جستجو

راست قلم
که قلم راست دارد. که خامه از کجی دور دارد. که جز راست ننویسد. نویسنده ای که محاسب درست و متدین باشد. (از آنندراج ). کاتب و نویسنده راست و درست نویس ، و محاسب درست حساب . (ناظم الاطباء): و فرمود تا بهر ولایتی بیتکچی جلد برود و مجموع آن ملک دیه دیه مفصل بنویسد... و در بند توفیر و تکسیر نباشد... بیتکچیان برموجب فرموده بولایت رفتند و هرچند مردم تمام معتمد و راست قلم کم یافت شود بقدر امکان کوشیده قوانین ولایات نوشتند و آوردند. (تاریخ غازانی چ انگلستان ص 253).
راست گفتن
سخن راست بر زبان راندن . راستگویی . مقابل دروغ گفتن . بِرّ; راست گفتن . (منتهی الارب ). صِدق; راست گفتن . (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ):
از آنکه مدح تو گویم درست گویم و راست
مرا بکار نیاید سریشم و کیدا.

دقیقی .

راست نما
خوشنما. (آنندراج )
  • سخن که ظاهراً راست و صدق نماید ولی دروغ و کذب باشد. (ناظم الاطباء).
  • راستی دیدن
    درستی و استقامت دیدن:
    آن زلف کج گرفت شفایی ز هر چه هست
    جز راستی ندید ز طبع سلیم خویش .

    شفائی اصفهانی (از ارمغان آصفی ).

    راسلان
    دو رگ است در کف دست . (بحر الجواهر). هر دو شانه یا دو رگ است در هر دو شانه یا شکم یا هر دوران . (منتهی الارب ).
    راست گمان
    کسی که ظن ٍّ به راستی و درستی کند. کسی که گمانش از روی راستی و حسن نیت باشد. مقابل کژاندیش و بدگمان . مُحدث ; راست گمان . (منتهی الارب ).
  • آنکه وقوع کاری را پیشگویی کند. قد کان فی الامم محدثون فَان یَکن فی اُمَتی فعمربن الخطاب . (حدیث ، از منتهی الارب ).
  • راست نمودن
    راست کردن . راست گردانیدن: شنگولان سوسن در رقص کج کلاه عجب سر راست نموده . ظهیرای تفرشی (از ارمغان آصفی ).
  • راست نشان دادن . راست و درست بنظر رسانیدن .
  • راست بنظر آمدن . صحیح بنظر رسیدن .
  • راستی راستی
    در حقیقت . حقیقةً. فی الواقع. واقعاً. از روی جد.
    راسم
    نعت از رسم و رَسَم . ج ، رواسم . (یادداشت مولف ). (اِ) آب روان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (از المنجد).
  • شتر تندرو. و مونث آن راسمة. (از المنجد).
  • راستکار شدن
    راستکاری کردن . راستی فعل داشتن . صادق و متدین و امانت دار و صالح شدن . پرهیزکار شدن . تدین ; راستکار شدن . (منتهی الارب ).
    راستگو
    صادق. مقابل کاذب و دروغگو. (ناظم الاطباء). راستگوینده . صادقالقول . راست گفتار. صادقالوعد: و آن نخستین چون گواه عدل است وراستگو. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 95). و گفت خواهد آمدبشما رسول راستگو و راست کردار. (قصص الانبیاء ص 21).
    هرچند این قصیده گواهی است راستگو
    بر دعوی وفاق تو کاندرنهان ماست .

    خاقانی .

    راست واایستادن
    راست ایستادن . بطور راست و مستقیم سرپا بودن .
    راستی فرمای
    آنکه امر براستی و عدالت کند:
    جلال دولت عالی محمد محمود
    امام دادگران شاه راستی فرمای .

    فرخی .

    راسمند
    نام کوهی است که در شمال شهر کرج واقع شده است . مرغزار کتیو که از مشاهیر مرغزارهای عراق است بطول شش فرسنگ و عرض سه فرسنگ در شمال این کوه است و چشمه ای که به خسرو منسوب است در پای آن کوه واقع است . (نزهة القلوب مقاله سوم چ اروپا ص 195).
    راستگوئی
    رجوع به راستگویی شود.
    راست واایستاده
    مستقیم ایستاده . که راست ایستد سرپا: مقتن ; راست واایستاده . (منتهی الارب ).
    راستی فرمودن
    به امانت و راستی فرمان دادن:
    براستی رو پورا و راستی فرمای
    کزین دو گشت محمد پیمبر مرسل .

    ناصرخسرو.

    راسن
    درختی است که آن را پیلگوش گویند و آن دوایی است نافع گزندگی جانوران . (آنندراج ) (انجمن آرا). نباتی است حقیر که بوی آن چون بوی سیر باشد . (صحاح الفرس ). گیاه دوایی است که بوی ناخوش دارد. (غیاث اللغات ). پیاز خودرست . (دهار). تاتران و سوسن کوهی . (بحر الجواهر). بیخ گیاهی است . (نزهة القلوب ). حزنبل . (تذکره انطاکی ). جناح رومی و شامی . (از تذکره انطاکی ). قسط. (از تذکره انطاکی ). اتیون ، راسن است . (مخزن الادویه ). انیون ، راسن . (صیدنه ابوریحان بیرونی ) (مخزن الادویه ). جناح ، مطلق راسن است . (اختیارات بدیعی ). زنجبیل شامی و زنجبیل بلدی راسن است . (اختیارات بدیعی ). سفا، راسن یعنی خارگیاه . (بحر الجواهر). سوسن کوهی . (مهذب الاسماء). قسط شامی ، راسن است . (اختیارات بدیعی ). قنس . راسن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کلموج . (اختیارات بدیعی ). آندز، بترکی بیخ راسن . (اختیارات بدیعی ). نوعی از پیلگوش و آن را زنجبیل شامی هم گویند. بیخ آن خشبی خوشبوی تند طعم یاقوتی رنگ مایل بسبزی و ساق آن منشعب و برگش عریض و دراز شبیه ببرگ فلوس و گل آن مایل بکبودی و حب آن مانند قرطم و بیخ آن مستعمل است . مفرح یاقوت تریاقیست مقوی قلب و فم معده و هاضمه و باه و مثانه و رافع مالیخولیای مراقی مفتح سده جگر و سپرز و محلل ریاح و نفخ و مسکن اوجاع بارده کبد و مفاصل و ظهر و نقرس و عرق النساء و جز آن از امراض بارده لعوق، یک درم آن با عسل جهت سرفه و ربو و عسرالنفس و تنقیه سینه از بلغم و رطوبت و فطور آن در گوش جهت انداختن کرم آن مجرب . (منتهی الارب ). نام درخت پیلگوش است و آن دارویی باشد نافع جمیع آبله ها و دردها خصوصاً دردهایی که از رطوبت و سردی بود و گزندگی جانوران را سود دارد و آن را قسط شامی و زنجبیل شامی نیز گویند بیخ آن را اصل الراسن و تخم آن را حب الراسن خوانند و بعضی گویند نباتی است که بوی آن به بوی سیر می ماند و بعضی دیگر گویند علفی است که آن را ترکان قچی گویند و با ماست خورند. (از برهان ). صاحب اختیارات بدیعی افزاید: راسن را زنجیل شامی خوانند و اهل اندلس جناح خوانند کلموج نیز خوانند و آن بر دو نوع است یکنوع بستانی و آن فیلجوش است ، و یک نوع دیگر بری و جبلی بود که نه بر شکل فیلجوش بود و بیخ آن را بترکی اندز خوانند. و بهترین آن سبز و تازه بود و نافع بود جهت ورمهای سرد و عرق النساء و درد مفاصل که از رطوبت بود چون با روغن بپزندو بدان طلا کنند. شیخ الرئیس گوید: نافع بود جهت المها و دردها که از سردی بود و مفرح دل بود و مقوی آن .و ابن ماسویه گوید: مقوی مثانه بود. دیسقوریدوس گوید: لعوق وی سرفه و عسرالنفس را نافع بود و ماسر جویه گوید: اگر زن در شیب خود دود کند ترک حیض کند و اگربکوبند و با عسل بسرشند و یک مثقال بیاشامند مسخن اعضای متالم بود که سبب آن از سردی بود. و گویند: مصطکی و حماما و گویند: خمیر بنفشه . و بدل وی ایرسا بود. (از اختیارات بدیعی ). و در ترجمه صیدنه ابوریحان بیرونی چنین آمده است : برومی قیعالا و به سریانی ریستا گویند. رازی گوید: که بیخ راسن بزرگ بود و لون او سیاه و بوی او خوش بود و تیز، و هریک از بیخ او رازایده ها باشد و در خادسی آورده که او را به فارسی عکرش گویند و عکرش نوعی است از شوره که بنبات ثبل مشابهت دارد و منبت او در زمین شورستان بود و گوسفند رابا او الفت تمام بود و چون بخورد فربه شود و بسگزی او را نیو گویند. و قراطس گوید: شاخهای او قریب بیک گز بود و نبات او بر روی زمین گسترده بود و ساق او نایستد وبرگ او ببرگ عدس ماند و منبت او بر تل ها باشدنزدیک دریای مصر. (صیدنه ابوریحان بیرونی ورق 46).در مخزن الادویه آمده است : آن را زنجبیل شامی و به یونانی انیون و به لغت اندلس جناح و کلموح نیز نامند... در تابستان بیخ آن را می آورند و بیخ آن مستعمل است ... و بعضی گویند بیخ سوسن کوهی است . و آن دو نوع است : یکی بستانی و آن فیلجوش است و دوم بری و برگ آن شبیه ببرگ فیلجوش و بیخ آن را بترکی اَندز گویند. (از مخزن الادویة ص 285). در خرده اوستا چنین آمده است : در طب قدیم دوای معروفی بوده از برای معده ، برگ درخت آن پهن تعریف شده و بهمین مناسبت پیلگوش نامیده شده است و برخی نوشته اند: که بوی آن بوی سیر ماند. دستورهوشنگ جاماسب آن را یک قسم کاج شمرده است . و آن عبارت از نیم درخت پستی است با برگهای باریک بشکل سوزن و دانه های ریز سرخرنگ بارمیدهد. چوبش سخت و سرخگون است . لبان را که صمغ معروف و بخور خوشبوییست از جنس چنین درختهایی استخراج میکنند. تیغه چندی ببدنه درخت زده از آن شیره یی آید که در هوا منجمد گشته باسم لبان بخور آتشدان زرتشتیان و مجمر عیسویان است . (خرده اوستا ص 142):
    در بوستان گفته من گرچه جای جای
    با سرو و یاسمن مثلا سیر و راسن است .

    انوری (دیوان چ نفیسی ص 55).

    راست کردار
    راست فعل . که کردار براست دارد. نیک افعال و خوش معامله . (آنندراج ). نیکوکارو خوش معامله . (ناظم الاطباء). درستکار. راستکار. صحیح العمل . آنکه در کارها رعایت راستی و امانت کند: و گفت خواهد آمد بشما رسول راستگو و راست کردار. (قصص الانبیاء ص 21). و رجوع به راست کرداری شود.
    راست گوشه
    مربع مستطیل .
  • قائم الزاویه . (یادداشت مولف ). در اصطلاح امروز هندسی اشکالی که دارای زاویه یا زوایای قائمه باشند، شکل راست گوشه خوانده میشوند;چنانکه مثلثی که یک زاویه اش قائمه باشد مثلث راست گوشه و آن چهار ضلعی که زوایایش قائمه باشد چهار ضلعی راست گوشه نامیده میشود، مانند مربع و مربعمستطیل .