جستجو

غیاض
ج ِ غَیضَة، بمعنی بیشه و جنگل و درختان انبوه در ایستادنگاه آب . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (دهار) (اقرب الموارد). اَغیاض . غیضات . (اقرب الموارد). رجوع به غَیضَة شود: در حرم این ارم متغیر است و در غیاض این ریاض متفکر. (سندبادنامه ص 38). در ریاض و غیاض آن کوه چرا میکردند. (سندبادنامه ص 121).
غیبت کردن
غایب شدن . ناپدید شدن . حاضر نشدن . رجوع به غَیبَت شود.
  • بد گفتن در پشت سر کسی . بدی و عیب کسی را در غیاب او گفتن . بدگویی کردن از کسی در غیاب وی . از پس مردم بد گفتن . (ترجمان القرآن علامه جرجانی تهذیب عادل ). زشت یاد. (فرهنگ اسدی ). غیبَة. غَیبَة. اغتیاب . (ترجمان القرآن علامه جرجانی تهذیب عادل ) (تاج المصادر بیهقی ). اِشخاص . اِسقاء. (تاج المصادر بیهقی ). اِفراش . (منتهی الارب ). رجوع به غیبَة، غَیبَة و مجموعه مترادفات ص 258 شود: و غوغا و عامه در سخن و غیبت کردن او [ عثمان ] آمدند. (مجمل التواریخ و القصص ). که مرا دشمن میدارد و که مرا غیبت میکند و که بمن بد میگوید؟ (تذکرة الاولیاء عطار).
    مکن پیش دیوار غیبت بسی
    بود کز پسش گوش دارد کسی .

    سعدی (بوستان ).

  • غویله
    دهی است از دهستان میربچه رامهرمز شهرستان اهواز که در 8هزارگزی باختری رامهرمز و 8هزارگزی جنوب شوسه رامهرمز به هفتگل واقع است . دشت و گرمسیر است . سکنه آن 150 تن است که فارسی زبانند. آب آن از چشمه غویله تامین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است . راه آن در تابستان اتومبیل رو است . ساکنان آن از طایفه آل ابوخمیس اند. این آبادی از محلهای بند شیخ منصور، بند محسن و بند عبداللّه تشکیل شده است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
    غیاث اصفهانی
    رجوع به منصف و خیال شود.
    غیاث کججی
    رجوع به غیاث الدین محمد کجج شود.
    غیاضی
    دهی است از دهستان خنافره بخش شادگان شهرستان خرمشهر که نزدیک شادگان ، کنار راه اتومبیل رو شادگان به آبادان قرار دارد. دشت و گرمسیر است . سکنه آن 703 تن است که به عربی و فارسی سخن میگویند. آب آن از رودخانه جراحی تامین میشود. محصول آن خرما، غلات ، برنج . شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان عبابافی است . راه آن در تابستان اتومبیل رو است . ساکنان آن ازطایفه عطازیداند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
    غیبت کننده
    آنکه غیبت کند. آنکه غایب شود. غایب . رجوع به غَیبَت ، غَیبَة و غیبَة شود.
  • آنکه بدگویی وغیبت کند. بدگویی کننده از کسی در غیاب او. وَقّاع . وَقّاعة. (منتهی الارب ). رجوع به غَیبَت و غیبة شود.
  • غیاث الاسلام و المسلمین
    لقبی بود که به پادشاهان و امرا میدادند. رجوع به سندبادنامه ص 8 و گلستان سعدی (دیباچه ) شود.
    غیاث کلا
    محله ای است در آمل . رجوع به مازندران و استرآباد تالیف رابینو چ 1336 ص 153 شود. در فرهنگجغرافیایی ایران چنین آمده است : دهی است از دهستان دابو بخش مرکزی شهرستان آمل که در 19هزارگزی شمال خاوری آمل قرار دارد. دشت است و هوایی معتدل مرطوب دارد. سکنه آن 310 تن است که به مازندرانی و فارسی سخن میگویند. آب آن از رودخانه هراز تامین میشود. محصول آن برنج ، صیفی و شغل اهالی زراعت و صید مرغابی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
    غیاط
    ج ِ غَوط و غاط. (از منتهی الارب ) (المنجد) (اقرب الموارد) (تاج العروس ). صاحب منتهی الارب غِیاط را جمع غائط نیز آورده است و ظاهر عبارت تاج العروس نیز آن را تایید میکند. رجوع به غَوط، غاط و غائط شود.
    غیبتگر
    بدگو. (ناظم الاطباء). بدگویی کننده . آنکه کارش غیبت و بدگویی از مردم باشد. رجوع به غیبت شود.
    غویه
    چوبی که با آن روغن میکشند. چوب روغن کشی . (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 192 الف ) (اشتینگاس ). شیرزنه . چوب شیرزنه . (ناظم الاطباء). با غن و غنگ مقایسه شود.
  • لوله خمیده که بدان مایعی را از ظرفی به ظرف دیگر ریزند و به فرانسه سیفون گویند.
  • درنا. کلنگ (مرغ ). (ناظم الاطباء).
  • غیاث الامه
    لقب خره فیروزبن خسرو. رجوع به خره فیروزبن فناخسرو و آثارالباقیه ص 134 شود.
    غیاث مشهدی
    (مولانا...) از اهل مشهد بود،و به صنعت رنگرزی اشتغال داشت . این رباعی از اوست :
    خوبان که ز جام حسن مستند همه
    هر عهد که بستند شکستند همه
    باعاشق خویش آشنایی نکنند
    بیگانه و بیگانه پرستند همه .

    (از صبح گلشن ص 300).

    غیاطل
    ج ِ غَیطَلة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (دهار). رجوع به غیطلة شود.
    غیبت گوی
    آنکه غیبت و بدگویی کند. غیبت کننده : دِلغِماظ; مرد آزمند و غیبت گوی . (منتهی الارب ).
    غویةبن سلمی
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی غویةبن سلمی در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    غیاث الدولة و الدین
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی غیاث الدولة و الدین در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    غیاث نجومی
    کاشی . از شاعران کاشان بود و در فن نجوم و ساعتسازی مهارت داشت . قطعه زیر را درباره قاضی اران (از قرای کاشان ) که بسیار زشت منظر بوده است گفته :
    طرفه قومند مردم اران
    که بدی مضمر است در بهشان
    آنقدر فضله میبرند از شهر
    که محال است بگسلد زهشان
    غافلند از وجود قاضی خویش
    که عجب فضله ای است در دهشان .

    (از تذکره نصرآبادی ص 308).

    غیاظ
    بمعنی غَناظ (غِناظ) است . غم و محنت و رنج . (از اقرب الموارد). یقال : فعل ذلک غیاظک و غیاضَیک کغناضیک ; یعنی آن کار را کرد تا ترا در رنج و مشقت اندازد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).