جستجو

آرم
نام شهری بمازندران نزدیک ساری و ازآنجاست خسروبن حمزه مودب . و رجوع به آرم دره شود.
آرتاکزرسس
نامی که یونانیان به اردشیر درازدست داده اند.
آرد کپان
نام طائفه ای ازایل قشقائی ساکن حوالی سمیرُم مرکب از 150 خانوار.
آرزوانه
وَحم . ویارانه . آنچه آبستن از خوردنیها و غیرخوردنیهای عادی چون گِل و زغال آرزو کند خوردن را.
  • آنچه خویشان وکسان زن آبستن پزند و او را فرستند.
  • آنچه آرزو کنند. هوسانه . موضوع آرزو: آرزوانه همانقدر است که می بینی چو یک دم گذشت دگر بار آن ناآرزوانه شود و برنجاندت و این تن تو لقمه آرزوانه تست . (کتاب المعارف ). پس با خود بس آی و ترک آرزوانه خود بگوی و این هوا پوست و آرزوانه مغز است ، تو از این پوست و از این مغز بگذر تا بجنت ماوی برسی . (کتاب المعارف ). آرزوانه چو دانه ای است که در میان فَخَک باشد. (کتاب المعارف ).
  • آرسس
    نام پادشاه ایران ، پسر اردشیر سوم ، موسوم به اوخوس . و او را اندکی پس از استقرار بر اریکه ملک باگواس ِ خواجه سرا مسموم کرد. و این باگواس همان است که اردشیر دوم را نیز کشته بود (336 ق.م .).
    آرمان
    حسرت . لهف . دریغ. اندوه . (مجمل اللغة). اَرمان .
    -آرمان خوردن ; حسرت بردن .
  • آرزو. اَمَل:
    هر حوائج را که بودش آرمان
    راست کردی میر شهری رایگان .

    مولوی .

  • آرتق
    نام ایستگاهی در حدود ایران و روس که از آب گلریز آبیاری می شود.
    آردل
    فراشی که برای خواندن و احضار سپاهیان یا گناهکاران و یا مدعی علیهم فرستادندی .
    -آردل بی چوب ; کنایه از بول است آنگاه که تنگ گیرد کسی را.
    آرزوانگیز
    مشهّی . شَهی ّ.
    آرسطولوخیا
    (از یونانی آریسطولوخیا، مرکب از آریسطوس ، اعلی و فاضل + لوخیا، زچگان یعنی زنان نوزائیده ) گیاهی است طبی که به فارسی زراوند گویند. و آن دو گونه است ، مدور که آن را زراوند مدحرج و زراوند شامی و نخود الوندی و نخود مریم خوانند، و طویل که قثاءالحیة و زراوند طویل و شجره رستم و ببراله نامند، و قسم سومی از آن هست که خزان نکند و آن را به فارسی زراوند خوش و به عربی لعی و لعیة گویند. و ارسطولوخیا صورتی دیگر از این کلمه یاِمص حف آن است .
    آرمان خوار
    حسیر. حسران . حسر. حسرت خوار.
    آرتماطیقی
    اَرِتماطیقی . اَرِثماطیقی . علم عدد و حساب و آن قسمتی از فلسفه تعلیمیه ریاضیه باشد. و رجوع به ارثماطیقی شود.
    آردل باشی
    رئیس آردِلان .
    آرزوخواه
    شهوی . شهوانی .
  • متمنی . راجی . مشتهی:
    دل شه چو زآن نکته آگاه شد
    از آن آرزو آرزوخواه شد.

    نظامی .

  • آرسطیفس قورینائی
    نام حکیمی یونانی که در زبانهای اروپائی آریستیپ ِ سیرنی نامیده می شود (حدود 435 - 366 ق.م .).
    آرمان خوردن
    تلهیف . (مجمل اللغة).
    آرتیست
    هنرمند. هنری .
  • بازیگر.
  • آردلو
    آردهاله .
  • آردالو. اشکنه با آرد.
  • آرزوسنج
    آرزومند. آرزووَرز:
    به خاک پای او چرخ آرزوسنج
    چو درویش حریص و فکرت گنج .

    امیرخسرو.

    آرسکا
    نام باستانی خبوشان که امروز بقوچان معروف است و آن را آشاک و استوا نیز مینامیده اند و مرکز خرّه سرولایت است .