جستجو

آرایش
(از پهلوی آرایشن ) اسم مصدر آراستن . زیب . زینت . تدبیج . زیور. جمال . زَین . زبرج . حلیه . (دهّار). زهره . تنقیش . زخرف .تجمل . تزیین . تزین . تحلی . تقین . پیرایه:
خرد گیر کآرایش کار تست
نگهدار گفتار و کردار تست
هم آرایش تاج و گنج وسپاه
نماینده گردش هور و ماه .

فردوسی .

آذوغه
رجوع به آذوقه شود.
آراد
نام فرشته ای است موکل بر دین و تدبیر امور و مصالحی که بروز آراد متعلقاست .
  • (اِ) روز بیست وپنجم از هر ماه شمسی که آن را ارد نیز گویند و در این روز نو بریدن و نو پوشیدن را نیک و سفر و نقل و تحویل شوم شمردندی .
  • آرام
    سَکن . سکون . آرامش . ثبات . مقابل جُنبش . تَوَقف .درنگ.
  • آهستگی . مقابل شتاب:
    من اینجا دیر ماندم خوار گشتم
    عزیز از ماندن دائم شود خوار
    چو آب اندر شمر بسیار ماند
    زهومت گیرد از آرام بسیار.

    دقیقی .

  • آرامش خواه
    آرامش جوی .
    آرایش خورشید
    نام نوا و لحن اول است از جمله سی لحن باربد:
    چو زد زآرایش خورشید راهی
    در آرایش بدی خورشید ماهی .

    نظامی .

    آذوقه
    (بعضی گویند کلمه ترکی است ، و ظاهراً مصحف عدوقه و عذوقه عربی به معنی خوردنی باشد) ساز. ساز ره . برگ. آنچه از خوردنی همراه دارند سفر را. آنچه در خانه از غله و حبوب و امثال آن گرد کنند مصرف چند ماهی یا سالی را.
    آرادان
    نام قریه ای بزرگ از ناحیه خوار ری .
    آرامانیدن
    اِسکان . (زوزنی ). اِهداء. اضجاع . اهجاع .
  • مطمئن کردن . (زمخشری ).
  • آرام کردن . آرام دادن .
  • آرامش دادن
    آرام کردن .
    آرایشکار
    آرایشگر.
    آذون
    به معنی آنچنان باشد، چنانکه ایذون به معنی اینچنین است:
    تفکر کن یکی در خلقت شاهین و مرغابی
    نگویی کز چه معنی راست این ایذون و آن آذون ؟

    سنائی .

    آرارات
    نام کوههای آتش فشان آذربایجان که بگفته توریة کشتی نوح بر یکی از قله های آن قرار گرفت ، و کوه جودی و اگری داغ و آغری داغ جبل نوح و مسیس و مازیک از نامهای این کوه است ، و آن را آراراط نیز نویسند.
    آرام بخش
    مُسَکٍّن .
    آرام شدن
    آرامیدن . بیارامیدن . آرام گرفتن . فرونشستن اضطراب . فرونشستن خشم . تسلی یافتن . بازایستادن باد و طوفان و انقلاب .مقابل بشوریدن (هوا، دریا). بازایستادن از گریه . بشدن دَرد از عضوی چون دندان و جز آن . ساکن شدن وَجع.
    آرایش کردن
    تزیین . تزیّن . آراستن . جلوه کردن .
  • طرازیدن . پدرام کردن . تدبیج . تنقیش . خودسازی .
  • آذی
    موج دریا. ج ، اواذی .
    آرازش
    صَدَقه . انفاق در راه خدا.
    آرام بخشی
    چگونگی و صفت آرام بخش .
    آرامش یافتن
    آرام شدن . آرام گرفتن .