جستجو

راشیا الوادی
رجوع به راشیا شود.
راضی شدن
خشنود و خرسند گشتن . (ناظم الاطباء). قانع شدن . خرسند گردیدن . خشنود گشتن: همگنان را راضی کردم مگر حسود را که راضی نمیشود الا بزوال نعمت من . (گلستان ).
راضی شدم به یک نظر اکنون چو وصل نیست
آخر بدین محقرم ای دوست دست گیر.

سعدی (خواتیم ).

راسینه
تلفظ ترکی راسین . رجوع به راسین و قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود.
راشدین
ج ِ راشد در حالت نصب و جر. رجوع به راشد شود.
-خلفاء راشدین ; چهار خلیفه اول یعنی ابوبکر و عمر و عثمان و حضرت علی . (ناظم الاطباء). خلفاء راشدین ; ابوبکربن ابی قحافه ، عمربن الخطاب ، عثمان بن عفان و علی بن ابیطالب رضی اللّه عنهم . (یادداشت مولف ): و الحقه بآبائه الخلفاء الراشدین . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 300). انتصب منصب آبائه الراشدین ، ملحق گردانید او را بپدران اوکه خلفاء راشدین بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310).و رجوع به خلفاء شود.
-ائمه راشدین ; در پیش شیعه دوازده امام است . (یادداشت مولف ).
راصد
چشم دارنده . (منتهی الارب ). پاسبان . (مهذب الاسماء). چشم دارنده و مراقب چیزی . (ناظم الاطباء). رقیب . (اقرب الموارد). آنکه در مرصاد یعنی طریق برای حراست نشیند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ) (از اقرب الموارد). ج ، رَصَد. (تاج العروس ). ج ، رَصًّد و رصد. (از اقرب الموارد). نگهبان . (یادداشت مولف ). و رجوع به رصد شود.
  • مراد از منجم . (غیاث اللغات ). منجم . (ناظم الاطباء). چشم دارنده از منجم . (آنندراج ). در عرف منجمان کسانی را گویند که ستارگان را رصد میکنند یا منتظر حرکت آنها و رسیدن بموضع معین میشوند. ج ، رصد. (کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به رصد شود:
    پیش از آن راصد ستاره شناس
    از پی بخت بود داشته پاس .

    نظامی .

  • راضی قزوینی
    سید راضی قزوینی . فرزند سید صالح بن مهدی بن رضا حسینی قزوینی نجفی . که با پدرش ساکن بغداد بود و خود پیش از پدر پیرش بسال 1287 ه' . ق. در مسافرت تبریز در آن شهر درگذشت . او از شعرای مشهور عصر خود بود. برخی از اشعار او در «المجموع الرائق» تالیف محمد صادق آل بحرالعلوم دیده شد. آثار او در مجموعه ها پراکنده بود، شیخ محمدبن شیخ طاهر سماوی دانشمند معاصر آن را گرد آورده و در دو بخش (تخمیسات - قصاید) تدوین کرده و دیباچه مفصلی بر آن نگاشته است . (از الذریعة ج 9 قسم دوم ص 348).
    راعس
    مرتعش و افشان . (از تاج العروس ).
  • مردی که هنگام خواب سرش را تکان دهد. (از تاج العروس ).
  • بعیر راعس ; شتری که هنگام راه رفتن سرش را تکان دهد. (ازتاج العروس ).
  • راصدون
    ج ِ راصد در حالت رفع. رجوع به راصد شود.
    راضی کردن
    خرسند و شادمان کردن . (ناظم الاطباء). مسرور کردن . خشنود ساختن .
  • قانع کردن . وادار بقبول کردن . قبولانیدن: همگنان را راضی کردم مگر حسود را.(گلستان ).
    مرا ببند تو دوران چرخ راضی کرد
    ولی چه سود که سر رشته در رضای تو بست .

    حافظ.

  • راش
    سست و ضعیف . (آنندراج ).
    -جمل راش ; شتر سست پشت . (منتهی الارب ). شتر پست پشت . (ناظم الاطباء).
  • شتری که صاحب گوش بسیارموی بود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
    -رمح راش ; نیزه سست و ضعیف . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء).
  • راشغون
    رشقون . قریه ای است در ایالت وهران از الجزایر که در نزدیکی مصب رود طفنه قرار دارد.(از قاموس الاعلام ترکی ج 3). و رجوع بهمین کتاب شود.
    راصدین
    ج ِ راصد در حالت نصب و جر ولیکن در تداول فارسی در هر حالت بکار رود: راصدین اولی در اسلام ایرانیان بودند بزمان مامون : یحیی بن ابی منصور کبیر المنجمین ، خالدبن عبدالملک مروزی ، سندبن علی و عباس بن مفید جوهری . (یادداشت مولف ).
    راضی کشمیری
    احسن اللّه خان ملقب به فصاحت خان و معروف به راضی کشمیری . از طایفه قاضیخان کشمیری است . او شاگرد عبدالغنی قبول بوده و همینکه بدهلی آمده در خدمت محمدشاه کارش بالا گرفته و بنا بنوشته «روز روشن ص 233 و 234» در دهه پنجم قرن دوازدهم درگذشته است . صاحب روز روشن گویدکه مولف «صبح گلشن » درباره او اشتباه کرده و نام او را «ریاضی » آورده است . (از الذریعة ج 9 قسم دوم ).
    راعش
    شاعری از بنی صاهله هذلی است مقریزی در امتاع الاسماع گوید: او اسلحه خود را آماده میکرد. زن وی گفت برای که سلاحت را آماده میکنی گفت بخاطر محمد و یارانش ! زن گفت : نمی بینم که برای محمد و یارانش چیزی برجای بماند. مرد گفت : بخدا سوگند آرزو میکنم یکی از آنان را بخدمت تو بگمارم . بعد شعری خواند، پس از آن درجنگ خندمة با صفوان و عکرمة و سهیل شرکت کرد ولی ازخالدبن ولید شکست خوردند. او فراری شد تا به خانه اش رسید و به زنش گفت : در را بروی من ببند. زنش گفت کجاست آنچه میگفتی ؟ او در پاسخ این شعر را انشاد کرد:
    انّک لو شهدت یوم الخندمه
    اذ فرّ صفوان و فرّ عکرمه
    و استقبلتنا بالسیوف المسلمه
    یقطعن کل ّ ساعد و جمجمه
    ضرباً فلا تسمع الا غمغمه
    لهم نهیت خلفنا و همهمه
    لم تنطقی فی اللوم ادنی کلمه .

    (از امتاع الاسمای ج 1 ص 378).

    راشاک
    نام سرزمینی است در کویر بین کرمان و سیستان . مرحوم بهار در حاشیه تاریخ سیستان بنقل از ابن خردادبه (ص 50) آرد: «راشد یا راشاک جایی است در کویر بین کرمان و سیستان که یک چاه آب دارد و از آنجا تا زرنج 23 فرسنگ است ». (تاریخ سیستان حاشیه ص 245). و رجوع به راشد نام سرزمینی است ... شود.
    راشق
    تیراندازنده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تیرانداز. (از اقرب الموارد).
  • کماندار.
  • کمانکش .
  • تیزنگرنده .
  • تیر بنشانه زده شده . (ناظم الاطباء).
    -سهم راشق ; یعنی مرشوق، یعنی انداخته شده . (یادداشت مولف ).
  • راصف
    لایق: هذاالامر لایرصف بک ; ای لایلیق و هو راصف بغیرک . (از اقرب الموارد).
    راضی گردیدن
    خشنود شدن . خرسند گردیدن . قانع شدن . تن در دادن . رجوع به راضی گشتن و راضی شدن شود.
    راعص
    برق راعص ; برقی که لمعان و درخشندگی آن دارای تموج و حرکت است . (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد).
    راشت
    نوعی از پارچه است که راست نیز گویند. (از دزی ج 1 ص 496).