غولدار
دارنده غول .
-
راه یا بادیه غولدار ; راهی یا بادیه ای که غول داشته باشد.
- کنایه از جهان مادی و دنیا:
این راه غولدار و پل هفت طاق را
تا چارسوی هشت جنان چون گذاشتی ؟
خاقانی .
غولین
سبوی دهن فراخ . (برهان قاطع) (انجمن آرا). هنینگ گوید: به اشکال میتوان این کلمه را از سغدی : «غوزئک »
(ظرف ) (دییانا
277) ماخوذ دانست . در سغدی مسیحی غودی
وزنه است . با کلمه های غولک ، غلک ، و غله مقایسه شود. (حاشیه برهان قاطع چ معین ). غولین که دودستی نیز گویند سبویی بود سرفراخ . (از فرهنگ اسدی ). سبوی سرگشاده . (فرهنگ جهانگیری ). سبوی درگشاده . (فرهنگ رشیدی ). کوزه بزرگ دهن فراخ:
سبوذ و ساغر
و آنین و غولین
حصیر و جای روب و خیم
و پالان .
طیان .
غویث
شدت عَدْو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). سخت دویدن . (از شرح قاموس ترکی ). تیزروی و شدت دو. (ناظم الاطباء).
آنچه بدان به فریاد مضطر رسند از طعام و دلیری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
غولدزیهر
تلفظ عربی گلدزیهر . رجوع به همین نام و اعلام المنجد شود.
غولیوس
تلفظ عربی گلیوس . رجوع به گلیوس و اعلام المنجد شود.
غویدین
قریه ای است در «نسف »، و بجای یاء، باء نیز روایت کرده اند. (از تاج العروس ). رجوع به غوبدین شود.
غوغا انگیختن
فتنه وآشوب بپا کردن . فتنه انگیختن . هیاهو کردن و بانگ برآوردن . غوغا برافکندن . رجوع به غوغا شود:
چو دیدم که غوغائی انگیختم
رها کردم آن بوم و بگریختم .
سعدی (بوستان ).
غولدسمایت
تلفظ ترکی گلدسمیث . رجوع به همین اسم و قاموس الاعلام ترکی شود.
غولیه
(اِخ ) فرقه ای از فرق میان حضرت عیسی و حضرت محمد (ص ). (از فهرست ابن الندیم ).
غویدینی
احمدبن عمران بن موسی بن جبیر غویدینی ، و غوبدینی به باء نیز آمده است . (ازتاج العروس ). رجوع به غوبدینی (احمدبن عمران ) شود.
غوک جامه
چیزی سبز باشد شبیه به ابریشم که بر روی آب و جوی و حوض بهم رسد. جامه غوک . (از آنندراج ). چغزلاوه . طُحلُب . خزه . بزغسمه . جل وزغ . (برهان قاطع). چیزی سبز شبیه ابریشم که در روی آب بهم رسد و وزغ در آن پنهان گردد. چُم . (برهان قاطع). رجوع به جامه غوک و خزه شود.
غولدقوست
تلفظ ترکی گلدکوست . رجوع به همین اسم و قاموس الاعلام ترکی شود.
غوماتا
تلفظ عربی گوماتا. رجوع به گوماتا و اعلام المنجد شود.
غویر
مصغر غار یعنی سمج خرد و کوچک . (ناظم الاطباء). مصغر غار. «زباء» گفته است : عسی الغویر ابوساً. رجوع به منتهی الارب و معجم البلدان و غار و غویر (اِخ ، نام جایی بر فرات ) شود.
مصغر غَور بمعنی زمین نشیب . (از معجم البلدان ). رجوع به غَور شود.
غوغا برآوردن
بانگ و فریاد برآوردن . هیاهو کردن:
وز آنجا برآورد غوغا که دزد
ثواب ای جوانان و یاری و مزد.
سعدی (بوستان ).
غوک چوب
دو چوب باشدکه کودکان بدان بازی کنند، یکی به مقدار یک وجب ، و دیگری دراز به مقابل یک گز، و آن را در بعضی ولایات دسته چلک و چالیک نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). دو چوب باشد یکی کوتاه بقدر یک قبضه و دیگری دراز بمقدار سه وجب . (برهان قاطع) (آنندراج ). دو چوب یکی کوتاه ودیگری بلندتر، کودکان بدان بازی الک دولک کنند. (ناظم الاطباء). چوب دودله . (فرهنگ رشیدی ) (برهان قاطع). دوداله . (برهان قاطع). الک دولک . الک جنبش . قُلَة. مِقلی . مِقلاء : طَثَاءَ; بازی کرد به قُلة که غوک چوب باشد. (منتهی الارب ). رجوع به غوک و الک دولک شود.
صاحب برهان قاطع «غوک چوب » را بمعنی ده دله یعنی بیوفا و هرجایی و بوالهوس نیز آورده است ، ولی صاحب سراج اللغات آن را رد کرده ، گوید: از تصحیفات فاحش صاحب برهان آن است که غوک چوب را بمعنی ده دله که بیوفا و هرجایی و بوالهوس باشد آورده ، و سر آن این است که بعضی از اهل لغت در تفسیر این لفظ «دودله » نوشته اند، و آن به ضم دال اول و فتح دال دوم بمعنی چوب مذکور است ، و او دودله که بمعنی متردد است خوانده ، باز آن را به معنی ده دله که بی حواس و پریشان خاطر و هرجایی است آورده . (حاشیه برهان قاطع چ معین از فرهنگ نظام ج 5 ص لح مقدمه ).
غولدنگ
غول تشنگ. آدم قدبلند بدترکیب .از معنی غول بمعنی دیو ماخوذ است . (از فرهنگ نظام ). غول دنگ یا غوله دنگ بمعنی گرد و فربه و سمین .
شریر و فتنه جو و فتنه انگیز. (ناظم الاطباء).
غومرا
تلفظ ترکی گمرا . رجوع به همین نام و قاموس الاعلام ترکی شود.
غویرا
دهی است کوچک از دهستان ده تازیان بخش مشیز شهرستان سیرجان که در 45هزارگزی خاور مشیز، سر راه فرعی ده تازیان به بهرامجرد واقع است و 18 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).