جستجو

آذرمهر
نام آتشکده نخستین از هفت آتشکده بزرگ ایرانیان . (از جهانگیری ). و ظاهراً اصل آن آذر برزین مهر است:شب سوم باز چنین دید که آذرفرنبغ و آذرگشسب و آذر برزین مهر بخانه ساسان فروزانند. (کارنامه اردشیر).
آدیش
آتش . نار:
گر کند چوب آستان تو حکم
شحنه چوبها شود آدیش .

انوری .

آذان الفار
گیاهی است برّی و بستانی . بستانی آن در کنار آبها و بیشه ها و سایه ها روید، برگش مایل بتدویر و شبیه بگوش موش و گیاهش بی ساق و بی گل و بر روی زمین پهن شود و شاخه های آن سه پهلوست و چون مالند بوی خیار از وی آید. و برّی آن سه قسم است ، قسمی را شاخه های بسیار باریک که از یک اصل روید و شاخه های اسفل سرخ و مجوّف است و برگهاباریکتر و درازتر از نوع بستانی و مایل بسیاهی ، و وسط و پشت برگها محدب و اطراف برگها تند و زوج بر شاخه ها رسته و هر ساقی مشتمل بر شاخه های ریزه و گلش لاجوردی و بعضی را گلش زرد و بیخش بقدر انگشتی و پرشعبه و فرق میان این قسم و اسقولوفندریون آن است که این را برگ نرم و دراز و ریزه و اسقولوفندریون بخلاف اوست .و قسم دیگر را منابت رهگزارها است و شاخه های او بر روی زمین پهن شود و برگش مایل بتدویر و بی گل و بسیارشبیه بنوع بستانی از آن ریزه تر و باحرافت است و گویند بی گل نیست ولکن از غایت ریزگی و چسبیدن او بشاخه ها چندان مرئی نمی شود و قسم سوم را برگ مایل بتدویر وخارناک و مزغب و شاخش شیردار و مفروش بر روی زمین . و ابن تلمیذ در مغنی میفرماید که اقسام آذان الفار غیر مرزنجوش است و همچنین از سایر کتب نیز این معنی ظاهر می شود چه مرزنجوش متصف بصفات دیگر و ازجمله ریاحین است و با عطریت و برگش شبیه بگوش موش و مایل بتدویر نیست و گل او سفید مایل بسرخی است و تخمش شبیه بتخم ریحان و شفاف میباشد و تشویش قول صاحب اختیارات نهایت ظهور دارد. (تحفه ).
آذربدماراسپندان
رجوع به آتُربات مانسارسپندان شود.
آذرسنج
پیرومتر . (فرهنگستان ).
آذرنگ
غم صعب . محنت صعب . (فرهنگ اسدی ). درد. رنج . خدوگ. آدرنگ:
ز فرزند بر جان و تنْت آذرنگ
تو از مهر او روز و شب چون نهنگ.

ابوشکور.

آدیمامان
نام محلی کنار راه خوی و ماکو میان خوی و عسکرآباد، در 4000 گزی خوی .
آذان الفیل
پیل گوش . فیل گوش . پیلغوش . فیلجوش . خبزالقرود. رجل العجل . آرن . (تحفه ).
  • آرن بزرگ . لوف الکبیر. شجرةالتّنین . دراقینون .
  • آرن جعده . لوف الجعده .
  • آرن قلقاس . قلقاس . (قاموس ).
  • آرن حیه . لوف الحیة. لوف مستطیل . لوف الارقط.
  • آذر برزین
    نام آتشکده ششم است از هفت آتشکده ایرانیان و آن را یکی از خلفای زردشت ساخته است و گویند روزی کیخسرو سوار بود ناگاه آواز رعدی برخاست چنان بهیبت که کیخسرو خود را از اسب درانداخت و آن آتش بر زین اسب فرودآمد و زین افروخته شد، دیگر نگذاشتند آن آتش فرونشیند و هم بدانجابرای آن آتش آتشکده ای ساخته و آذر برزین نام نهادند. (از برهان ) :
    بزرگان از آن کار غمگین شدند
    بر آذر پاک برزین شدند.

    فردوسی .

    آذرشب
    نام فرشته موکل آتش که پیوسته درآتش است .
  • (اِ مرکب ) سمندر:
    در شود بی زخم و زجر و درشود بی ترس و بیم
    همچو آذرشب به آتش همچو مرغابی بجوی .

    منوچهری .

  • آذرنگی
    منسوب به آذرنگ.
  • آتشی . برنگ آتش:
    سیه را سرخ چون کرد آذرنگی
    چو بالای سیاهی نیست رنگی .

    نظامی .

  • آدین
    خوازه و آرایش ها که بنوروز یا گاه ورود پادشاهان و جشنهای بزرگ در کویها و برزنها و راهها کنند. آذین .
    آذان القاضی
    اُذُن القاضی . سرةالارض . آذان القسیس . در الجزایر بدان اذن الشیخ گویند. و لاتینی آن قوطولیدون است ، بگفته بعضی نوعی از حی العالم است .
    آذربو
    بیخی سیاه رنگ شبیه به شلغم و بر روی او چیزها مثل گره رسته و گیاه او خاردار بقدر شبری بسیارشاخ وبرگش شبیه بکرنب و ثمرش مانند غلاف نخود و در آن دو یا سه عدد دانه مایل بزردی و منبت او کشتزارها است ، و بسریانی عرطنیثا نامند و به فارسی چووه صباغان گویند و او غیر از چووه گازران است . و قسمی از بخور مریم است و در بردن چرک از پشمینه و جامه مثل صابون است . (تحفه ). و آن را آذربویه نیز گویند. و گویند اصل کلمه یونانی است ، و صاحب اختیارات بدیعی گوید گل آن زرد است و صاحب برهان گوید بر وزن نازک خو گل اشنان است و آن زردرنگ میباشد و بوته آن پرخار است و بیخ آن را گلیم شوی گویند و به عربی فلار خوانند و شیرازیان چوبک اشنانش گویند. آن را قصب شوی نیز نامند. و داود ضریر انطاکی نیز عرطنیثا را معنی آذربو داده است .
    آذرشسپ
    ظاهراً مخفف آذرگشسب یا آذرگشنسب باشد:
    آب و آتش نخوانده او را اسب
    آن صدف خواند و اینْش آذرشسب .

    سنائی .

    آذرنوش
    نوش آذر. نام آتشکده دوم از جمله هفت آتشکده فارسیان .
    آدینده
    قوس قزح:
    عَلَم ابر و تندر بود کوس او
    کمان آدینده شود ژاله تیر.

    رودکی .

    آذان القسیس
    اُذُن القسیس . آذان القاضی . و صاحب تحفه گوید نوعی از ابرون است .
    آذربویه
    رجوع به آذربو شود.
    آذرشین
    سمندر.
  • حربا. و در بعض فرهنگها در شعر منوچهری بجای آذرشب آذرشین ضبط کرده و شعر را شاهد برای آذرشین آورده اند .