جستجو

راشک
ده کوچکی است از دهستان بیضا بخش اردکان شهرستان شیراز واقع در 75هزارگزی خاوری اردکان و هزارگزی راه فرعی بیضا به زرقان که جمعیت آن 14 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
راضی گشتن
خشنود گردیدن . خرسند شدن .
  • قانع شدن:
    ما به دشنام از تو راضی گشته ایم
    و ز دعای ما بسودا میروی .

    سعدی .

  • راعف
    اسب سبقت گیرنده بر اسبان . (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از المنجد). (ناظم الاطباء). ج ، رواعف . (المنجد) (اقرب الموارد).
  • (اِ) انتهای پره بینی . (بحر الجواهر) (از متن اللغة) (از المنجد). ج ، رواعف . (المنجد). بینی . (از متن اللغة) (از تاج العروس ). تیزی بینی . ج ، رواعف . (از تاج العروس ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
  • بینی کوه . (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از المنجد). (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). ظهر لنا راعف الجبل ; بینی کوه بر ما نمایان شد. (از اقرب الموارد). ج ، رواعف . (از تاج العروس ).
  • راشتر
    نام آبادیی است در شبه قاره هند که در ناحیه مابین شمال و مشرق قرار دارد. (از تحقیق ماللهند ص 157).
    راشک بلوط جهانه
    دهی است از دهستان جاوید بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون که در 42هزارگزی خاوری فهلیان و در دامنه جنوبی کوه سولک واقع است . محلی است گرمسیر و ساکنان آن 300 تن میباشند آب آن از چشمه تامین میشود و محصول آن غلات و حبوب است . شغل اهالی زراعت و قالیبافی است . راه مالرو هم دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). و رجوع به راشکی شود.
    راض ٍ
    خشنود. (از تاج العروس ). رجل ُ راض ٍ;مرد خشنود. ج ، رُضاة. (منتهی الارب ). مرد خشنود. ج ، رضاة. (آنندراج ). ج ، رضاة و رَضی ّ و اَرضیاء. (از تاج العروس ). راضی .
  • ضد خشم گیرنده . ج ، رضاة و راضون . (از اقرب الموارد). و رجوع به راضی شود.
  • راضی نامه
    نوشته رضائیت که شخص مدیون (کذا) و یا مظلوم میدهد و در آن ابرای ذمه خود را از دین و یا از ظلمی که درباره وی شده است میرساند. (ناظم الاطباء). ظاهراً ناظم الاطباء درتداول عام برخی از نواحی چنین ترکیبی را شنیده و گرنه در بیشتر نواحی رضایت نامه و رضانامه متداول است .
    راشته
    دهی است جزء دهستان حومه شهرستان کرج ،در 22هزارگزی جنوب باختری کرج ، کنار راه عمومی کرج به اشتهارد. این ده در جلگه قرار گرفته ، هوای آن معتدل و سکنه آن 86 تن است که به زراعت اشتغال دارند. آب آن از قنات تامین میشود و محصولات آن غلات ، چغندرقند، بنشن ، و میوه های مختلف است و دارای باغستانها و راه ماشین رو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
    راشک خلیفه هارون
    دهی است از دهستان جاوید بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون که در 42 هزارگزی خاور فهلیان و در دامنه جنوبی کوه سولک واقع است . محلی است گرمسیر و سکنه آن 508 تن است . آب آن از چشمه تامین میشود و محصول آن غلات ، برنج و حبوب است . شغل اهالی زراعت و قالیبافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
    راضب
    نوعی از سدر. یکی آن راضِبَة و رَضَبَة است . (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد).
  • نوعی از کنار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
  • (ص ) باران در حال باریدن . (از اقرب الموارد). باران بیکبار فروریخته . (تاج العروس ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). باران درشت قطره فروریزان . (از المنجد).
  • راعل
    خرمابنان تر یعنی بی بر یا بلایه بارآور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
  • تخم ضعیف . (از تاج العروس ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).
  • راشتی
    منسوب به راشت:
    بنانی خطبه برگرداندی از ما
    برو هان ای خطیب راشتی رو.

    سوزنی .

    راشکی
    در پنج فرسخ و نیم میانه جنوب و مشرق فهلیان است که جزء بلوک ممسنی فارس است . (از فارسنامه ناصری گفتار دوم ص 304). و رجوع به راشک بلوط جهانه شود.
    راط
    ناوچه . مسبکه . و آن ظرفی است از آهن مانند نیمه قصبه ای که فلز ذوب شده را در آن ریزند. (یادداشت مولف ).
    راعن
    فاسد و زشت .
  • احمق و نادان . (تفسیر ابوالفتوح رازی ). رجوع به راعنا و راعناگوی شود.
  • راشتینان
    قریه ای است از قراء اصفهان که برخی از محدثان بدانجا منسوبند. (از معجم البلدان ج 4). رجوع به راشنان شود.
    راضع
    رضیع. شیرخواره . بچه شیرخواره . (دهار) (مهذب الاسماء). مکنده شیر از پستان مادر. ج ، رُضًّع. (اقرب الموارد).
  • مرد بخیل ناکس . (منتهی الارب ). ج ، رضع و رُضّاع . (منتهی الارب ). سخت بخیل . (مهذب الاسماء). لئیم . ج ، رضع. و رضاع . (اقرب الموارد). لئیم و خسیس . (از المنجد). اصل آن این است که مردی بوده که شتر و گوسفند داشته و برای اینکه صدای دوشیدن آنها شنیده نشود آنها را نمی دوشیده بلکه می مکیده است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شبانی که از بخل با خود شیردوشه ندارد و هرگاه از وی احدی شیر طلبد عذر عدم شیردوشه پیش آرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
  • سائل ستیهنده . و فی المثل لئیم راضع، در حق کسی گویند که در بخل بغایت رسیده باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). سائل و گدا. (از اقرب الموارد) (از المنجد).
  • آنکه خلاله دندان خود را بخورد تا از طعام چیزی فوت نشود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
  • دندان شیر. دندان شیری . دندانهای نخستین کودک . ج ، رواضع. (یادداشت مولف ). دندان شیرخواره . ج ، رَواضِع. (دهار).
  • راطا
    نام طبیبی است . و صاحب الابنیةعن الحقائق الادویة مکرر از او روایت می آورد از جمله در باب لحوم در پایها (پاچه ها). (یادداشت مولف ).
    راعنا
    کلمه امر، ای ارعنا سمعک ; یعنی گوش خود را به من دار. (ناظم الاطباء).
  • بمعنی مراقبت است ای راقبنا و انتظرنا. و هرگاه آن حضرت صلی اللّه علیه وآله بیان علمی میفرمود عرض میکردند راعنا یا رسول اللّه ای راقبنا و انتظرنا حتی نفهمه و نحفظه و چون در زبان عبری کلمه راعنا در سب و سخریه گفته میشود یهودبه این کلمه آن حضرت را مخاطب ساختند و به آن حضرت میگفتند راعنا; پس خداوند عالم جل شانه نهی فرمود از استعمال کلمه راعنا و فرمود بجای آن بگویند انظرنا; قوله تعالی: یا ایها الذین آمنوا لاتقولوا راعنا و قولوا انظرنا. (قرآن 2 / 104) (ناظم الاطباء). ابوالفتوح رازی علاوه بر نقل معنی سابقالذکر از قول حسن و ابن زید گوید: برای آنکه این کلمتی است که زبردستی گوید زیردستی را حقتعالی گفت ادب نگاهداریدو خطاب پیغامبر بشناسید چه گونه باید کردن چنانکه در آیتی دیگر گفت : «و لاتجعلوا دعاء الرسول بینکم کدعاء بعضکم بعضاً». (قرآن 24/63). بعد گوید: حسن بصری آن را راعناً (به تنوین ) خوانده و گفته که بوقف «راعنا» شود که منصوب منون را در حال وقف ببدل تنوین الفی بیارند مانند «رایت زیداً» که در وقف «رایت زیدا»خوانده شود و راعن را بعضی بمعنی «فاسد و زشت » از رعن «کلام زشت » میگیرند. و برخی بمعنی «احمق و نادان » از رعونت (خفت و جهل و حمق) و کسایی بمعنی «شر» گرفته است . (از تفسیر ابوالفتوح رازی ج 1 صص 264 - 267).
  • راشتینانی
    ابوبکر احمدبن محمدبن جعفربن احمد اسحاقبن حماد راشتینانی ازمحدثان بود و از ابوالقاسم حسن بن موسی طبرانی حدیث شنید. او مولف کتاب امالی است . (از معجم البلدان ).