلی است ، و از مریدان شاه ولی بود. رباعی که در سنگ مرمر قبر شاه ولی (متوفی بسال 965 ه' . ق.) کنده شده از اوست ، بنابراین مرگ غیاثی پس از 965 ه' .ق. اتفاق افتاده است . (از آتشکده یزدان تالیف آیتی ص 315). رجوع به همین کتاب و الذریعه ج 9 ص 796 شود.
    غیایة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی غیایة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    غیبگوئی
    رجوع به غیبگویی شود.
    غیابات
    ج ِ غَیابة. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). رجوع به غَیابة شود.
    غیاث دین
    (سلطان ...) همان غیاث الدین است که در شعر زیر از حافظ آمده است:
    حافظ ز شوق مجلس سلطان غیاث دین
    غافل مشو که کار تو از ناله میرود.
    این غیاث الدین بقول محمد قاسم فرشته غیاث الدین محمودشاه بهمنی ، و بقول شبلی نعمانی سلطان غیاث الدین بن سلطان اسکندر بنگالی است ، و قول اخیر صحیح مینماید. رجوع به تاریخ ادبیات ایران تالیف ادوارد براون (از سعدی تا جامی ) ترجمه علی اصغر حکمت چ 1 صص 311- 312 و حافظ شیرین سخن تالیف محمد معین صص 263 - 264 و غیاث الدین بن اسکندر شود.
    غیادیق
    ماران . (منتهی الارب ) (آنندراج ). الحَیّات . (لسان العرب از ذیل اقرب الموارد). رجوع به مار شود.
    غیب
    غایب شدن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). ناپدید شدن . (منتهی الارب ).ناپدیدی . (مهذب الاسماء). دور شدن و جدا گردیدن از کسی . غَیبَت . غَیاب . غُیوب . مَغیب . (اقرب الموارد).
  • منحرف شدن از حق. گمراه شدن . غاب عن الرشد. (دزی ج 2 ص 232).
  • غش کردن . دچار غشوه شدن .
  • خندیدن پنهانی . غاب بالضحک .
  • گردیدن و چرخیدن بسوی چیزی . غاب الی ...
  • مجذوب شدن در خیالات خود.
  • منقلب شدن . از خود رفتن . غاب من نفسه . غاب عن الوجود. (دزی ج 2 ص 232).
  • (ص ، اِ) ناپیدا. (ترجمان القرآن علامه جرجانی تهذیب عادل ). پنهانی . هرچه ناپدید باشد از تو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). هر چیز پنهانی که آشکار نباشد. هر چیز ناپدید و مخفی . (از ناظم الاطباء). آنچه از دیدگان نهان باشد اگرچه بر دلها ظاهر گردد. (از اقرب الموارد). هرچه مغیب باشد از چشمها و مصور باشد در دلها و این مصدری بجای اسم فاعل است ، چنانکه صوم بمعنی صایم است و زور بمعنی زایر. (تفسیر ابوالفتوح رازی ذیل آیه یومنون بالغیب «قرآن 2/3»). غایب . نهان . نهانی . پوشیده . نهان از چشم . مقابل شهادت . مقابل شهود:
    همیشه تا که بود نام از شهادت و غیب
    همیشه تا که بود بحث در حدوث و قدم .

    فرخی .

  • غیبگوی
    رجوع به غیبگو شود.
    غیابت
    تک چاه و تاریکی . این کلمه را در عربی با تاء مربوطه نویسند، ولی دررسم الخط قرآن کریم به تاء کشیده آمده است: و اجمعوا ان یجعلوه فی غیابت الجب (قرآن 12/15);و در دل کردند که او را [ یوسف را ] در کنج چاه کنند. (تفسیر کشف الاسرار ج 5 ص 14). رجوع به غَیابة شود.
    غیاث زرباف
    رجوع به غیاث نقشبند و نتایج الافکار ص 511 شود.
    غیاذیر
    ج ِ غَیذار، بمعنی خر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).