غیب آموز
آنکه غیب آموزد. غیب آموزنده . رجوع به غَیب شود:
بر آن رهبان دیر افتاد راهش
که دانا خواند غیب آموز شاهش .
نظامی .
غیبگویی
عمل شخص غیبگو. خبر دادن از نهان . گفتن غیب . پیشگویی . رجوع به غَیب و غیبگو شود.
غیابی
مقابل حضوری . منسوب به غیاب . آنچه در غیاب کسی گویند یا کنند. رجوع به غِیاب شود.
-حکم غیابی ; (اصطلاح حقوق) حکمی است که درباره یکی از اصحاب دعوی که در جلسه دادرسی حاضر نشده و لایحه نفرستاده و حضور خود را ساقط نکرده باشد صادر شود . رجوع به حکم شود.
غیاث شاه
ابن محمودشاه خلجی ، یا غیاث الدین بن محمود. پنجمین از ملوک سلاله خلجی مالوه بود که در کجرات هندوستان حکومت میکردند. به سال 873 ه' . ق. جانشین پدرش سلطان محمود خلجی شد، و به سال 906 بسبب منازعاتی که میان دو پسر او درگرفت درگذشت . و شاید مسموم گردید و مرد. (از قاموس الاعلام ترکی و معجم الانساب ج 2 ص 431).
غیبان
(ع اِ) رگهای درخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ریشه های درخت که در زمین پنهان شود و چون بکنند آشکار گردد. یقال : بدا غَیًّبان ُ العود; یعنی آشکار شد عروق درخت که نهان بود، و آن هنگامی است که باران سخت بدان رسدو سیل جاری گردد و ریشه های درخت را بکند و عروق آن و آنچه را نهفته شده است آشکار سازد. (از لسان العرب از ذیل اقرب الموارد). غَیاب . غَیّاب .
آنچه آفتاب بدان نرسد از گیاه . (از اقرب الموارد).
غیب نما
یا غیب نمای . آنچه غیب را نشان دهد. نشان دهنده نهان . رجوع به غَیب و غیب نمای شود.
غیاث
فریادرس . (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). چیزی که بدان مخلصی یابند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آنچه خدای ترا بدان پناه دهد. (از اقرب الموارد). اصل آن غواث بوده است و او را به یاء قلب کرده اند. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). غَوث . ثِمال:
ایاغیاث ضعیفان و غیث درویشان
به باغ مدح تو بر شاخ معرفت بارم .
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 287).
غیاث شیرازی
دولتشاه سمرقندی گوید: غیاث از شاعران شیراز، معاصر سلطان ابراهیم و مردی دانا و مورخ و خوش طبع بود. وی مذهب تشیع داشت و در مناقب خاندان علی (ع ) قصایدی غراء سروده است . او راست قطعه ای به مطلع زیر:
تهتک در سخن گفتن زیانست
تامل کن تامل کن تامل .
(از تذکره دولتشاه سمرقندی ).
غیاری
ج ِ غَیری . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غَیری شود.
ج ِ غَیران . (منتهی الارب ) (قطر المحیط) (تاج العروس ). رجوع به غَیران شود.
غیب ا
دهی است از دهستان کلیائی بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاه که در 9هزارگزی جنوب باختری سنقر و 3هزارگزی باختر شوسه سنقر به کرمانشاه واقع است . دامنه و سردسیر است و 145 تن سکنه دارد که به لهجه کردی فارسی سخن میگویند. آب آن از دره محلی و محصول آن غلات ، حبوبات و توتون است . شغل اهالی زراعت و قالیچه ، جاجیم و پلاس بافی است . در تابستان اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
غیب نمای
رجوع به غیب نما شود:
دلی که غیب نمای است و جام جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد.
حافظ.
غیاث آباد
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان قزوین که در 3هزارگزی شمال قزوین قرار دارد. دامنه و معتدل است . سکنه آن 79 تن است که به فارسی و ترکی سخن میگویند. آب آن از قنات و رودخانه تامین میشود و بازار دارد. محصول آن غلات و عدس . شغل اهالی زراعت است . راه نیمه شوسه ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
غیازه
سیخ کوچکی آهنین که بر سر چوبی نصب کنند و خر و گاو را بدان برانند. (برهان قاطع) (آنندراج ). ظاهراً مصحف غبازه . رجوع به غبازه ، غباز و گواز شود. (حاشیه برهان قاطع چ معین ). مهمیز. (ناظم الاطباء).
غیب اللهی
(اِخ ) دهی است از دهستان علامرودشت بخش کنگان شهرستان بوشهر که در 67هزارگزی خاور کنگان ، کنار راه مالرو اشکنان به پس رودک قرار دارد. جلگه و گرمسیر است . سکنه آن 112 تن است که فارسی زبانند. آب آن از چاه . محصول آن غلات و خرماست . شغل اهالی زارعت است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
غیبوبت
رجوع به غیبوبة شود: تا از وقت طلوع آفتاب براند بشتاب و سرعت بوقت غیبوبت و فروشدن آفتاب . (تاریخ قم ص 49). رجوع به غیبوبة شود.
غیبوسکوه
صورت عربی گوئه پوزگو . یکی از مقاطعات سه گانه بلاد بشکونس یا باشکونس در اسپانیا. رجوع به الحلل السندسیة ج 2 ص 321 و فهرست ج 2 آن شود.
غیدان
اول جوانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ): غیدان شباب ; اول جوانی . (از اقرب الموارد).
غیرت خوردن
رشک بردن و رقابت کردن . غیرت داشتن . (ناظم الاطباء). غیرت بردن . غیرت آوردن . رجوع به غیرت و غَیرَة شود.
حفظ ناموس کردن . (ناظم الاطباء). تعصب و حمیت داشتن . رجوع به غیرت و غَیرَة شود.
غیری کرمانی
از متاخران اهل عرفان و از ترکان کرمان بود. تقی الدین اوحدی کازرونی صاحب تذکره عرفان نویسد: اورا ملاقات کردم متتبع احوال عرفا بود و مسافرت میکرد. به سال 1017 ه' . ق. کشته شد. این رباعی از اوست :
عصیان چو عرق میچکد از جامه ما
دوزخ شده عودسوز هنگامه ما
صبح ازل از ضمیر پاکان برخاست
شام ابد از سیاهی نامه ما.
(از ریاض العارفین چ 1305 ص 119).